این داستان تقدیم به شما
موتور سواری
اسمم حسن 26 ساله از خرمدره ی زنجان مزرعه ی بزرگی داریم سه برادر و سه خواهریم برادر بزرگم اصفهان کارخونه اسفالت داره بزرگتر از همه ماست زنشم اصفهانی بی ریختیه من آخریشم 10 سال پیش عروسی کوچکترین خواهرم بود که 3 سال از من بزرگتره عروسی را تو مزرعه مون گرفتیم چادر زدند و خیلی با صفا بود داداش از خود بزرگترم حسین با یکی از دخترای فامیل مامان اونجا آشنا شد که خوشگل ترین دختر تو جشن عروسی بود خونشون تهران تو سمت شوش بود
مژگان 14 ساله بود ولی قد بلند و هیکلش به 18 ساله می خورد جریان از اینجا شروع شد منو پسر عموهام و پسر دایی هام از بین اون همه دختر دنبال دوس دختر بودیم من مژگان را دیدم دوربین دستشه داره از گلهای آفتابگردان عکس می گیره منو دید گفت تو چی راضیه (خواهرم که عروس بود) می شی ؟ گفتم داداششم گفت میگم اینهمه خوشگلی چه شباهتی ؟!! گفتم از تو که خوشگل نیستیم ، تو چی ما میشی ؟ گفت نوه ی خاله اکرم تو میشم زود شناختم گفتم تو دختر محبوبه خانمی درسته گفت آفرین
من فکر می کردم از من چند سالی باید بزرگ باشه اسمشو پرسیدم گفت مژگانم
گفتم خاله مژگان خخخخ گفت چند سالته گفتم 16 پرسید من چند سالمه گفتم 18 خندید گفت 14 سالمه استخوان بندیم درشته مثل اکرم خالت
دوربینو داد بمن گفت از من چنتا عکس بگیر یکمی رفتیم دورتر گل و درخت زیاد بود خیلی ازش عکس گرفتم او هم از من می گرفت و چندتایی هم سلفی از خودمو خودش گرفت
من بدجوری عاشقش شدم تا اومدیم به بچه ها گفتم که دوس دخترمو پیدا کردم بمیرم هم باهاش ازدواج می کنم 14 سالشه نوه خاله ام هست عروسی های ما طولانی می شه مخصوصا که عروسی فامیلی بود خواهرم با پسر عمویم ازدواج می کردند
دیگه من همش چشام دنبال مژگان بود و او هم خیلی بمن حال میداد
عروسی تمام شد مهمونا رفتن ولی مژگان و بابا ننشو اکرم خاله و بچه هاش چند روزی تو خرمدره موندن
با مژگان دو بار تونستم حرف بزنم هر چه کردم بهش بگم دوسش دارم نشد ننتونستم بگم ولی باهم بار اخر پاسور بازی کردیم خوب بلد نبود ولی دلم نمی اومد ببرمش الکی براش می باختم سر یک سور جر می زد چون برگ اخر سور نداشتیم چندتا مشت کوچولو بمن زد داداشم از راه رسید تا من و مژگان را دید انگار پری دیده باشه چشاش قفل شد رو تن مژگان با من دعوا کرد گفت دغل چرا دختر خاله را اذیت می کنی
ناهار اماده بود رفتیم خوردیم اونا جای دیگه شام دعوت بودند نشد من برم ولی داداشم با داماد اونها دوس بود رفت و عشق منو از چنگم در اورد و به مامان پیام داده بود پاشو بیا خونه اقدس خانم کار واجب دارم مامان کشوند اونجا و همانجا بله ی مژگان را از محبوبه خانم مامان مژگان می گیره و مژگانم بی خبر میرن تهران و رفت و اومد و پاییز 1389 عروسی مژگان حسین باز تو مزرعه مون گرفته شد و گریه های شبانه من شروع شد یک ماه نشده پدر مژگان یه کار خیلی خوب تو وزارت امور خارجه برای حسین پیدا کرد مژگانم ورداشت و رفت تو تهران خیابان امیر بهادر یک واحد که مال پدر مژگان بود و تازه ساختم بود ساکن شد
چند بار رفتیم و سر زدیم تا مژگانو می دیدم دلم از غصه می ترکید خیلی با من خوب بود بدون روسری و با تاپ و شلوار تنگ پیش من میگشت فقط بابام که بود شال مینداخت سرش تو شستن ظرفها کمکش می کردم هی خودمو می مالیدم به کونش الکی که حواسم نیست اونم هیچی نمی گفت ماشین ظرفشویی داشتن ولی من اصرار می کردم دستی بشوریم ظرفاتو ماشین خراب می کنه
از پیشش که می اومدیم همش کارم گریه بود تا بهار شد و صحرا سرسبز شد و مدارس تعطیل اواخر خرداد بود اومدن خرمدشت بابا مامان مژگانم اومده بودند سه روز حسین پیشمون بود که از اداره زنگ زدن باید برگرده رفت بقبه موندن بعدا فهمیدم کلک و دستور مژگان بوده که دکش کرد.
دیگه تو کونم عروسی بود. یه موتور تریل 125 یاماها لاکچری تازه بابامو مجبور کرده بودم برام بخره (ما جزو ثروتمندان بزرگ خرمدشت بوده و هستیم) صبح بابا و مامان مژگان رفتن خونه دایی، مژگان نرفت منم رفتم سر چاه سرکشی به کارگرا که سیب زمینی می کاشتند مامان زنگ زد بیا منو مژگانم ببر صحرا دل مژگان گرفته زود اومدم خونه دیدم آماده منتظر من هستن هر چه نگاه کردم نه ماشین مامانم بود نه مال بابام
مامان گفت بابات که رفته زنجان ماشین منم اکرم برده چطوری جاشیم رو موتورت ؟ خودم نشستم رو باک بنزین و مژگان پشتم و مامان هم پشت مژگان
سینه های نرم و گرم مژگان چسبید پشتم دیوونم کرد
تا رسیدیم مژگان گفت موتور بمن یاد بده
مامان رفت تو ویلا تا ناهارو درست کنه اول کلی مژگان تو ترکم چرخودنم و پشت سر همم سلفی با موبایلش می گرفت تا تو یکی از راههای صاف و کاملا خلوت مزرعه مون گفتم بیا جلو بشین تا کمکت کنم یاد بگیر تا اومد پایین مانتوشو در اورد اویزون درخت کرد گفت دست و پامو می گیره باسن نرم و بزرگشو آماده مالیدن و تماس با کیر بلند شده ام کرد من یه شلوار ورزشی از اونایی که گله گشادن تنم بود تا نشستم پشتش کیرم به راحتی رفت زیر کونش که خودش تا کیرم خورد لای کونش بلند کرد رفت چاک کونش یادش می دادم که این کلاج را میگیره این ترمز جلو و این پایی دنده و اون یکی پدال ترمزه که خودشو بلند کرد درست نشست رو کیرم گرمی کسشو قشنگ حس کردم هی ترمز میزد من بیشتر می چسبیدم و کیرم زیرش تو کمتر از چند دقیقه ابش اومد یکی دو بارم میخواستیم بخوریم زمین نزاشتم چون دوچرخه را بلد بود زود یاد گرفت حالا می گفت دستتو از فرمان وردار منو بغل کن تنهایی ببرم که رفته رفته دیگه یاد گرفت و من دستام رو سینه هاش رفت و باز کیرم سفت شد
کفت حسن چرا تو با حسین اینقدر فرق دارین
گفتم من شکل مامانم حسین شکل بابا اخلاقمون فرق داره
گفت اخلاقو نمی گم اندامتونو می گم تو مردونه تری همه چیزت بزرگتره حتی قدتم بلندتره تو 17 سالگی همه چیزت بزرگه !!
گفتم کشیدم بتو قد بلند بعضی جاهامم بزرگه خخخ
گفت مگه کجای من بزرگه گفتم کونت خخخخ
ممه هات خخخ قدت خخخخ
گفت بده بزرگ باشن ؟!
گفتم عالیه باید بزرگ باشن ولی کجای من بزرگه تو خوشت میاد یا نه
گفت همونی که مونده زیرم چرا اونقد بزرگ و سفته ؟!
گفتم چون تو را دیده حسرت تو را داشته
دیگه خجالتو گذاشته بودم کنار
گفت خوش بحال زنت کاش … که دیگه چیزی نگفت
گفتم کاش چی ؟ گفت سفت بچسب میخام سرعتمو زیاد کنم من اینبار دستامو از یقه تاپش ضربدری بردم رو سینه های لختش که نوکشون مثل سر انگشت سفت شده و زده بود بیرون
گفت خیلی خوشت میاد گفتم می میرم برات
کیرم تا سینه های لختشو گرفتم به حد نهایی زیرش سفت شد مژگانم خودشو بالا پایین می کرد که لای کسش جا بگیره
گفت حسن لختش کن مال منم بده پایین بذار به هم بخورن!!!!!! بند شلوارمو کشیدم باز شد مژگانم کشید جلوتر تا بتونم کیرمو در بیارم رسیدیم تقریبا اخرای راه که به جوبی می رسید دور می زدیم دور زد کونشو برد بالا کیرم لخت بود تا شلوارشو کشیدم با شورتش کشیدم کاملا بلند شد همه کونش لخت شد یواش نشست رو کیرم گفت فشار بده همدیگرو بوس کنن خخخخ نمی شد بکنم تو کسش گفتم بخواب رو باک تا بذارم اینو سر جاش
مژگان خوابید رو باک گفت خودت فرمانو بگیر نیفتیم تا گرفتم خودشو همزمان داد عقب به راحتی نصف کیرم رفت تو کسش که باور نمی کردم به این راحتی بره توش
من تازه ابم اومده بود میدونستم زنها هم اب دارن چون تو فیلم و داستانها دیده و خونده بودم شروع کردم گاییدن هی موتورو چپ و راست می کردم حواسم به کون سفید خوشگلش بود تو بغلم بود موتور هی کج و کول می شد
گفت کاش مامان نبود گفتم یه کیلی کوچک داریم میخای بریم اونجا گفت زود باش کجاس گفتم نزدیکه هیچ کی هم توش نیست مال نگهبان شبه روز کسی نیست توش کلیدشم میدونم کجا می زاره بلند شد کمی شلوارشو داد بالا گفت بس کن اونجا جون داشته باشی کمتر از دو دقیقه رسیدیم جلو نگهبانی ساعت نزدیک 11 بود ته زمین هامون رفتیم تو گفت حسن لختم کن باید کیرتو تو کسم تا اون ته کسم بذاری کونمم باید پاره کنی درو از تو بستم موتورم گذاشتم انباری کنارش تا برسم خودش لخت شده بود منو لخت کرد کیرمو کرد تو دهنش و تا بخودم بیام باز ابم اومد نذاشت بیرون بریزم فهمید ابم میاد هرچه اومد قورتش داد
گفت باید کسمو پاره کنی باید کونمو جرررش بدی قول بدی بعد این همیشه منو بکنی بیا نزدیک خونمون جور می کنم برو دبیرستان منم اون نزدیکا میرم مدرسه تا همیشه منو بکنی تف به روی حسین کثافت منو نمیتونه بکنه دوس دختر گرفته هیچی هم نمی گم بهش گفتم منم باید دوس پسر بگیرم یک روز رفته بودم خونه بابام از راه برگشتم لپ تاپمو وردارم دیدم حسین با یه جنده ای که خیلی خوشگل بود ریزه میزه مثل خودش تا برسم در آپارتمان رفتن تو کشیک دادم تا رفتن تو گذاشتم تا مشغل بشن برم تو که رفتم بقدری صرو صدا می کردن دیدم رو تخت خودم جنده را خوابونده داره کسشو میخوره اونم ناز می کنه گذاشتم کارشون به گاییدن که رسید چاقو بدست گفتم حسین تکان بخوری پلیس زنگ زدم کارتو بکن داشتم فیلمشونو می گرفتم دیگه کیرش خوابید زدم بیرون و از اون روز کس بهش ندادم و تشنه کیر تو بودم میخام جلو چشاش عشقتو بکنی نقم نتونه بزنه
به حسین گفتم به غریبه نمیدم میخام به حسن بدم کس و کونمو پاره کنه
با ور رفتن با کیرم باز کیرم سفت شد نزدیک یک ساعت مژگانو گاییدم دو بار ابش اومد باز ابم برای سومین بار اومد گفت تا ابت خواست بیاد بکش بیرون بپاش صورتم یا بکن دهنم که پاشیدم رو سینه هاش کمی پرید رو صورتش
اومدیم ویلا مامان ناهارو آماده کرده بود از حرکات فهمیده بود که عروسشو گاییدم اولا ذره ای از ماتیک مژگان رو لبش نبود منم ناشی گرده کرده تمام گردنشو مک زده بودم سرخ شده بود که تا رفتیم خونه کبود شد مژگان مجبور شد تا خوب شدنش شالشو بندازه گردنش شب تا خوابیدیم مژگان اومد پیشم دو بار گاییدم نزدیکای صبح رفت اتاقش دیگه شبها تا میخوابدیم مژگان تا صبح تو بغلم بود
نزدیکای ظهر بود حیاط بودم مامان هم حیاط بود مژگان با ناز منو صدا کرد گفت حسن جون عزیزم برو برام پد بگیر !؟ گفتم پد چیه ؟ گفت نوااااار بهداشتی عزیزم از اون مسافرتی هاش بگیر بگو بالدارشو میخام من تا اون موقع نوار بهداشتی نه برای خواهرم نه برای ماملنم نگرفته بودم دیده بودم تو خونه الکی گفتم نمیدونم چی می گی مامان گفت شوهر عزیزش برو مغازه ناصر بگو برای خانمم نوار بهداشتی از اونی که میگه بده !! که مژگان با ناز و ادا گفت وااااا مامااااان حسن که غریبه نیس (نگو به مامان همه چیزو گفته)
مژگان تا باز شدن مدرسه ها موند خرمدشت دیگه انگار زن و شوهر واقعی شده بودیم مامانمم می دونست کاری می کرد که بابام نفهمه جریان و فیلم حسین را نشون مامان داده بود اشکارا گفته بود اگه نذاری حسن منو بکنه طلاق می گیرم یا کس مفتی میدم به غریبها ابروتونو می برم
مامان قبول کرده بود به شرط بچه دار نشدن از من سکس کنیم و به کسی هم نگه
پاییز رسید و منم تهران ثبت نام کردم و یک سال شب و روز مژگانو تو خونه خودش گاییدم تا حسین می خوابید می اومد اتاق من با صدای بلند تو سکس داد می زد کسمو پارررره کنه جررررش بده بخورش حسین می شنیده بجای ناراحتی لذت می برده چون تو دفتر خاطراتش خوندم دیدم چقدر نوشته بارها لذت می برم که زنم زیر کیر داداشم جررر میخوره و ناله می کنه !!!
حسین بعد از دو سال مژگان را طلاق داد
رفت خارج دیگه نیومد بعد رفتنش یک سالم نشد با من مژگان رسما ازدواج کرد ولی طوری این مدت سکس های یواشکی مونو کردیم و جوری گشتیم که نه پدر مادر مژگان فهمید سکس داشتیم نه بابام
منو مژگان عاشق و #معشوقیم من مژگان را با #کل #جهان عوض نمی کنم #اونم منو
تا #سی سالگی من و #مژگان نمی خایم #بچه دار بشیم
دوس دارم این #خوشبختیمو تو #همه جا دااااد بزنم ….
حسن از تهران
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید