این داستان تقدیم به شما

همه چیز از حرف های دیگران شروع شد. حرف های پسرهای هم سن و سالم در مورد من: اینکه مهران روحیه دخترونه داره و نباید قاطی پسرها بشه. البته شاید حرف شون درست بود. من واقعا روحیات دخترونه داشتم. از بچگی به بازی با عروسک ها بیشتر ار فوتبال علاقه داشتم و بیشتر دوستام هم دختر بودن…

چهارده سالم بود و در سن رشد بودم. یک پسر نوجوان که روحیات لطیفش و برخوردهای بقیه گوشه گیرش کرده بود. تا وقتی بچه تر بودم می شد با دخترهای همسایه دوست باشم و باهاشون بازی کنم اما وقتی بزرگتر شدم دیگه صورت خوشی نداشت و هم والدین من و هم پدر و مادر دخترها مانع می شدن. بنابراین روز به روز تنها تر شدم.
اوایل تابستون بود. مدرسه ها تعطیل شده بود و من اغلب توی خونه تنها بودم. چند روزی بود تو ساختمون صداهای بلندی شنیده می شد. مادرم مثل همیشه غر می زد و بابام مثل همیشه سعی می کرد آرومش کنه و می گفت: “دو سه روز تحمل کن. اسباب کشی که بدون سر و صدا نمیشه.”
همسایه جدیدی وارد ساختمون شده بود و توی تنها واحد طبقه بالا مستقر شده بود. چیز زیادی در موردش نمی دونستم چون اصلا ندیده بودمش. تنها چیزایی که در مورد می دونستم این بود که یک زن تنهاست و اینکه مادرم یک بار سر میز غذا گفت: “قیافه اش یه جوریه… زمخته”
 
به مرور زمان من از همسایه عجیب طبقه بالا چیزای بیشتری فهمیدم. عجیب از این نظر که رفت و آمد به خصوصی نداشت و در طول اسباب کشی فقط کارگرها بودند که کارها رو انجام می‌دادند. تنها اطلاعاتی هم که در مورد اون درز کرده بود از خبرگزاری آپارتمان مون، زهره خانم بود که آمارش رو در آورده بود: اینکه اسم خانم همسایه مهین بود و معلم خصوصی زبان انگلیسی بود.
اولین برخورد من با مهین حدودا دو هفته بعد در راهروی ساختمان بود. برای خرید بیرون رفته بودم و موقع برگشت مهین رو دیدم که داشت از پله ها پایین می اومد. در همون لحظه اول میخکوبش شدم. نه به خاطر اینکه خوشگل بود یا سکسی. به خاطر اینکه ظاهر عجیب و متناقضی داشت. بلافاصله با دیدنش یاد حرف مادرم افتادم که گفته بود:” قیافه اش یه جوریه… زمخته”. واقعا قیافه اش یه جوری بود. صورتش حالت باد کرده ای داشت. لب های کلفت اما ابروی نازک، فک و چانه قوی اما گونه های ظریف. دست ها و انگشت های بزرگ اما ناخن های دراز زنونه. سینه و شونه برجسته اما کمر باریک. حدس زدن سن و سالش اصلا برای من ممکن نبود. نمی دونم متوجه نگاه من شد یا نه. اما با یک لبخند از کنارم رد شد.
خیلی زود مهین رو فراموش کردم و غرق دغدغه های روزمره خودم شدم. سن بلوغ بود و تغییرات جسمی هم کم کم داشت در بدن من بروز می کرد. برای همین آروم آروم متوجه بدن خودم شدم. یک میل ناشناخته درونم بوجود اومده بود که می خواستم هر چه زودتر کشفش کنم. وقتی که حموم می رفتم مدت طولانی لخت جلوی آینه می ایستادم و به بدن خودم نگاه می کردم. بدنی که اصلا شبیه بدن پسرهای دیگه نبود. سینه هام بیشتر شبیه سینه دخترها بود. شل و نرم و بزرگ، دست هام گوشتی سفید و کمی تپل و صورتم که ظریف بود و هنوز اثری از ریش و سبیل هم درش وجود نداشت.
تابستون به نیمه رسیده بود و من هنوز عاطل و باطل توی خونه می گشتم و اصرار مادرم هم برای بیرون رفتن و بازی با بچه ها بی نتیجه مونده بود. یک شب سر میز شام پدرم خیلی بی مقدمه و البته کمی جدی و تند بهم گفت: “از فردا روزی یک ساعت و نیم می ری پیش خانم شکیب و باهاش انگلیسی کار می کنی”
 
می خواستم بهونه ای بیارم که پدرم خیلی جدی تر بهم گفت که باید حرفش رو گوش کنم چون اصلا تحمل این وضع رو نداره و بعد آروم تر گفت: پسر جون ده سال دیگه کسی انگلیسی بلد نباشه بی سواد محسوب میشه.
فردای اون روز ساعت پنج بعد از ظهر با پدرم جلوی آپارتمان خانم مهین شکیب بودم. پدرم زنگ رو زد و وقتی مهین در رو باز کرد من رو بهش معرفی کرد و بعد خودش از پله ها پایین رفت.
مهین که من رو سر به زیر جلوی در دید دست گذاشت زیر چونه ام و با مهربونی گفت عزیزم بیا تو. صداش خش دار و کمی بم بود. خونه به طرز عجیبی تزئین شده بود. مثل خونه ما یا خونه همسایه ها سنتی نبود و خیلی مدرن و شیک بود. روی دیوار چند تا تابلوی بزرگ از تصاویر عجیب و غریب وجود داشت و کلی مجسمه هم روی میزها و عسلی ها گذاشته شده بود. اولین مجسمه ای که توجهم رو جلب کرد مجسمه عقابی بود که خرگوشی رو زیر چنگال هاش گرفتار کرده بود.
مهین بهم گفت که برم توی اتاق بغلی و خودش رفت سمت آشپزخونه. رفتم توی اتاق و ساکت روی صندلی نشستم. چند دقیقه بعد مهین با یه سینی از میوه و بیسکوییت وارد شد و بعد سوالاتی ازم پرسید. اسمت چیه؟ چند سالته؟ کلاس چندمی؟ و چند تا سوال در مورد انگلیسی که بفهمه در چه سطحی هستم.
بعد از این سوال ها چند تا گرامر کلی بهم گفت و دو سه جمله تمرینی بهم داد تا اون ها رو بطرز درست بنویسم. مشغول نوشتن شدم و چند دقیقه ای زمان برد. وقتی سرم رو از روی دفترم بلند کردم دیدم مهین یه جور عجیبی بهم زل زده. نگاهش به گردن و سینه ام بود و متوجه نبود که من دارم نگاهش می کنم. وقتی فهمید لبخند زدم و دفتر رو ازم گرفت و گفت: خوبه، تونستی جمله ها رو درست بنویسی . و بعد ادامه داد: برای امروز کافیه.
جلسه دوم احساس کردم مهین با من راحت تر شده. لباس راحت تری پوشیده بود. یک پیرهن بدون آستین که بازوهای قوی اش رو نشون می داد و یک دامن کوتاه که از زیرش پاهای بزرگ و ناخن های مشکی رنگش معلوم بود. طبق معمول شروع کرد به گفتن چند نکته و مدام روی دفتر خم می شد تا بتونه ببینه که چی نوشتم. گرچه فکر می کنم منظورش از نزدیک شدن به من چیز دیگه ای بود. چون چند بار دستش به بدنم خورد. به پاها و سینه و دست هام. خیلی زودتر از موعد جلسه رو تموم کرد و این بار من رو تا دم در همراهی کرد. من جلو می رفتم و اون از عقب دست هاش رو گذاشته بود روی شونه هام. جلوی در، قبل از باز کردن در از عقب زیر گردنم رو بوسید…

 
تا چند روز به این بوسه فکر می کردم. به تماس دست هاش با بدنم. به فشار انگشت هاش رو بازوهام. به بدنش که به هر بهانه ای به بدنم می خورد، و به دندون ها سفید و براقش که از لابلای لبخند هاش برق می زد. شب همون روز به حموم رفته بودم. جلوی آینه ایستادم و به بدنم نگاه می کردم. به جاهایی که اون نگاه می کردم. گردنم با پوست سفیدش. سینه هام که برجستگی اش حتما از روی تیشرت معلوم بود. آب گرم رو باز کردم و ناخواسته دستم رفت سمت سینه هام و گردنم. خودم رو می مالوندم و چیزی از نوک انگشت های پام شروع به جوشش کرد و بالا اومد. داغ شدم و همزمان با داغی یک خارش شدید همه بدنم رو گرفت. دستم رو گذاشتم رو کیرم و دست دیگه ام رو بدنم. خودم رو می مالوندم و یک دفعه با یک تکان شدید چیزی از کیرم خارج شد. اولین بار بود خودارضایی می کردم.
سه جلسه بعد معمولی گذشت و برای من که منتظر اتفاقی بودم هیچ اتفاقی نیفتاد.
جلسه چهارم هم تا نیمه معمولی گذشت. اون معنی کلمات رو می گفت و من اون ها رو داخل دفترم می نوشتم تا اینکه یک آن احساس کردم مهین نزدیکم شد تا دفتر رو ببینه. ناخوداگاه کار دیگه ای کردم. سرم هنوز روی دفتر بود اما کمی به سمت راست کجش کردم تا گردن تپل و سفیدم معلوم بشه. همزمان همون حس لذتبخش گرما تو بدنم شروع به حرکت کرد. نگاهم به کلمات انگلیسی بود در حالی که روی گردنم نفس سنگین مهین رو حس می کردم. و بعد یک سردی مطبوع. سردی لب بزرگ مهین روی گردنم. وقتی مهین دید واکنشی نشون ندادم وحشی تر شد. دهنش رو باز کرد و با لبهاش پوست گردنم رو گرفت و بعد دستاش رو دورم حلقه کرد و شروع به مکیدن من کرد. سست شده بودم. متوجه خودم نبودم و فقط می دونستم کف زمین پخش شدم و مهین روم افتاده و داره گردنم رو لیس می زنه. پاهام رو به هم فشار می دادم تا لذت ببرم. مهین انگار فهمید. درازم کرد و بعد با یک حرکت پیرهنم رو درآورد. با دیدن سینه هام آهی کشید و شروع کرد به خوردن سینه هام. فشار دندوناش که پوست سینه ام رو داخل می کشید حس می کردم. همزمان با دستاش شلوارم رو باز کرد و کیرم رو گرفت و شروع کرد به جق زدن. با یه دستش کیرم رو می مالید ، با دست دیگه ش سینه ام رو و همزمان هم سر و صورتم رو می لیسید. اصلا متوجه نبودم تو چه وضعی ام فقط می دونستم همونقدر در برابر مهین بی دفاعم که خرگوش گچی در چنگ عقاب گچی بی دفاع بود.
 
این شروع رابطه من با مهین بود. شروع رابطه یک پسر 14 ساله با یک زن 37 ساله. اوایل همه چیز خیلی عادی پیش می‌رفت. طوری که انگار همه چی از قبل برنامه ریزی شده: در شروع هر جلسه کمی انگلیسی باهام کار می کرد و بعد سراغم می‌اومد. تمایلش به من عجیب بود. مدام گردن و بدنم رو مزه مزه می کرد و همیشه خودش رو بهم می مالید. حتی یکبار هم لباس های خودش رو از تن باز نکرد.
مدرسه ها باز شده بود. دیگه خانواده ام اصراری به رفتن من پیش مهین نداشتند اما من هنوز می خواستم برم و اون ها هم مخالفتی نمی کردند. بعد از یکی از روزهای آبان ماه بود. هوا کمی سرد شده بود و مهین شوفاژ رو روشن کرده بود. طبق معمول کمی انگلیسی بهم گفت و بعد سراغم اومد. این بار اما طور دیگه ای. همیشه من رو به پشت می خوابوند و شروع می کرد به خوردن سر و سینه ام اما این بار چهار دست و پا من رو نگه داشت و از پشت بهم چسبید. همزمان دست کشید جلو و سینه هام رو به چنگ گرفت. اگه بخوام حالت مون رو توضیح بدم باید بگم که در پوزیشن سگی بودیم. منتها کسی که عقب نشسته بود مهین بود و داشت خودش رو بهم فشار می داد. روم خم شد و پشت گردنم رو لیسید. دردم گرفته بود. هم درد فشار ناخون هاش رو سینه ام و هم سنگینی وزنش رو کمرم. خواستم بچرخم که نگذاشت. یک دستش رو گذاشت رو سرم و دو تا پاهاش رو فشار داد رو پاهام و من رو پخش زمین کرد. الان کاملا روم مسلط بود. دیگه مثل دفعات با کیرم ور نمی رفت فقط محکم کمر خودش رو به کون من فشار می داد. بعد از لیسیدن گردنم روم نشست و من حس کردم برای اولین بار داره دامنش رو درمیاره. حدسم درست بود.
 
دامنش کنار تخت پرت شد. شروع کرد به باز کردن شلوارم و این کار رو با خشونت انجام می داد. شلوارم رو کامل از پام بیرون کشید و دوباره روم افتاد. بین شکاف کونم چیزی رو حس می کردم. انگار چیزی اونجا حرکت می کرد. دو سه بار خواستم برگردم اما دستش رو گذاشته بود رو سرم و مانع می شد. مهین وحشی شده بود. گاز می گرفت و اصلا بهم توجه نمی کرد. دستم رو عقب کشیدم تا پسش بزنم اما با دو دستش از عقب دستام رو گرفت و خودش رو کشید بالا و رو کونم محکم جابجا می شد. یک لحظه تونستم خم شم و ببینم داره چیکار میکنه. اصلا باورم نمی شد. کُپ کرده بودم. مهین هم مثل من کیر داشت. نه خیلی بزرگ اما به اندازه مال من می شد. دیدم که کیرش رو گذاشته لای لمبرهام و عقب جلو میکنه. بدون اینکه کیرش رو تو کونم فرو کرده باشه.شروع کردم به گریه کردن و مهین که تازه متوجه شد من کیرش رو دیدم سرم رو نگه داشت و یکی یکی انگشت هاش رو تو دهنم می کرد. ناخون های تیزش زبونم رو خراش می داد و نمی تونستم نفسم رو بیرون بدم. ترسیده بودم. الان مهین جری تر شده بود. من رو برگردوند و دوباره شروع کرد به مکیدن سینه هام و همزمان مالیدن کیرش به کونم. کاملا مسلط بود بهم و اصلا جرئت نداشتم کاری کنم. چند دقیقه ای گذشت و حس کردم چیز داغی با فشار رو کونم پاشید. مهین سست روم افتاده بود. با دستش کمرم رو فشار می داد و گردنم رو بو می کرد. وقتی حالش سر جا اومد بلند شد و دستمال آورد و تمیزم کرد. شلوارم رو پام کرد و لباسام رو مرتب کرد. بعد به ساعت نگاهی انداخت و گفت خیلی دیر شده باید بری. بلند شدم برم که خودش هم دنبالم اومد. جلوی در دوباره از پشت بغلم کرد و گوشم رو کرد تو دهنش و محکم به خودش فشارم می داد. بعد دو بار محکم صورتم رو ماچ کرد و در رو برام باز کرد…

 
از مهین فاصله گرفتم. منظره ای که دیدم حسابی من رو ترسونده بود. شروع کردم به تحقیق در اینترنت درباره چیز عجیبی که دیده بودم و با خوندن یک سری مطالب همه چیز رو فهمیدم. فهمیدم که مهین یک دوجنسه هست و دوجنسه ها خصوصیت های عجیبی دارن، چیزی هستن بین زن و مرد. مهین هم یکی از همین ها بود. یک زن بود اما اندام جنسی مردانه داشت. تازه راز و رمزهاش رو درک می کردم. تازه می فهمیدم چرا صورتش کلفت و بدون ظرافت هست، صداش خش دار و اینقدر تمایل داره از پشت بهم بچسبه. بی نهایت ترسیدم و تصمیم گرفتم دیگه سراغش نرم.
یک هفته نرفتم و در جواب سوالات پدر و مادرم می گفتم که بنظرم انگلیسی ام خوب شده و دیگه لازم ندارم. روز هشتم بود که زنگ خونه زده شد. من توی اتاق بودم و حواسم به کارهای خودم بود که مادرم من رو صدا زد. مادرم جلوی در ایستاده بود و با اشاره بهم گفت برم پیشش. رفتم جلوی در و مهین رو دیدم که بهم لبخند می زد. مادرم گفت: “تو که گفتی دیگه انگلیسی ت خوب شده، پس چرا خانم شکیب میگن هنوز کار داره، بازم از زیر درس در رفتی؟”
خواستم بهانه ای بیارم که نگاه سرد مهین ساکتم کرد. ترسیدم اگه به حرفش گوش نکنم ماجرا رو به مادرم بگه یا بعدا بلایی سرم بیاره. به ناچار گفتم از فردا دوباره میام.
مهین دوباره همون آدم همیشگی شد، مهربون، شوخ و گرم. این بار بیشتر از همیشه باهام انگلیسی کار کرد و وقتی تموم شد سراغم نیومد. برعکس اومد کنارم نشست، دستش رو گذاشت رو دستم و برام حرف زد:
بهم گفت که اصلا نمی خواسته من رو اذیت کنه فقط نمی دونه اون روز یک دفعه چش شده بود. معذرت خواست و گفت که من رو دوست داره. و بعد از مشکلش برام گفت. اینکه اون یک ترانس سکشوال هست. در مورد این مشکل برام توضیح داد و گفت چون در یک خانواده سطح پایین بوده بنابراین نتونسته به موقع برای درمان اقدام کنه. درس خونده و آخر سر دانشگاه زبان انگلیسی قبول شده. بعد به استخدام آموزش و پرورش دراومده اما بخاطر ظاهر و صداش دیگه قراردادش رو تمدید نکردن بنابراین توی آموزشگاه ها و بصورت خصوصی تدریس میکنه. گفت که چند سال پیش رفته تایلند و بواسطه نوع بدن و جنسیتش اونجا تونسته پولی جمع کنه و برگرده. بهم گفت که اون بیشتر به مردها نزدیکه تا زن ها. و در آخر بهم گفت که اصلا نمی خواد باعث رنجش من بشه بنابراین فقط سه چهار جلسه درس می دم بهت تا بابا مامانت مشکوک نشن و بعدا دیگه نیا. اون روز بدون هیچ اتفاقی به خونه برگشتم.

 
تمام اون شب با یک حس بزرگ تردید گذشت. حس دوگانه ای داشتم. از یک طرف تصویر کاری که با من کرده بود دام جلو چشمم می اومد و از طرف دیگه می خواستم ببینمش و باهاش باشم. آیا مجذوبش شده بودم؟ باید مساله ام رو با خودم حل می کردم. واقعیت این بود که من هیچ وقت زنی جذبم نکرده بود. گرچه بچه گی با بازی با دختربچه ها گذشت اما وقتی بزرگتر شدم و کم‌کم میل جنسی در من شکل گرفت بیشتر دلم می‌خواست مفعول باشم. که همیشه در موقعیت ضعف باشم. شروع کردم به گشتن تو اینترنت و چند تا فیلم از ترانس ها دیدم که مردها رو میکردن. با دیدن یکی از فیلم ها لذتی سراغم اومد که هرگز تجربه ش نکرده بودم.
جلسه بعد مهین کاملا جدی داشت چند تا قاعده انگلیسی بهم می گفت. من اصلا به درس توجه نمی کردم و فقط می خواست زودتر تموم بشه. مهین متوجه بی حوصلگی من شد و گفت چون خسته شدی پس تا همین جا بسه. کتاب رو بستم اما از جام تکون نخوردم. مهین نگاهم می کرد. گفت: “نمی خوای بری؟”. گفتم نه. مردد نگاهم می کرد و نمی دونستم تو چشماش چه حسی هست. فهمیدم که باید خودم شروع کنم. رو زانو بلند شدم و پیرهنم رو در آوردم. مهین بی حرکت بود. شلوار و شرتم رو هم در آوردم. اما باز اون حرکتی نمی کرد. آروم آروم به سمتش رفتم. حالا دیگه تو چشماش گرما و شهوت دیده می شد. فقط یک کلمه لازم داشت. گفتم: منو بخور.
 
بلافاصله دست هاش رو گذاشت رو کفل هام و جلوم کشید. طوری که سینه های سفید و گوشتی م جلوی دهنش قرار داشت. دهنش رو باز کرد و با یک گاز دردناک سینه ام رو تو دهنش جا داد. شروع کرد به خوردنم و من این بار کاملا با هدف در اختیار اون بودم. حرکت دستاش رو بدنم داغم می کرد. هرم نفس هاش و بوی تند تنش بیهوشم کرده بود. داشت با کیرم ور می رفت که لغزیدم از دستش و به حالت سگی پشت به اون نشستم. مهین با تردید اومد جلو و کیرش رو چسبوند به کونم، ولی حرکتی نمی‌کرد. شروع کردم به تکون دادن کونم و این کار رو تا جایی ادامه دادم که مهین کنترل رو به دست گرفت. دستاش رو گذاشت دور گردنم و روم افتاد و کیرش رو مرتب بین لمبرهام حرکت می داد. لحظه ای رسید که دیگه نمی تونستم تحمل کنم. گفتم بکن تو. گفت چی. گفتم بکن تو. مردد بود اما وقتی برگشتم روبروش تردید نداشت. دهنم رو باز کردم و اون آروم کیرش رو داخل دهنم کرد. طعم بدی داشت و دو بار عق زدم اما اونقدر شهوتی بودم که نمی خواستم حتی یه لحظه رو از دست بدم. ناشیانه شروع کردن به خوردن کیرش. تخم هاش حالت طبیعی نداشت و یکیش خیلی از اون یکی کوچیکتر بود. مهین تو آسمون ها بود. چنگ انداخته بود تو موهام و نفس نفس می زد. یه مدت که خوردم خسته شدم. فهمید. برم گردوند. کیرش رو گذاشت لای سوراخ کونم. گفت مطمئنی؟ گفتم آره. قبل از اینکه بکنه تو از تو کمد کرم برداشت و مالید به کونم و کیرش و بعد آروم سرش رو کرد تو. کیرش خیلی کلفت نبود. اولش درد نداشت اما وقتی تا نصف رفته دردش شروع شد. خیلی آروم منو می کرد تا اذیت نشم. بغلم کرده بود و مدام ماچم می کرد. آروم آروم می کرد تو. من درد داشتم اما خودم رو کنترل می کردم. انگشتای بزرگش رو تو دهنم کرده بود و من داشتم ناخون هاش رو لیس می زدم. از یه جایی به بعد همون خارش لذبخش شروع شد. تمام کونم می خارید و وقتی کیرش رو می کرد توم خارشه آروم می شد. بهش گفتم محکمتر و اون محکمتر من رو می گایید. کمی که گذشت دوباره شد همون مهین وحشی. چند تا سیلی محکم به کونم زد. چنگ زد به سینه ام و مشغول کردنم شد. خیلی وحشیانه منو می کرد. سعی کردم با پام مانعم بشم اما پاهای بزرگش رو انداخت رو پاهام و جرم داد. ده دقیقه یک ربعی زیر مهین گاییده شدم. مهین هر لحظه داشت وحشی تر می شد اما این بار من نمی ترسیدم. دلم می خواست باز هم وحشی تر بشه…

 
دلم می خواست با دندوناش تیکه پارم کنه. دلم می خواست زیر ناخون های درازش جون بدم. آخرای کار بود. مهین محکمتر می زد و فهمیدم دیگه چیزی نمونده. با چند ضربه آخر دستش رو دوباره انداخت دور گردنم و منو کشید سمت خودش. کیرش رو بیرون کشید و روبروم گرفت و با چند بار عقب جلو بردن دستش آبش با فشار ریخت رو گردنم. داغی آبش منو می سوزوند. مهین زانو زد جلوم. با دو دست گردنم رو گرفت و سینه ام و لیسید. زیر لب می گفت عاشقتم، عاشقتم، عاشق…ت…م… و بی حال شد.
 
از اون زمان شش سال میگذره. شش ساله که با هم رابطه داریم. من کاملا به مهین وابسته شدم بطوری که اگر حداقل هفته دو بار مهین من رو نکنه احساس کمبود می کنم. سعی می کنیم تو رابطه مون تنوع زیادی باشه. گاهی هم من اون رو میکنم. اما زیر پاهای مهین بودن لدت بیشتری میده.
بزرگتر که شدم جری تر شدم. گشتم دنبال ترنس های دیگه و با سه نفر دیگه هم آشنا شدم. پریسا، اعظم و محبوبه. اگر خوشتون اومد از این خاطره من کامنت بگذارید تا شرح ماجرا با اون ها رو هم بنویسم…
 
 
 
نوشته: مهران

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *