این داستان تقدیم به شما
من یه دختر هجده ساله هستم.با ارزوها و علایق و سبک زندگی خیلی متفاوت.چهارده ساله که بودم مامان بخاطر سرطان فوت کرد و بابا تنها شد.به مرور و بخاطر وابستگی ای که به بابا داشتم شبا پیشش میخوابیدم.. حس خود حقیرپنداری زیادی داشتم دربرابر بابا.بابا یه مرد چهل و پنج ساله بود با موهای یه دست مشکی و صورت همیشه انکارد شده.قد بلند و چهارشانه و عضلانی . بابا و مامان هیچوقت اعتقادی به محرم و نامحرم و یا غیرت نداشتن.اونها فقط به تعهد فکرمیکردن.بارها میشد که عموم یا همکارای بابا خونه میومدن و مامان درحالی که چهاردستوپا بود هاپ هاپ کنان بهشون خدمات جنسی میداد . ولی حالا بابا غصه دار شده بود.و من خودم رو موظف میدونستم که وظیفه ی مامان رو به عهده بگیرم.پس یه شب به بابا گفتم و بابا باروی باز استقبال کرد.مخصوصا که فرداش یه معالمه تجاری خیلی مهم داشت و تصمیم داشت که هرجور شده اون معامله رو ببره.پس یه قلاده بهم بست، لبامو بوسید و با شور و شوق زیادی اموزشم داد.کجا بچگانه بحرفم کجا پارس کنم چطور کوس و کون بدم.البته کوس من قبلا توسط بابا افتتاح شده بود.
بابا با قلاده منو توی خونه راه میبرد و یا توپ مینداخت جلوم که بازی کنم درحالی که پستونک توی دهنم بود و بعد ناگهانی کیرشو فرو میکرد توی کوسم یا کونم تا امادگی برنامه فردا رو داشته باشم.
روز بعد روز مهمی بود.اپیلاسیون رفتم و یه ارایش خوشگل و صورتی روی صورتم پیدا کردم.کاستوم صورتی اکلیلی خوشکلی پوشیده و پستونکمم توی دهنم گذاشتم.
بابا و شرکای تجاریش اومدن خونه.با تعجب نگاهم میکردن.مشروب گذون قیمتی که توی خونه بود رو براشون سرو کردم و اونها مشغول صحبت درمورد کار شدن.
بابا بهم اشاره کرد.
جلو رفتم:
– دلام عمو میچه من پاهاتونو ببوسم؟!
مرد که اسمش آرش بود با تعجب گفت اره!
خم شدم طوری که حالت داگ استایل داشتم و کونم خیلی قمبل شده بود و مشغول لیسیذن و بوسیدن پاهاش شدم فوق العاده بود .مرد دیگه طاقت از دست داد.به بابام گفت ببخشید و جلو اومد.با دستش و انگشتش کوس و کون منو سنجید و تفی انداخت لای پام.
بابام گفت حیف نبست که قبل اسپنک بکنین دخترمو؟!
به مرد با التماس نگاه کردم.چشما میدرخشید.کمربندشو باز کرد و چندضربه محکم به کونم زد.جیغ میزدم و گریه میکردم درحالی که پای مرد اول توی دهنم بوذ.بابا سرمو بلند کرد و روی کیر مرد اول گذاشت.تمام کیر سیاه و کلفتشو توی حلقم فرو کرد و من مشغول ساک زدن شدم.مرد دوم اومد پشتم و کیرشو چندباری به کونم مالید.چندتایی با دست سیلی زد به کونم که بخاطر جای کمربندها ناله کردم و اونم با یه جون غلیظظظ جوابمو داد.
اروم سرشو فشار داد توی کونم
کیرش خیلی بزرگتر از کیربابا بود.تقریبا درحال جر خوردن بودم.
و بعد با یه ضربه همشو فشار داد توی کونم.ناله بلندی زدم و خواستم در برم.فکرنمیکردم اینطور بشه ولی بابا سیلی های محکمی حوالت صورتم کرد.مرد دوم اومد زیرم و کیرشو توی کوسم فشار داد.گریه میکردم و روی کیرهاشون بالاپایین میشدم.بابا هم اومد و گذاشت توی دهنم.چندباری پوزیشن عوض کردیم .دست به دست میشدم و هربار به خشن ترین و حقارت امیز ترین شکل ممکن منو میگاییدن.
صدای شالاپ شولوپ و اه و ناله و التماس های من کل خونرو برداشته بود.دیگه نزدیک اومدنشون بود.
نوبتی کیرشونو گذاشتن توی دهنم و ابشونو ریختن توی حلقم.همرو قورت دادم.ولی مرد اول بعد از اینکه ابشو ریخت کیرسو توی دهنم نگاه داشت و لبخند خبیثی زد.و بعد من یه حجم داغ و شوری توی دهنم حس کردم که فهمیدم این شاشه و اون داره توی دهنم میشاشه.هرچی سرمو تکون دادم جوابی جز برخورد کمربند روی کمر و کونم نگرفتم
درنهایت بابا با پیروزی در معامله تصمیم گرفت یه جشن بگیره و بعد اون به هر صورت و تربیتی که تونست منو یه جنده ی واقعی و یه برده ی حقیقی کرد.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید