این داستان تقدیم به شما

مجرد که بودم با توجه به شرایط وجو حاکم بر خانواده و فامیل و همینطور شرایط شهر کوچکیمون علنا در تنگنا برای دفع خواسته های جنسی بودم نه دوست پسری نه چیزی خلاصه تو شرایط نافرمی دبیرستان تموم شد و از قضا شانس بدما دانشگاه هم تو همون شهر خودمون قبول شدیم و کاردانی رو تموم کرده نکرده نشوندنمون پای سفره عقد ،حرفی واسه گفتن نبود چون پسر دوست پدرم بود شناخت کافی نسبت بهش بود فارغ التحصیل رشته هنر بود ومن فوق دیپلم کامپیوتر داشتم . درآمد چندانی نداشت عمده درآمدش از راه مسافرکشی بود و گاهی هم کار طراحی دکوراسیون میکرد البته اگر تو این شهر کوچیک ما کار بهش میخورد…

مدت زمان زیادی نگذشت که عروسی کردیم طبقه بالای خونه باباش تو یه واحد 80 متری تقریبا نیم طبقه ساکن شدیم من که پرحرارت و داغ بودم برای شب اول لحظه شماری میکردم .متاسفانه شب اول که موفق به افتتاح نشد .کیر دوازده سانتیش اصلا بلند نشد که نشد برای شب دوم کلی تقویتش کردن تا بالاخره موفق شد دستمال رو خونی کنه و تحویل بده . با وجود روح لطیف ، اندام ،چهره و اخلاق زیبا و دوست داشتنی که داره متاسفانه فقط علاقه و حرارت خوبی در زمینه سکس نداره همیشه من باید تو خماری بمونم سعید اندک علاقه اش تو سکس به آنال سکسه و از همون هفته اول راه رو برای این کار باز کرد منم که داغ و حشری پیش خودم گفتم بزار بدمه بخوابه وبدمه ولی متاسفانه فقط آتیش منو تندتر کرد و کشید کنار
 
از یکسال نکشیده پنچر پنچر موند رو دستم ماهی یکبار اونم نصفه نیمه، همه نوع معجونی بهش دادم فایده نداشت اصلا این بشر انگار سرد یخبندان واقعی کلا تو فاز خودش سیر میکرد دیگه داشت اشکم درمیاومد . همه بهم حسادت هم میکردن چه پسر ماهی چه آقایی چه گلی حالم داشت از حرفهاشون بهم میخورد البته واقعا هم اوکی بود ولی تو سکس اصلا خوب نبود خلاصه یکسال غ .یه روز ظهر که اومد خونه برا نهار گفت الی یکی از دوستام یه شرکت جمع و جور کامپیوتری زده یه خانم میخواد برای همکاری گفته اگر کسی رو داری معرفی کن که مطمئن باشه و کار بلد .گفتم کارش چیه گفت تامین سیستم برای ادارات و شرکتها همینطور تعمیرات ماشینهای اداری از این حرفها چون اول کاره دست تنهاست میخواد یکی رو بگیره کمک که وقتی نیست بتونه کار ها رو جمع و جور کنه کسی رو سراغ نداری تو فامیل ؟یه جرقه به ذهنم زد جرقه که چه عرض کنم رعد وبرق بود گفتم چرا یکی هست مطمئن و کاربلد گفت کی ؟گفتم خودم ،سعید یه نگاهی بهم کرد گفت مطمئنی میخوای کار کنی ،گفتم آره چرا که نه هم بیکار تو خونه نیستم هم رشته خودمه هم کمک خرج زندگی میشم ،سعید گفت من حرفی ندارم اگر خودت دوست داری مشکلی نیست خلاصه دوسه روز بعد من تو دفتر مشغول شدم احسان همکلاسی سعید بود ولی از دوران طفولیت تا دانشگاه اونم مثل سعید رفته بود هنر ولی عقلش رسیده بود و کنار درسش رفته بود تو این کار بعد دوسه سال حالا دیگه واسه خودش مهندسی شده بود ،همه فن حریف بود ولی ساکت و سربه زیر واقعا بچه مثبت بود با اینکه مجرد بود واقعا مثبت بود.
 
 
اخلاقش،عالی بود همیشه یه لبخند ریزی رو لباش بود .لامذهب از همه نظر با سعید یکی بودن ولی از یه نظر فرق داشت و اونم کیرش بود که قلمبه بودنش از روی شلوار کتان دائما مشخص بود .بعد چند ماه خیلی،باهم مچ شدیم تو کار ولی همه اش کار بود وکار تا اینکه یه روز یه سیستمی رو یه نفر آورد برای،تعمیر که شخصی بود کمتر کار از افراد قبول میکرد مگه تو رودربایستی قرار می گرفت احسان نبود تنهایی تو دفتر بودم وداشتم تو فایلهای این سیستمه سرک می کشیدم که برخورد کردم به یه عالمه فیلم سکسی ناخودآگاه یکی یکی باز میکردم و نگاه میکردم و همزمان دستم رو برده بودم تو شورتم و داشتم کس و کونمو میمالیدم اصلا انگار از قید زمان و مکان خارج شده بودم که ناگهان صدای سرفه احسان منو بخودم آورد اینقدر دستپاچه شدم که نفهمیدم چجوری صدا رو ببندم واز جای بستن پلیر صدا رو زیاد کردم مونیتور و خاموش کردم ودست آخر دکمه off رو از روی سیستم زدم یکی دوتا دکمه مانتوم باز بود وضعیت لباسهام بهم ریخته و چشمای خمار و حال خراب احسان خودش رو زد به کوچه علی چپ و رفت تو دستشویی ولی هر دومون فهمیدیم که چی شد .

 
از دستشویی که اومد بیرون نموند تو دفتر و رفت بیرون . من موندم و اعصاب داغون و پریشون موندم که میخواد چکار کنه آبروم کلا پیشش رفت . فردا صبح با کلی خجالت رفتم سرکار وقتی رفتم احسان داشت همون کامپیوتر رو چک میکرد منکه رفتم دیدم سریع خودش رو جمع و جور کرد و بعد صبح به خیر و احوال پرسی معمول اون سیستم رو آماده کرد برای تحویل به صاحبش . به منم سپرد که میان امروز برای تحویل و خودشم برای کار رفت بیرون منم که انگار یه کم یخم تازه اب شده بود پیش خودم گفتم خوب اینهمه فیلم خوب تو اون سیستم هست بهتره یه فلش ازش کپی کنم واسه خلوت خودم دوباره سیستم رو راه انداختم و خلاصه فلش رو زدم و شروع کردم به کپی کردن در حین کپی یه فایل رو هم باز کردم و شروع کردم به دیدن صداش رو کم گذاشتم تا دیگه رو دست نخورم و گیر نیافتم تقریبا همه رو کپی کرده بودم که احسان اومد دیگه بدتر از این نمی شد از دیدن سیستمی که خودش جمع و جور کرده بود برای تحویل جلوی من چشماش چهارتا شد منکه دیگه رسما داشتم اشهد می گفتم آخه بدشانسی هم اینقدر زیاد طی دو روز دوبار خفت شده بودم احسان حرفی نزد و گفت اگه کارتون با اون سیستم تموم شده بی زحمت جمعش کنید الان داره میاد ببرتش باز دستپاچه سیستم رو جمع کردم و بدونه اینکه فلش رو ازش بکشم گذاشتمش کنار میز صاحبش یکی از دوستای احسان بود وقتی اومد واسه اینکه هم روبرو نشم با صاحب سیستم و هم خودمو بیخیال نشون بدم رفتم سمت سماور تو اشپزخونه وبه جایی برای خودم ریختم دوست احسان که اومد خودش سیستم رو داشت بهش تحویل میداد که یهویی یاد فلش افتادم کم مونده بود بر اثر افت فشار بیافتم کف آشپزخونه که با صدای تشکر و خداحافظی،دوست احسان یه لحظه بخودم اومدم .
 
سری تکون دادم و با رفتن اون احسان در رو بست و گفت فلشتون رو گذاشتم روی میز یادتون نره بردارید. واویلایی درون من بپا بود دیگه قید همه چیزو زدم و اومدم پشت میزم همینطوری که لیوان چای دستم بود فلش رو برداشتم و با پررویی تمام گذاشتم تو جیبم هردومون میدونستیم چه اتفاقی افتاده هم احسان تو حال خودش بود هم من ولی این شد شروع ماجرای جدیدتر دیگه تقریبا حیا و شرم من ریخته شده بود کم وبیش با احسان راحتر برخورد میکردم و بی حیاتر از قبل میشدم تو دفتر سعی،میکردم آرایش کنم و بیشتر،به خودم برسم در مواقعی،که اون پشت میزش نشسته بود و لازم بود من هم کنارش باشم خودمو بیشتر بهش میمالیدم و روز به روز به اینکارها اضافه میشد هر چقدر من جری تر و مصمم تر میشدم احسان سردتر و سنگین تر میشد و سعی،میکرد یه جوری ازم فاصله دارتر بمونه البته در حرف زدن و کار همون شکل قبل رفتار میکرد صمیمی و با همون لبخند ریز،ولی شده بود مثل یه آهو که فاصله خودش رو از شکارچی حفظ میکنه تا شکار نشه . بهرحال کار به جایی رسید که یک روز که دیگه خیلی بد بهش چسبونده بودم و با دست وپا داشتم بهش میمالوندم گفت الی تو چته چرا اینجوری میکنی گفتم چی مگه چکار میکنم گفت خودت رو به اون راه نزن این حرکات چیه از تو بعیده ازش دور شدم و اومدم پشت میز خودم و سرموگذاشتم رو میز و دستامم گذاشتم زیر پیشونیم احسان اومد روبروی میز،و گفت چیزی شده الی چته تو ؟یه لحظه اصلا قید همه چیزو زدم و سرمو بلند کردم و خیره شدم تو چشمهای احسان و گفتم میخوای بدونی چمه آره میخوای،بدونی .

 
احسان گفت آره خب بگو ببینم چی،شده بلند شدم از پشت میز و گفتم طاقت شنیدنش رو داری و همینطوری رفتم سمت در ورودی دفتر و در رو از پشت قفل کردم اومدم روبروی احسان و در نزدیک ترین فاصله بهش و ایستادم کاملا اختیار و عقلمو از دست داده بودم احسان که از کار من گیج شده بود هاج وواج ایستاده بود که دستمو بردم جلو و یهو کیر احسان رو گرفتم از رو شلوار و گفتم مشکل من اینه احسان کیر من کیررررررر میخوام کیرررررر به صورت وحشیانه ای به احسان حمله کردم و گرفتمش تو بغل خودمو چسبوندم بهش و دستامو دور گردنش حلقه کردم اختیار رو ازش گرفتم تقریبا هم قد بودیم ولی من از احسان پرتر بودم اون ترکه و اندامی تر بود هرچی سعی کرد یه جور خلاص بشه گفتم احسان امروز دیگه نمی زارم در بری و با یه دست محکم گردنش رو گرفتم و با یه دست کیرش رو میمالیدم لبام رو لباش بود و محکم میمکیدم کیرش قد کشیده بود و از خود بیخود شده بود که یکدفعه یه ناله خفیف کرد و چسبید به دیوار پشتش و وارفت چند لحظه بعد شلوارش از منی خیس شد و عرق کرده و سرخ و سفید شده نشست رو زمین کمربندش رو باز کردم گرچه سعی میکرد نزاره ولی من همه کاره میدان بودم مثل یه گرگ بهش حمله میکردم و شلوارش رو با شورت از پاش درآوردم کیر نیمه راست خیسش رو تو دست گرفتم و گذاشتم تو دهنم و تند تند می مکیدم بلند شدم و شلوار شورتمو در آوردم و با بزاق دهنم سوراخ کونمو خیس کردم و به سرعت نشستم رو کیر قد کشیده احسان حداقل دوبرابر کیر سعید بود وقتی کیرش تو کونم رفت انگار آتیش یه کوره آجرپزی وارد کون من شد و با ده پونزده تا تکون که خودم به سرعت رو کیر احسان بشین پاشو کردم …

 
آبش کونم رو جلا داد همینطور که کیرش از کونم دراومد آبش هم سرازیر شد کف سالن و این احسان بود که ناله میزد اون روزی که کس وکون منو نکنه فقط جمعه و تعطیلاته و زمان پریودی من میگه من نمیدونم تاوان چی رو دارم میدم ولی شبی نیست که از کار خودم پشیمون نباشم و قسم می خورم که فردا عذرت رو بخوام یا خودمو راحت کنم ولی تو جادوگر منو طلسم کردی گاهی گریه میکنه گاهی روانش بهم می ریزه من از اون بدتر ولی شب که میشه و میخوام بخوابم فکر میکنم همون طور که بدن به خواب به غذا به دفع نیاز داره به سکس هم نیاز داره تقصیر من چیه که زیادی داغم شوهرم زیادی سرد خب منم نیاز،دارم و احسان به خوبی منو راحت میکنه .شما  بگو من چیکار کنم اگه تو جای من بودی چکار میکردی؟
 
 
نوشته: الی

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *