این داستان تقدیم به شما
مدتی بود که مادرزنم مریض بود و بعد از یه عمل جراحی حدود یک هفته توی بیمارستان بستری بود. در طول این یک هفته یه پای ما خونه بود و یه پامون بیمارستان. هرشب یه نفر از زنهای خانواده توی بیمارستان به عنوان همراه بیمار می موند. چند شب همسرم، مهسا، موند و یکی دو شب خواهرش مینا. اما اواخر هفته دیگه نایی برای مهسا و مینا باقی نمونده بود و شب زنده داری توی بیمارستان حسابی خسته شون کرده بود. این بود که قرار شد یک شب زن برادرزنم، پریسا، توی بیمارستان بمونه و از مادر شوهرش مراقب کنه. توی این یک هفته تقریباً هر روز پریسا رو میدیدم و مدام زیر چشمی پاها و کون و کمر و پستون هاش رو دید می زدم. لامصب خیلی زن جذابی بود، البته نه اینکه همسرم، مهسا، چیزی کم داشته باشه، اما پریسا فرق داشت. مهسا پوست سفید و اندام لاغری داره و راستش برای من که عشق پا هستم خیلی تحریک کننده ست. اما پریسا یه چیزهایی داشت که بدجور من رو حشری می کرد. اول که کار پریسا آرایشگریه و دیگه خودتون تصور کنین که چه پوست و چهره و موهایی ممکنه داشته باشه. برای اینکه تصورتون رو کامل کنم باید بگم که پوستش همیشه تر و تمیز و سرخ و سفید بود، موهای سیاهش همیشه اتو کشیده و لخت و آرایشش همیشه حساب شده و ظریف بود. اما مهمتر از همه اندامشه. برعکس مهسا که اندام استخونی و ریزه میزه ای داشت اندام پریسا توپر بود و استخون بندی نسبتاً درشتی داشت، البته چاق نبود. ولی امان از کونش. باورتون نمیشه هر بار که کونش رو میدیدم با خودم میگفتم اگه از پشت بچسبم بهش کونش از دو طرف لگنم می زنه بیرون. همیشه حسرت می خوردم که چرا مهسا همچین کونی نداره…
خلاصه توی اون یک هفته هر بار پریسا رو میدیدم سعی می کردم به یه بهانه بهش نزدیک بشم تا اندامش رو دید بزنم. تا اینکه اواخر هفته یه شب پریسا به عنوان همره بیمار توی بیمارستان موند و صبح روز بعدش من مهسا رو به بیمارستان رسوندم تا به جای پریسا بمونه. دم بیمارستان مهرداد، برادرزنم و شوهر پریسا، رو دیدیم و سلام و احوال پرسی کردیم. مهسا رفت داخل و چند دقیقه بعد پریسا اومد بیرون. دم در خواستم از مهرداد و پریسا خداحافظی کنم که مهرداد به پریسا گفت: «عزیزم خودت می تونی بری خونه؟ من باید بمونم نتیجه ی آزمایش های مامان رو بگیرم و بعدش هم باید برم سر کار.»
پریسا هم قبول کرد و همین جا بود که من خودم انداختم وسط و گفتم: «خب، پس بذارین من برسونمتون، چون منم دارم میرم خونه.»
مهرداد و پریسا یکم تعارف کردن و دست آخر قرار شد پریسا رو برسونم خونه شون. از مهرداد خدا حافظی کردیم و همراه پریسا راه افتادیم سمت ماشین. به محض نشستن توی ماشین ته دلم خالی شد. تا اون موقع هیچ وقت نشده بود که با پریسا تنها باشم و حالا روی صندلی کنارم نشسته بود. سعی کردم عادی رفتار کنم و راه افتادم. وسط راه مدام وسوسه می شدم و نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم و زیر چشمی به رون هاش نگاه می کردم. یه شلوار سیاه چسبون تنش بود که رون های درشتش رو خیلی خوب نشون می داد. یه مانتوی سیاه جلوباز هم تنش بود و می شد تا لای پاهاش رو دید، اما سعی می کردم زیاد سرم رو نچرخونم. اما یه بار وقتی داشتم ساق پاهاش رو دید می زدم یه دفعه پاهاش رو انداخت روی هم و گفت: «چیزی افتاده پایین؟»
چی؟
پایین رو نگاه می کردی، فکر کردم چیزی افتاد.
نه، چیزی نیست.
نگاهی بهش انداختم و دیدم روش رو به جلو برگردوند و یه لبخند نشست گوشه لبش. خجالت کشیدم و تصمیم گرفتم دیگه دید زدن رو تموم کنم، تا اینکه پشت یه چراغ قرمز توقف کردم و وقتی منتظر بودم چراغ سبز بشه ناخودآگاه چشمم دوباره رفت سمت رون های پریسا. دستش رو گذاشته بود روی رونش و با انگشت هاش آروم رونش رو می مالید. یه نگاه بهش انداخت و متوجه یه حالت خاصی توی چهره ش شدم. پریسا همین طور که به جلو خیره شده بود دوباره لبخند زد و گفت: «سبز شد!»
سریع خودم و جمع و جور کردم و راه افتادم که پریسا گفت: «وقت تو رو هم گرفتم، ببخشید.»
نه، طوری نیست، امروز کاری نداشتم.
مرخصی گرفتی؟
نه سه شنبه ها تعطیلم. هر از گاهی میرم دفتر یه سر میزنم، اما کار خاصی ندارم.
منم باید میرفتم آرایشگاه ولی قیدش رو زدم.
چرا؟ حتماً دیشب خیلی خسته شدی.
نه تونستم یه چند ساعتی بخوابم. اما حال و هوای بیمارستان آدم رو کسل می کنه. گفتم امروز رو بمونم خونه استراحت کنم…
آها. کار خوبی کردی.
این گفتگوی کوتاه یکم حالم رو بهتر کرد و حس شرم و خجالتم رو از بین برد و با خودم گفتم خوبه، همه چیز عادی شد. اما یه دفعه پریسا دستش رو برد توی کیفش و یکم گشت و بعد گفت: «ای وای… کلیدم…»
جا گذاشتی؟
موند دست مهرداد!
خب می خوای برگردیم؟
نه، بذار یه زنگ بهش بزنم.
پریسا با مهرداد تماس گرفت و بهش گفت که کلید جا مونده.
نگران نباش یه کاریش می کنم. شاید برم خونه مامانم. شاید هم برم خونه دوستم. عصر خواستی بیای باهام تماس بگیر.
بعد از این که صحبتش تموم شد بهش گفتم: «می خوای برسونمت خونه مامانت؟»
خونه نیست!
با تعجب یه نگاه بهش انداختم. باز هم داشت لبخند می زدم و به جلوش خیره شده بود.
خب جای دیگه می خوای برسونمت؟
بذار ببینم دوستم کجاست.
یه شماره گرفت و شروع کرد به صحبت کردن.
سلام الناز خوبی؟ میگم کجایی؟ خونه ای؟ نه، می خواستم…
در حین صحبتش بود که تلفنش زنگ خود. برق از سرم پرید. با خودم گفتم مگه با تلفن حرف نمی زد، پس چی شد وسط تماسش دوباره تلفن زنگ خورد؟ پریسا سریع تماس تلفنش رو قطع کرد و دوباره گوشی رو گذاشت روی گوشش و حرفش رو ادامه داد.
ببخشید، آلارم گوشیم بود. گفتم اگه خونه ای بیام پیشت. کلید خونه جا موند پیش مهرداد…
دوباره گوشیش زنگ خورد و دیگه حسابی شک کردم. این بار تلفنش رو جواب داد و از قضا مهرداد پشت خط بود.
جانم عزیزم؟ آره، طوری نیست. میرم خونه دوستم. نگران نباش.
وقتی صحبتش تمام شد یکم سرعت ماشین رو کم کردم تا ببینم تصمیم چیه.
الناز دوستم هم خونه نیست.
این طوری که بد شد… اگه کس دیگه ای هست…
یه دفعه یه فکر به ذهنم خطور کرد. یکم با خودم فکر کردم و دیدم آره. هرچی سبک و سنگین کردم دیدم گفتنش ضرری نداره و دل رو زدم به دریا.
می خوای بیا خونه ی ما. البته اگه راحتی. تا عصر یه استراحت کن تا مهرداد برگرده.
نه مزاحم نمیشم.
مزاحم نیستی. البته اصرار نمی کنم چون می دونم ممکنه راحت نباشی.
بحث راحتی نیست، اتفاقا خونه راحت ترم تا خونه دوستام.
خب پس…
مطمئنی کاری نداری؟
آره گفتم که امروز تعطیلم.
باشه پس، مرسی.
قند توی دلم آب شد و پام رو گذاشتم روی گاز و پیش به سوی خونه. تصور اینکه من و پریسا تنها توی خونه باشیم داشت آتیشم می زد. کیرم مدام می خواست از جا بپره و به هزار زور و زحمت جلوش رو می گرفتم. وقتی رسیدیم خونه سریع از ماشین پایین پریدم و یه نفس عمیق کشیدم و رفتم در رو باز کردم. وقتی رفتیم توی خونه بهش گفتم اگه می خوای برو توی اتاق یه چرت بزن.
می ترسم زیاد بخوابم شب خوابم نبره.
خب آلارم بذار. یکی دو ساعت دیگه بیدار شو. اینطوری تا شب اذیت میشی.
آلارم میذارم، ولی اگه بیدار نشدم یه لطف میکنی بیای بیدارم کنی؟
آره.
پریسا مستقیم به اتاق رفت و طبق معمول وقت هایی که به خونه ما می اومد مانتوش رو در آورد و گذاشت داخل کمد. البته من توی آشپزخونه بودم و فقط صدای در کمد رو شنیدم. یه آب جوش گذاشتم که چای دم کنم و لپ تاپم رو برداشتم و بی خورد یه چرخ وسط پرونده هام زدم. در واقع اصلاً ذهنم تمرکز نداشت و مدام به این فکر می کردم که پریسا توی اتاق و روی همون تختی که من بارها مهسا رو کردم خوابیده. نیم ساعتی گذشت که دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم و آروم رفتم تا با دوربین گوشیم از زیر در یه سرک بکشم. اما وقتی رفتم دیدم در اتاق نیمه باز بود. پریسا با همون شلوار مشکی چسبون و یه تی شرت سفید پشت به در دراز کشیده بود. تی شرتش یکم بالا رفته بود و کون گنده و یکم از پوست شکمش مشخص بود. سرم رو چرخوندم و دیدم بله جوراب هاش رو هم در آورده و پاهای سفیدش هم تا مچ مشخصه. بی اختیار آروم گوشیم رو از جیبم در آوردم و رفتم داخل تا چندتا عکس ازش بگیرم. صدای گوشی رو قطع کردم و دوربین رو باز کردم و چند تا عکس توپ از کون پریسا و رون ها و پاهاش گرفتم. یه دفعه پریسا توی خواب تکونی خورد و من هم هول شدم و صفحه گوشی رو خاموش کردم و سریع از اتاق زدم بیرون و دوباره نشستم پای لپ تاپ. برای اینکه ذهنم بیش از این درگیر نشه یه فیلم گذاشتم و شروع کردم به دیدن. حدود یه ساعت بعد بود که آلارم گوشی پریسا به صدا در اومد. چند دقیقه منتظر شدم. آلارم گوشی قطع شد و بعد دوباره به صدا در اومد. آروم از جام بلند شدم و رفتم توی اتاق و دیدم پریسا هنوز خوابه. آلارم گوشی رو قطع کردم تا خودم صداش بزنم.
پریسا؟ پریسا، گوشیت زنگ زد، می خوای بیدار شی؟
آروم چرخید و چشم های خمارش رو نیمه باز کرد و یه نگاه بهم انداخت و گفت: «آره، مرسی. بیدارم.»
از اتاق بیرون رفتم و دو فنجون چای ریختم و چند لحظه بعد پریسا اومد و نشستیم که چای بخوریم. گوشیش رو برداشت که تماس بگیره اما نتونست.
ایرانسل اینجا آنتن نداره؟
نه، خیلی ضعیفه.
میشه با گوشیت یه تماس بگیرم؟
آره.
گوشیم رو دادم دستش و خم شدم طرفش تا قفل گوشی رو باز کنم. به محض باز کردن قفل گوشی یادم اومد که از برنامه دوربین خارج نشده بود. سریع دوربین رو بستم و خودم رو کشیدم عقب. پریسا یه نگاه بهم انداخت، اما من به روی خودم نیاوردم. یه تماس با همکارش داخل آرایشگاه گرفت و بهش گفت که به چندتا مشتری که قرار بوده امروز بیان بگه قرارشون رو بذارن برای فردا. وقتی تماسش تموم شد یکم با گوشیم ور رفت و بعد گذاشتش روی میز و آروم هولش داد سمت من. فنجون چایش رو برداشت و یه جرعه خورد و منم فنجونم رو برداشتم و خواستم بخورم که یه دفعه گفت: «این عکس ها رو پاک کن.»
تمام بدنم بی حس شد. گفتم ای وای که بدبخت شدم. به تته پته افتادم و گفتم کدوم عکس ها؟ با یه دستش به پایین تنه ش اشاره کرد و گفت: «عکس هایی که از… گرفتی.»
سریع گوشیم رو برداشتم و با خجالت شروع کردم به پاک کردن عکس ها. روم نمیشد سرم رو بلند کنم.
مدل زنده که جلوت نشسته، دیگه عکس برای چیه؟
ها؟
من اینجا نشستم دیگه. فرار که نمی کنم.
آب دهنم رو قورت دادم و یه نگاه بهش انداختم. مات و مبهوت مونده بودم. با دستش موهاش رو از روی صورتش کنار زد و گفت: «بی خیال. من تا اینجاش رو بهت گفتم دیگه.»
واقعاً نمی خواستم کاری کنم که باعث آبرو ریزی…
حرف چی؟ حرف که می تونیم بزنیم؟
سرم رو انداختم و پایین و یکم فکر کردم. گفتم حالا که این طور شد حداقل بذار باهاش حرف بزنم تا فکر نکنه قصد خیانت داشتم.
راستش من هیچ خیالی نداشتم. فقط…
فقط چی؟
خب دست خودم نبود. تحریک شدم و یه کار احمقانه کردم.
مگه از زندگیت با مهسا راضی نیستی؟
چرا…
منظورم سکسه!
آره خب… ولی دست خودم نبود. بدن تو با مهسا فرق داره.
از چه نظر؟
خب مهسا اندام ریزه میزه ای داره. تو…
آره، از عکس ها فهمیدم منظورت چیه.
ببخشید. واقعاً کار اشتباهی کردم.
داریم حرف می زنیم دیگه. طوری نیست.
باشه.
پس بحث تنوعه.
نه فقط تنوع. آخه نسبت به زن های دیگه این حس رو نداشتم.
می فهمم چی میگی. منم گاهی همین حس رو پیدا می کنم.
واقعاً؟
آره. بعضی چیزها هست که آدم دوست داره تجربه کنه ولی وقتی ازدواج میکنی دیگه نمیشه.
مثلاً چی؟
توی دوست داری چی رو تجربه کنی؟
من؟
همش من دارم بحث رو پیش می برم. حد اقل تو هم یه چیزی بگو.
خب دوست دارم… نمی دونم یه بار یه اندام زنونه تر رو تجربه کنم.
زنونه تر؟ مگه اندام مهسا زنونه نیست؟
چرا، اما چطور بگم… دخترونه ست… ظریف و لاغره.
آها… پس بحث این قسمت هاست.
پریسا با انگشتش یه اشاره به پستون ها و کونش کرد و خندید.
آره. دقیقاً. حالا تو چی؟
می دونی مهرداد بر خلاف ظاهر زمختش یه روحیه ی آروم داره. گاهی توی سکس همین اذیتم می کنه.
چطور؟
دیگه فکر کنم واضح گفتم. دوست ندارم همیشه سکس ملایم و احساساتی داشته باشم. راستش خیلی وقت ها ارضا نمیشم. البته نه اینکه دوست نداشته باشم، اما خب دست خودم نیست.
اوهوم. متوجهم.
فکر کنم به خاطر همینه که هر دومون توی این شرایط گرفتار شدیم.
آره. البته تقصیر من بود.
نه خب، منم اگه نمی خواستم نمی اومدم. ولی همین که در موردش حرف زدیم به نظرم خوب بود.
ممنونم.
به خاطر چی؟ گفتم که دو طرفه بود.
آره خب… اما احساس می کنم اگه این حرف ها رو نمی زدیم ذهنم بیشتر درگیر می شد.
هرکسی یه درگیری هایی داره توی زندگیش. هیچ کس کاملاً راضی نیست که.
دقیقاً. تا حالا با مهرداد در باره ی این چیزها حرف زدی؟
آره، چندباری بهش گفتم. البته غیر مستقیم. اما میدونی دست خودش نیست. کلاً همیشه خسته ست و نای اینکه… انرژی نداره دیگه. روحیش هم آرومه. تو چی؟ به مهسا چیزی گفتی؟
نه، چی بهش بگم آخه؟
_ حق داری البته، دست خودش که نیست ریزه میزه ست.
بعد از این حرف ها ساکت موندیم و چایمون رو خوردیم. نمی دونستم دیگه چی باید بگم و چطور باید وقت کشی کنم. هر دومون سرگرم گوشی هامون شدیم و حدود ساعت 1 بعد از ظهر بود که پریسا گفت می خواد بره. بهش گفتم: «مگه مهرداد برگشته؟»
نه، میرم یه سر آرایشگاه.
گفتی امروز رو تعطیل می کنی.
آره ولی برم یه حال و هوایی عوض کنم بهتره. عصر هم مهرداد بیاد اونجا دنبالم بهتره.
باشه.
اصلاً چیزی به مهسا نگو که من اومدم اینجا. اینطوری بهتره.
باشه. ناراحت شدی؟
نه، بهت که گفتم. راستش خودم هم دوست داشتم حرف بزنیم.
همین طور که دشت شالش رو می کشید دور سرش یه لبخند زد و گفت: «در واقع حس دو طرفه بود. پس نگران نباش.»
یه چشمک بهم زد و خواست در رو باز کنه و بره بیرون که نمی دونم چی با خودم فکر کردم که یه دفعه رفتم سمتش و از پشت خودم رو چسبوندم بهش و دستم رو دورش حلقه کردم. یه لحظه بی حرکت موند و چندتا نفس آروم کشید. یه دفعه دستم رو بردم بالا و پستونش رو گرفتم و چسبوندمش به خودم. پریسا یه نفس عمیق کشید و گفت: «آرش… نه…»
اما دیگه اختیارم دست خودم نبود. از جلوی در کشیدم کنار و صورتش رو چسبوندم به دیوار و کیرم رو از روی شلوار مالیدم به کونش. دستم رو بردم زیر تی شرتش و پوست نرم تنش رو لمس کردم و خواستم دستم رو ببرم بالا و پستونش رو از زیر سوتین بکشم بیرون که خودش رو کشید کنار و گفت: «آلان نه…»
اما دست بردار نبودم و با خودم گفتم همین که میگه «آلان نه» یعنی دلش می خواد، پس تصمیم گرفتم فرصت رو از دست ندم. دوباره چسبیدم بهش. خودش رو از دیوار کشید کنار و خم شد سمت در اما وزنم رو انداختم روش و خوابوندمش روی سرامیک های کف خونه. دراز کشیدم روش و دستم رو دوباره بردم زیر تی شرتش و پستونش رو چنگ انداختم. چند تا ناله ی خفیف کرد و بعد چرخید و به چشم هام نگاه کرد و گفت: «گفتم که الان نه…»
دیدم خیلی جدیه. از روش بلند شدم. همین طور که داشت از روی زمین بلند می شد و لباس هاش رو مرتب می کرد زیر لب گفت: «ببخشید… پریودم…»
آها!
خجالت زده خودم رو عقب کشیدم و لباس هام رو مرتب کردم. پریسا سریع کیفش رو برداشت و در رو باز کرد و رفت بیرون. کفش هاش رو پوشید و قبل از رفتن دوباره یه نگاه بهم انداخت و گفت: «پس فعلا!»
فعلا.
از پله ها پایین رفت و من هم در رو بستم و مات و مبهوت موندم پشت در. کیرم داشت می ترکید. ذهنم هنوز متوجه نشده بود که چه اتفاقی داشت می افتاد. همه ی وجودم رو شهوت گرفته بود و با خودم می گفتم یه قدم با کردنش فاصله داشتم. همین طور توی خونه قدم می زدم و دور خودم می چرخیدم. اما آروم نمی شدم. گوشی رو برداشتم و یه پیام به پریسا دادم.
اذیت شدی؟
حدود یک ساعت منتظر جوابش بودم. اما هیچ خبری نشد. رفتم یه دوش گرفتم تا شاید حال و هوام عوض بشه. اما مدام چهره ی پریسا جلوی چشمم بود. وقتی اومدم بیرون دیدم جوابم رو داده.
نه، راستش اگه یه وقت دیگه بود جلوت رو نمی گرفتم. یعنی جلوت رو می گرفتم، اما دوست نداشتم دست برداری.
گیج شدم و نفهمیدم منظورش چی بود. حدس زدم که خوشش اومده بود اما می خواستم بحث رو ادامه بدم. پس یه پیام دیگه براش فرستادم.
بالاخره جلوم رو می گرفتی یا نه؟
داشتم چای می خوردم که دوباره جواب داد:
آره… ولی فقط برای اینکه بیشتر مجبورم کنی.
سریع یه جواب براش فرستادم.
آها… پس دوست داری مجبورت کنم؟
جوابی که فرستاد خاطرم رو جمع کرد.
بهت که گفتم. مهرداد چه روحیه ای داره. در واقع این چیزیه که دوست دارم تجربه کنم. ببخشید الان دیگه نمی تونم حرف بزنم. بذار برای یه وقت دیگه.
باشه، پس هر وقت تونستی بهم خبر بده.
با این حرف گوشی رو گذاشتم کنار. گل از گلم شکفته بود و با خودم لحظه ای رو تصور می کردم که بدن لخت پریسا زیر دست و پام بود. مدام کس و کون و پستون های لختش رو تصور می کردم و با خودم می گفتم یعنی کسش چه شکلیه؟ کونش چه شکلیه؟
خلاصه چند روزی گذشت و خبری از پریسا نشد. مادرزنم از بیمارستان مرخص شد و آوردیمش خونه. اونجا بود که دوباره پریسا رو دیدم و یه سلام و احوال پرسی باهاش کردم. اما انگار نه انگار که اتفاقی بین ما افتاده بود. هفته ی بعد شنبه شب بود که پریسا یه پیام برام فرستاد.
می تونی حرف بزنی؟
آره، تنهایی؟
آره مهرداد خوابه. طبق معمول. مهسا کجاست؟
حمام.
پس اومد بیرون بهم خبر بده که پیام ندم.
باشه. حالا چی می خواستی بگی؟
گفتی سه شنبه ها تعطیلی؟
آره، چطور؟
مهسا میره سر کار؟
آره تا عصر سر کاره.
همدیگه رو ببینیم؟
همین سه شنبه؟
آره، کاری داری؟
نه. میای اینجا؟
بیام؟
آره، حتما.
چیزی نمی خوای بگی؟
مثلاً چی؟
نمی دونم، گفتم شاید بخوای قبلش در موردش صحبت کنیم.
آها. خب دوست دارم بدونم تا چه حدی می تونم پیش برم. نمی خوام اذیت بشی.
اون که دست خودته. هر وقت اذیت شدم بهت میگم.
تو که گفتی دوست داری مجبورت کنم، از کجا بفهمم کی داری اذیت میشی؟
خودت می فهمی.
باشه. تو چیزی نمی خوای بگی؟
کاری که اون روز پشت در کردی رو یادم نمیره. دوست دارم همون طور باشه. می فهمی چی میگم؟
آره… البته دست خودم نبود، می بینمت نمی تونم جلوی خودم رو بگیر.
خب نگیر عزیزم. منم همین رو می خوام. نه خودت جلوی خودت رو بگیر، نه بذار من جلوت رو بگیرم.
نمی دونستم این جور روحیه ای داری.
چه جور؟
وحشی!
من وحشی نیستم. دوست دارم طرفم وحشی باشه.
باشه من وحشیم!
_ آره اون رو که دیدم.
به این ترتیب قرار سه شنبه گذاشته شد. شب سه شنبه حدود ساعت 12 بود که پریسا دوباره پیام داد و گفت: «حالتون خوبه؟»
فهمیدم که منظورش اینه که می تونی صحبت کنی یا نه.
گفتم، آره. همه چیز مرتبه؟
آره. سریع بگم و برم بخوابم. فردا چی بپوشم؟
اوممم… چی داری که بپوشی؟
لباس های بیرونم رو که دیدی. لباس خونه هم نیارم بهتره. دردسر میشه.
خب اون شلوار جین آبیه، با مانتو مشکی جلو بازت و تی شرت سفیده رو بپوش.
باشه. چیز دیگه ای نیست؟
کفش هم کتونی بپوش. همون آدیداس مشکیه. با جوراب سفید
دیگه؟
همین.
باشه. من برم.
شب موقع خواب پریسا رو با این لباس ها تصور می کردم و با خودم می گفتم کاش یک بار هم مهسا این سوال رو ازم می پرسید. با خیال دیدن پریسا خوابم برد و صبح زود از خواب بیدار شدم. مهسا لباس هاش رو پوشید و رفت سر کار و منم یه دوش گرفتم و خونه رو مرتب کردم و منتظر موند. حدود ساعت یازده بود که پریسا پیام داد: «دارم میام.»
یه لباس مرتب پوشیدم و منتظر موندم. نیم ساعت بعد زنگ در به صدا در اومد و چند لحظه بعد وقتی در رو باز کردم پریسا با مانتوی مشکی جلو باز، تی شرت سفید، شلوار جین آبی و شال و کتونی مشکی روبروم ایستاده بود. سریع تعارف کردم که باید داخل. پرسید: «کفشمو…»
نه، بیا داخل، بیا دخال.
اومد داخل و رفت کنار جا کفشی تا کفشش رو در بیاره. به محض اینکه خم شد چشمم افتاد به کون گنده ش و دیدم الان بهترین فرصته. پریدم پشتش و خودم رو چسبوندم به کونش و پهلوهاش رو گرفتم و کشیدمش عقب. تعادلش رو از دست داد و دستش رو تکیه داد به جا کفشی و گفت: «چه کار می کنی آرش؟»
بدون اینکه چیزی بگم وزنم رو انداختم پشتش رو نشوندمش روی زمین.
بذار کفش هام رو در بیارم!
همین طور که چهار دست و پا نشسته بود روی زمین چسبیدم پشتش و مانتوش رو چنگ انداختم و کشیدمش عقب و گفتم: «مگه اومدی مهمونی پریسا خانم؟»
دستم رو بردم زیر تی شرتش و شکمش رو مالیدم و رفتم بالا. داشتم می رسیدم به پستونش که خودش رو کشید کنار و گفت: «نکن… چه کار می کنی؟ قرار نبود که…»
قرار مرار رو فراموش کن پریسا. با پای خودت اومدی اینجا قرار نیست با پای خودت بری.
چنگ انداختم تا پستونش رو بگیرم که دیدم به به، سوتین تنش نیست.
پریسا! اگه نیومدی که بدی پس چرا سوتین تنت نیست؟
پریسا در حالی که سرش رو به دیوار تکیه داده بود لبخندی زد و گفت: «نگفتی بپوشم!»
آها… پس باید حتماً بهت می گفتم؟ اگه همین لباس ها رو هم نمی گفتم حتماً لخت می اومدی!
این رو گفتم و تی شرتش رو زدم بالا و دو تا پستون گنده ش رو انداختم بیرون. تقریباً دو برابر مهسا پستون داشت. اونم چه پستون هایی. درشت و سفید. با نوک قهوه ای رنگ برجسته. چنگ انداختم و پستون هاش رو مالیدم و نشستم روی رون هاش. کیرم رو از روی شلوار کشیدم روی شکمش و سرش رو گرفتم توی بغلم. آروم از جام بلند شدم و روبروش ایستادم و زیپ شلوارم رو باز کردم. خواست از جاش بلند شه که دستم رو گذاشتم روی سرش و نشوندمش سر جاش. دکمه شلوارم رو باز کردم و شورت و شلوارم رو کشیدم بیرون و کیرم رو گرفتم توی دست. یه نگاه به کیرم انداخت و گفت: «خجالت بکش آرش. ما از یه خانواده ایم!»
حرف مفت نزن. دهنت رو باز کن.
نمی خوام. بذار برم.
دوباره خواست از سر جاش بلند بشه. موها و شالش رو با هم گرفتم و سرش رو کشیدم جلو و کیرم رو مالیدم به صورتش.
دهنت رو باز کن پریسا.
کیرم رو گذاشتم روی لبش و با یه دستم فک پایینش رو گرفتم و کیرم رو فشار دادم توی دهنش. پریسا یه دفعه دهنش رو باز کرد و نصف کیرم رفت داخل. گرمای دهنش کیرم رو حسابی سیخ کرد و خودم رو فشار دادم جلو. می خواست سرش رو عقب بکشه اما نذاشتم و آروم کیرم رو توی دهنش جلو و عقب کردم. موهاش رو گرفته بودم و کیرم رو می کردم توی دهنش. پریسا چشم هاش رو بسته بود و با دهن پر ناله می کرد. سرش رو چسبوندم به دیوار و خودم رو فشار دادم جلو. با خودم گفتم باید کیرم رو تا آخر بکنم توی گلوش… چند بار جلو عقب کردم و هر بار بیشتر فشار دادم. هر بار پریسا می خواست عق بزنه کیرم رو می کشیدم عقب و باز فشار میدادم توی دهنش. یه دفعه خودم رو ول کردم و تا جایی که می تونستم کیرم رو فشردم داخل. لب های پریسا دور کیرم از هم باز شد و کیرم تا خایه رفت توی گلوش. اما یه دفعه عق زد و اشک از چشمش اومد. کیرم رو کشیدم بیرون و یکم تف با یه مایع زردرنگ از دهنش ریخت بیرون. خواستم دوباره بکنم توی دهنش اما گفتم حیفه، ممکنه ارضا بشم. بازوش رو گرفتم و از جا بلندش کردم و گفتم برو دهنت رو بشور.
رفت جلوی دست شویی، کفش هاش رو در آورد و رفت داخل. منم از فرصت استفاده کردم و رفتم اسپری تأخیری رو برداشتم زدم به کیرم. می دونستم که لذت سکس رو کم می کنه، اما فقط می خواستم بیشتر طول بکشه و تا جایی که می تونم پریسا رو بکنم تا بعداً حسرت نخورم. پریسا که اومد بیرون سریع دستش رو گرفتم و بردمش داخل اتاق و پرتش کردم روی تخت. خواستم دکمه شلوارش رو باز کنم که دستش رو آورد جلو و گفت: «نه، آرش، تمومش کن، پشیمون شدم!»
نمی تونم تمومش کنم. تا آب کیرم تو سوراخت خالی نشه تموم نمیشه.
به زور دکمه شلوارش رو باز کردم و کمر شلوارش رو گرفتم و با یه فشار شلوارش رو تا زانو کشیدم پایین. کثافت شورت هم نپوشیده بود!
شورتت کو پریسا؟
نگفتی!
بده بالا پاهات رو پتیاره.
فحش نده آرش!
چرا بدت میاد؟ دوست نداری بفهمی چه جنده ای هستی؟
خجالت بکش!
ماده سگ، شورت و سوتین نپوشیدی اومدی اینجا بعد به من میگی خجالت بکش؟ پریسا امروز دیگه به گا رفتی.
این رو گفتم و شلوارش رو از پاش کشیدم بیرون و پاهاش رو از هم باز کردم. کسش تپل و صورتی رنگ بود و حتی یه تار مو هم دو رو برش پیدا نمی شد. چند دقیقه ساق پاها و رون هاش رو مالیدم و پاهایی که مدت ها تو کفش بودم رو برانداز کردم. رون هاش درشت اما خوش تراش بود و ساق پاهاش از تمیزی برق می زد و جوراب های سفیدش هنوز پاش بود. دستم رو که می کشیدم روی پاهاش کیرم می خواست بترکه. پوستش مثل چرم صاف و سیقلی بود و مثل برف سفید. دستم رو بردم بین رون هاش. پریسا یه دفعه پاهاش رو بست و گفت: «نه، نه، نه، تمومش کن…»
با یه فشار پاهاش رو از هم باز کردم و نشستم بین رون هاش و دستم رو محکم گذاشتم روی کسش نرمش. یه آه بلند کشید و پاهاش رو پیچید دورم. وسط پاهای پریسا گیر کرده بودم. تازه داشتم می فهمیدم که استخون بندی بدنش چقدر درشت تر از من بود. قطر رون هاش از قطر رون های من بزرگ تر بود. انگشتم رو کشیدم لای کسش و دیدم که خیس شده. خم شدم و از کشوی کنار تخت یه کاندم برداشتم و کشیدم سر کیرم و آماده شدم. خودم رو کشیدم جلو و کیرم رو گذاشتم روی کسش و با یه فشار نوک کیرم رو کردم توی کس پریسا. چنگ انداخت و سینه هاش رو گرفت و چشم هاش رو بست. خودم رو فشار دادم جلو و تمام کیرم رو کردم توی کسش. یه ناله کردم و پاهاش از هم باز شد. رون هاش رو گرفتم و زانوهاش رو خم کردم روی شکمش و کیرم رو توی کسش جلو و عقب کردم. رون هاش انقدر کلفت بود که کیرم نمی تونست تا آخر بره داخل. پاهاش رو باز کردم و زانوهاش رو دو طرفش کشیدم عقب و خودم رو فشردم روش. کسش نرم و داغ بود و کیرم راحت لیز می خورد داخل. شروع کردم به تلمبه زدم و محکم خودم رو می کوبیدم بهش. با هر ضربه ی من یه آه می کشید و با هر آه پریسا من سرعتم رو بیشتر می کردم. خودم رو روی تخت بلند می کردم و می کوبیدم توی کسش. بدن نرمش مثل فنر من رو پرت می کرد بالا و دوباره خودم رو می کوبیدم روش. انقدر سرعتم رو زیاد کردم که هر دومون به نفس نفس افتادیم. وقتی دیدم حسابی رفته توی حس و حال خودش یه سیلی محکم کوبیدم در کونش. یه جیغ کشید و خواست پاهاش رو باز کنه، اما جلوش رو گرفتم و خودم رو انداختم روش و پستون هاش رو از زیر تی شرت کشیدم بیرون و شروع کردم به مالیدن. نوک پستون هاش رو بین انگشت هام می مالیدم و مدام توی کسش تلمبه می زدم. نرمی سینه هاش زیر دست هام و نرمی کس و کونش زیر تنم داشت دیوونه م می کرد.
بسه آرش… توروخدا یواش تر…
یواش تر پریسا؟ میدونی چقدر وقت تو کف این کس و کونت بودم؟ پاره ت میکنم.
پاره شدم دیگه… تو روخدا…
کم کم دیگه خودم هم داشتم پشیمون می شدم که چرا اسپری تأخیری زدم. کیرم مثل چکش برقی توی کس پریسا جلو وعقب می شد و آه و ناله ش اتاق رو گرفته بود تنش رو شل کرده بود و هر از گاهی سعی می کرد پاهاش رو از زیر دستم بکشه. بالاخره خسته شدم و کیرم رو کشیدم بیرون، پاهاش رو گرفتم چرخوندم و بهش گفتم برگرد. پریسا که دیگه حالی براش نمونده بود برگشت و روی شکم خوابید. تازه اون موقع بود که عظمت کونش رو دیدم. یه کون گرد و تپل و سفید. دستم رو کشیدم روی پوست کونش و از هم بازش کردم. سوراخ سرخ کونش از هم باز شد. چندبار انگشت هام رو کشیدم لای کونش، اما پریسا با فشار کونش رو می بست. نشستم روی رون هاش و با انگشت های شستم کونش رو باز کردم و یه تف انداخت لای کونش. تا می خواست برگرده و اعتراض کنه دراز کشیدم روش و کیرم رو گذاشتم لای چوک کونش.
چه کار می کنی آرش؟
نترس فقط می خوام باهات حال کنم.
نذاری پشتم!
کیرم رو مالیدم لای چاک کونش و با یه دست نوک کیرم رو بردم پایین و رسوندم به سوراخ کونش.
آرش، این یکی رو جدی گفتم!
عشق می کنم وقتی جدی میگی.
شکمم رو چسبوندنم به گودی کمرش رو کیرم رو آروم فشار دادم روی سوراخ کونش. بدنش رو منقبض کرد و دو طرف کونش محکم کیرم رو گرفت، اما من ولش نکردم و خودم رو انداختم روش و کیرم رو فرو کردم داخل. پریسا یه جیغ کشید و می خواست برگرده، اما دستم رو گذاشتم پشت گردنش و صورتش رو چسبوندم به تشک و کیرم رو محکم فشار دادم داخل. یه صدایی شبیه نعره از گلوش بلند شد و کونش رو آورد بالا. منم از فرصت استفاده کردم و کیرم رو تا جایی که می شد فرو کردم داخل. سوراخ تنگش کیرم رو می فرشد و بالشتک های درشت دو طرف کونش چسبیده بود دور کیرم. دوست داشتم همون جا آبم رو خالی کنم. بهش گفتم: «تحمل کن پریسا.»
چی رو تحمل کنم؟ جر خوردم؟ چرا ارضا نمیشی؟
به خاطر اینه که چند سال تو کفت بودم. الان دارم انتقام می گیرم.
خودم رو بلند کردم و شروع کردم به تلمبه زدن و با هر فشارم یه صدای جیغ کوچیک از گلوی پریسا بیرون می اومد. احساس کردم چیزی نمونده ارضا بشم پس گفتم بذار کار رو یه سره کنم. محکم خودم بلند کردم و کیرم رو کوبیدم ته کونش و بعد دیوانه وار تلمبه زدم. جیغ های پریسا قطع شده بود و فقط نفس نفس می زد. کونش شل شد و کیرم راحت می رفت داخل و می اومد بیرون. سرعتم انقدر زیاد شد که صدای تلمبه زدنم پیچید توی اتاق. کون ژله ای پریسا زیرم ضربه هام می لرزید. چند بار سوراخ کونش دور کیرم جمع شد و بیشتر تحریکم کرد. دست آخر تمام بدنم منقبض شد و درست وقتی داشت آبم می اومد دیوانه وار افتادم روش و با دستم فکش رو گرفتم و بی اختیار چندتا فحش آبدار بهش دادم.
جنده ی بی همه چیز. حیف تو نیست زیر دست مهرداد تلف بشی؟ خودم می گامت. کیرم توی اون کون خوشگلته پریسا! مادرجنده بهم حال بده. چرا ناله نمی کنی؟ مثل سگ ناله کن.
یه دفعه بدنم مقبض شد و کیرم تا اخر توی کون پریسا فرو رفت و با چندتا فشار آب کیرم پاشیده شد بیرون.
خودم رو ول کردم روش و چند بار محکم کیرم رو فرو کردم داخل. پریسا بین نفس نفس هاش با هر فشارم یه ناله کرد و زیر لب گفت :«جان…»
افتادم روش. دیگه حال نداشتم بلند شم. چرخیدم و خودم رو انداختم روی تخت. پریسا چرخید به طرفم و دستش رو گذاشت روی سینه م. یه نگاه بهش کردم. صورتش خیس از اشک بود.
اذیت شدی؟
اذیت؟ گاییده شدم! فکر نمی کردم از پشت بکنی.
ببخشید دست خودم نبود. خیلی تحریک شدم.
آره مشخص بود. ولی اشکال نداره. به جز دردش بقیه ش خوب بود.
چند دقیقه ای کنار هم دراز کشیدیم و بعد بلند شدم و رفتم دستشویی. بعد از من پریسا رفت دستشویی و لباس پوشید و آرایش کرد. پرسیدم: «میخوای بری؟»
چطور؟ کارت تموم نشده؟
خندیدم و گفتم: «چرا، یعنی من که سیر نمیشم، ولی…»
باید برم آرایشگاه. خودم هم حال ندارم حتی راه برم. اما خوب نیست، مهرداد یه دفعه تماس میگیره شک می کنه.
باشه.
یه چای خوردیم و بعد براش تاکسی گرفتم و لباس پوشید و رفت.
افتادم روی تخت و تا عصری که مهسا اومد یه چرت و درست و حسابی زدم. توی خواب مدام احساس میکردم کیرم داخل کون پریسا هست و فشار سوراخش رو دور کیرم حس می کردم. حسی شبیه سرخوشی مستی داشت. دوست نداشتم تموم بشه.
عصر وقتی مهسا اومد و در رو به روش باز کردم با دیدن اندام ریزه میزه ش یه دفعه چنان تحریک شدم که دلم می خواست همون جا بگیرمش و بچسبونمش به دیوار کنار جاکفشی و بکنمش. دلم می خواست قبل ازا ینکه کفشش رو در بیاره بیفتم روش و ترتریبش رو بدم. اما دیگه حتی حال از ایستادن هم نداشتم. با خودم گفتم: «بذار برای یه روز دیگه.» وقتی مهسا خم شد که کفشش رو بذاره داخل جاکفشی یه نگاه به کون کوچیکش انداختم و تو دلم گفتم: «مهسا خانوم ، کارت ساخته ست!»
نوشته: جبار جقی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید