این داستان تقدیم به شما
علی هستم 32 ساله از اطراف شهر اصفهان 25 سالم بود مادرم شبی از مجلس عروسی اومد گفت یه دختر برات کاندید کردم مثل ماه زیباترین دختر دنیاس
از فامیلهایش بود من ندیده بودم داشت با اب و تاب تعریف می کرد زن داداش بزرگم که خیلی حسوده جنده خانم هم می شنید
من چیزی نگفتم اصرار کرد گفتم باید ببینمش و تحقیق کنم موبایلشو در اورد گفت ببین هم عکس باهاش گرفتم هم فیلم رقصیدنشو
واقعا زیبا و بی نظیر بود به اسم مونا بهش گفتم مبخام عروسم باشی عکساتم چندتایی نشونش دادم دو تاشم با شیریت بهش فرستام اینم شماره موبالش برات گرفتم مال خودمو بهش دادم
فرداش زنداداش قحبه من داداش قرمصاقمو وادار می کنه برن خواستگاری مونا
همان شب بلی مونا را به پسر داداشم که هم سن هستیم میدن تا من و مامان بفهمه همه چیز تمام شده بود مونا فکر می کنه با من ازدواج می کنه مونا منو دیده بود عکسمم داشت من فقط عکس و فیلمشو دیده بودم من اسمم علی است پسر داداشم علی آقا عقد و عروسی همزمان شد و خیلی زود عروسی برگزار گردید جشن تو خونه پدری من که خیلی بزرگه، اغلب عروسی های فامیل های نزدیک هم تو همین خونه انجام می شه خونه داداش قرمصاقمم چسبیده به خونه پدری حتی دری داره باز می شه به حیاط اینجا
تو ده ما رسم نیست عروس و داماد نامزد بازی کنند حتی بوده دختری را به پسری که متناسب هم نبوده با نشون دادن پسر دیگری که تیپش خوب بوده به شوهر داده اند نگو به مونا هم گفته بودند با من ازدواج می کنه
مهمونای غریبه که رفتن عکس های یادگاری خواستیم بگیریم داداش و زنداداش عوضیم هر دو و پسرشون علی آقا شدیدن مذهبی هستن فیلم برداری هم نگذاشتن بشه
عکس که می گرفتیم تازه مونا فهمید شوهرش من نیستم علی آقا پسر داداشمه !
هر چه عکس گرفتیم همش اخماش تو هم و بی حال است
اخرای شب بود که یهوی حال مونا خراب شد افتاد جوری که انگار بی هوش شد هی اب پاشیدیم روش نبضشو گرفتم (من فوق لیسانس علوم آزمایشگاهی بودم الان که می نویسم دکترا دارم تو ده همه بمن می گفتن دکتر و هر چه تزریقات بود تا من تو ده افتابی می شدم یقم می کردن) از پزشکی تجربه هایی داشتم واقعا نبضش خیلی ضعیف می زد سریع به ماشین خودم (تنها اتومبیلی که تو خانواده بود) رو دستهای خودم تو لباس عروسی مثل مرده گذاشتم صندلی عقب مامانمم نشست بغلش کرد منو علی آقا هم جلو گازشو گرفتم اصفهان و بیمارستان که به اولین مرکز پزشکی که نامش کلینیک “ز.ر” بود منتقل کردیم باز مونا را من بغلش کردم (من از نظر ظاهری سر و گردنی بلند تر از علی آقا هستم و ورزیده و قلدر)
دکتر فشاری گرفت و سرمی نوشت علی اقا رفت گرفت تا بیاد امپولی از قفسه ی خودش آورد خواست تزریق کنه مامان گفت پسرم میتونه خودش دکتره و تزریقات بلده عروسم لباسش ناجوره اقای دکتر بده پسرم تزریق می کنه
دکترم رکب خورد آمپولو داد دست من گفت اقای دکتر ببخشید این عضلانیه اینم داخل سرمش بزن دیگه نپرسید من دکتر چی هستم
مونا رو تخت معاینه با لباس عروس مثل پریهای اسمانی زیبا دراز کشیده بود گفتم بگرد می خام تزریق کنم که به راحتی چرخید با نگاهش به مامان انگار گفت دارم خجالت می کشم مامان پرده را بیشتر کشید پشتشو کرد به ما ، لباس زن نوه اش را دادم بالا کامل تا کمرش لخت شد نمیدونم چرا و چه نیروئی بود بی اختیار باسن زیبا و بر آمده اش را بوسه باران کردم یه شورت توری سفید بندی تنش بود دستمو گذاشته بودم رو کسش و هی باسنشو می بوسیدم تا بخودم اومدم که مامان گفت زدی؟! حالیم شد که دارم فقط می بوسم و کسشو می مالم و مونا هم اخ اخ میکنه
زود پنبه الکل را مالیدم امپولو تزریق کردم مامان برگشت دید پنبه را گذاشته دارم می مالم که جذب بشه از نگاهش فهمیدم هم خوشحاله هم دیده که دستام داره باسن و کس مونا را می ماله تا دید دستمو از لای پاش کشیدم بیرون دو دستی لپ باسنشو مالیدم یواشکی گفتم این آمپولو باید خوب بمالی تا باد نکنه خندید و نگاهی عاقل اندر صفیه کرد گفت میدونم اره مییییییدوم چش ابرو انداخت و اینو گفت مامان خوشحال بود زن دست نخورده ی نوه اش را قبل از نوه اش دارم دست مالی می کنم و وقت میخرید برای معاشقه مون …
زیپ بالا تنه اش هم که داده بودم پایین با کمک هم دادیم بالا مامان پیراهن مونا را داد پایین و حال مونا تقریبا خوب شده بود خودش از تخت اومد پایین ولی تلو تلو می خورد حالا میدونستم فیلمه زیر بغلشو گرفتم دستشو انداخت گردنم از کمر بغلش کردم رفتیم اتاق بستری که سه اتاق توذیک راه رو بود دو تخت بیشتر نداشت مامان با دکتر حرف می زد تشکر می کرد مونا را رو تخت نشست قبل از دراز کشیدن زیپ عقب لباس عروسشو تا رو باسنش بود باز کشیدم پایین گفتم باید راحت باشی الکی پشتشم مالشی کردمو که مثلا دارم ماساژ میدم سینه هاشم از دکلته پیراهن ازادش کردم دستام می لرزید قسمتی از سینه های سفت دست نخورده اش را انگشتام لمس کرد باز بی اختیار انگار که روحیه میدادم لبشو آرام بوسیدم دستاشو آورد سرمو فشار داد لبامو خورد ماتیکی کرد گفت پاک کن تا مامان نیومده دراز کشید پرده را کشیدم مونا به حرف در اومد و گفت علی چرا اینجور شد گفتم چطور گفت من با تو ازدواج کردم چرا داماد اون عنتره گفتم مادر شوهرت رَکَب زد صدیقه خانوووم زنداداش جنده ام به ما با داداش عوضیم از چنگم تو را برای پسرش در آورد
گفت من زنش نمیشم زن تو می شم گفتم عقد کردین ثبت شده
گفت من که نه امضا کردم نه در عقد بودم فعلا هم فقط صیغه خوندن قانونی زنش نیستم بابام و عمویم امضا کردن که علی آقا رسید حرفشو قطع کرد خودشو زد بی حالی تا من سرم را هم خودم نصب و تزریق کردم گفتم حالش آرام آرام خوب میشه علی آقا برو با مامان یه فروشگاه شبانه روزی پیدا کن آب میوه بگیر ازش بپرس ببین لباس فروشی باز پیدا می شه یه لباس راحت برای مونا بگیرین اگه نه بیاین از لباسای خودمون بپوشانیم این تنگه زیپشو کیپ کنیم حالش بد بشه ممکنه باز نفسش بگیره بد بشه (علی آقا ببو هم تشریف دارن درس نتونست از پنجم به بالا بخونه هی مردود شد ولی کاسبِ قهاریه) با مامان رفتن بیرون دکترم سری به ما زد فکر می کرد من دامادم چون من پاپیون داشتم ولی علی آقا نداشت تبریک گفت تازه پرسید آقای دکتر شما خودتون مطب دارید گفتم من فوق لیسانس علوم آزمایشگاهی دارم دنبال محلی برای احداث آزمایشگاهم دارم دکترامو میخونم
گفت یه ملک خوبی نزدیک کلینیک من است خواستی بیا نشونش میدم قبلا حمام بوده حالا انبار شده میتونی خیلی مناسب بخری (که همان ملکو بعد دو سال خریدم و آزمایشگاه ساختم چهار طبقه هم مطب و اداری در اوردم) گفت همکاریم دیگه باز تبریک گفت به خودمو زنم خخخ گفتم فرستادم مامان و علی اقا را برن آبمیوه و ببینن لباس فروشی پیدا می کنن لباس آزاد بگیرن لباسشو عوض کنه
گفت آره بگو برن فرودگاه اونجا همه چیز هست لباس فروشیشن همیشه بازه هاکوپیان البته با قیمت دوبله و سوبله هست خخخ بگیرن زنگ زدم برین فرودگاه از اونجا بخرین
دکتر فشارشو گرفت گفت عالیه 11 است رسیده به طبیعی چشمکی زدو گفت درو می بندم راحت باشین خاطره ای براتون میشه اون تختم بکش بغلش خودتم پیش خانمت استراحت کن میتونی سرمم بکشی شب زفاف تو اتاق مرکز پزشکی “ز.ر” می تونه بی نظیر باشه گفتم شاید مریض بیاد گفت انشاله که نمیاد از رفت کلیدی اورد گفت اینم کلید در راحت باشید کشی مزاحمتون نیست ریلکس باشید و شب خوبی براتون ارزو می کنم .
پرده را دادم کنار اون تختم کشیدم بغلش کی درو قفل کردم سرم را کشیدم و چسبش کردم بدون اونکه بگم داشتم ترمز تختها را می بستم دیدم مونا لخت با همون شورت توری منتظرمه گفت لباساتو در بیار لخت شدم با شورت و کیری که شورتمو داشت پاره می کرد بغلش کردم گفت زود باش خیلی وقت نداریم ممکنه زود بیان گفتم تا برن فرودگاه و بیان یکساعتم بیشتر می کشه تو بغل هم غرق شدیم و سر پا تا اونجا که بود همدیگرو خوردیم گفت دوس دارم زیرت باشم پاره ام کنی
گفتم مونا واقعا میخای پرده تو من پاره کنم با بوسه ای به لبانم گفت آره زود باش منم تا اومن وقت سکسهای زیادی با زنها داشتم حتی دختران بکره که پردشونو نگاه می کردم ولی هیچ دختری را پاره نکرده بودم
از طرفی هم میدونستم چکار کنم که درد پاره شدنشو تحمل کنه تا می تونستم مالیدم و آبشو قبل از گاییدن آوردم رفتم روش گفتم پاهاتو بده بالا گفت بکوووون که الان میان
کیرمو که متوسطه حدود15 سانته خیلی هم زیباست و کلفت به در سوراخ کسش گذاشتم چند بار رو چاکش بالا پایین کردم گفتم آماده ای خانمم ؟ اجازه هست ؟ گفت آره عشقم آره همه چیزم، شوهرممممم که کیرم با کمی گیر کردن و پاره کردن پرده اش رفت تو کس زیباش پاره شدن پردشو من خیلی متوجه نشدم ولی لرزشی که مونا کرد و گازی که از بازوم گرفت فهمیدم همان گیر کوچولو پاره شدن پردش بود
با چند بار جلو عقب کردن تا خواست آبم بیاد کشیدم بیرون کیرم کاملا خونی بود خون تازه و خوش رنگ اب کیرم پاشید رو کس و شکمش با شورت خودم پاکش کردم که خون کسشم قاطی شد خون نسبتا زیادی اومده بود بغلش کردم گفتم مبارکه فدات بشم که بزرگترین هدیه را بمن دادی هدیه دختریت طلبت (اون شورت خونی را هنوز یادگار نگه داشتیم تو یک نایلون وکیوم شده) .
گفت من مال تو ام سرمم ببری اختیاری گفتم فدای یک تارموتم، فدای سرت، و یک تارموت خودمو تمام دنیام؛ با بوسیدن و خوردن دوباره سینه های دست نخورده اش که مانند دو تا لیموی شاد با نوکهای صورتی بیرون زده و هاله زیبای دور ممه اش به روم میخندیدن و می گفتن گازم بگیر با زبان مونا گفت چرا نمیخوری برای تو سفت شدن بخوووورهمشو بخور گفتم نه کبود می شه تجربه نداشت ولی من مملو از ترجبه سکس بودم میدونستم نباید بدن مرمرینشو محکم مک بزنم یا گاز بگیرم به ارامی لیس می زدم و ممه های سفت شده و نرمشو خوردم ولی مونا تا میتونست گفتم گازم بگیره همه بدنمو مهر بزنه مخصوصا وقتی برای اولین بار کیرمو برای پاره کردنش فشار میدادم گفته بودم گازم بگیر طوری که خونمو در بیاری واقعن بازومو گازی گرفته بود خودش گفت دندوناش حس کرده به هم رسیده مدتها جای دندوناش رو بازوی چپم موند و خونم اومده بودشاید نیم ساعتی شد همدیگرو می خوردیم که گفت بازم منو بکون گفتم نه تا یک هفته شوهرتم نباید بذاری بکنه زخم شدی خیلی خون اومده پردشو قبل از گاییدن نگاه کرده بازش کرده دیده بودن حالا که نگاه می کردم چند تا رگه در جدار سوراخش تو چند سانتی بود که معلوم بود کیرم پاره کرده التماس می کرد بکووون که خیلی دلم میخا شروع کردم خوردن کسش که نمیذاشت می گفت نجسه نکن مریض می شی نمیدونست خوردن کس یکی از آداب سکسه میگفت اخه خونیه نجس میشی مریض میشی شیرینی خونشو تو دهنم که قورت میدادم حس می کردم حالا مونا با خوردن چوچولش کمرشو مثل مار بالا پایین می کرد و اخ و اووخش اتاقو پر کرده بود
سینه های زیباش تو دستام بود مالشش میدادم رفتم سراغ خوردن نوکشون که یک سانتی بیرون زده بودند اندازه نوک انگشت زیر زبانم تلوتل میشد پاهاشو به هم می سابید کیرم رو چاک کسش جلو عقب می شد میگفت بکووون توش ولی گوش نمیدادم تا اب خودم اومد ریخت رو تخت و لای پاش رفتم پایین شروع کردم حالا اب خودمو اب مونا قاطی بود دیگه خونی هم نبود کامل بند اومده بود که با خوردن دوباره طولی نکشیدی که ابش پاشید بیرون ابش با ادرارش قاطی بود شور بود ولی دوس داشتم تا اونجا که تونستم خوردمش تعجب می کرد که شاششم دارم می خورم میگفت ببخش دست خودم نیست منم با ولع قورتش می دادم دیگه ابشم اومده بود نیاز داشت اتشش را ارام ارام خاموش کنم حالا خودمم می ترسیدم از راه برسند ولی با نوازش و پچ پچ های عاشقانه و تعریف از اندامهای زیبایش تعریف از طعم کسش و تعریف از خوردن آبش که برام از خامه طبیعی هم خوشمزه تر و به شیرینی عسل بوده و خوردن لبهای قلوه ای که دیگر ماتیکی نداشت و مالیدن مداوم سینه هاشو باسنشو رونها و کمر و پشتشو و چرخوندم به رو سینه خودم بازی کردن با موهای سینه ام و فشار دادن سینه هاش رو سینه های من که میگفت دارن همدیگرو می بوسن شوخ و سرحال بود به چیزی که فکر نمی کرد پاره شدن پرده اش بود.
به حال طبیعی رساندم تازه پرسیدم چرا حاضر شدی بکارتتو پاره کنم میخای چکار کنی ؟ گفت من زن اون نمیشم زن تو ام حاضرم لکه دار بشم تا مجبور بشه طلاقمو بده بین ما اونم بصورت غیابی فقط چند کلمه عربی خوندن نه من شنیدم نه او
گفتم اگه نداد چی گفت زن تو ام باید قول بدی با من باشی قرار شد اومدن بگیم دکتر گفته تا یک هفته نباید نزدیکی کنند گفتم میرم از دکتر میخوام اینو بنویسه گفت چطور گفتم فقط تو وانمود کن زنمی حالت خجالت بخودت بگیر به سوالاها با خجالت جواب بده
درو باز کردم ساعت 3:15 بود دکترم رو تخت معاینه دراز کشیده و خواب بود بیدارش کردم گفت بینتون به هم خورد ؟! گفتم بهم که خورد که حرفه تو همم رفت خخخخ
گفت مبارکه اول بارش بود؟ گفتم آره به هوس انداختی ..
گفت مشکلی نداشتید که گفتم نه پرسید بکارت چی گفتم پاره شد پرسید خون اومد گفت اره زیاد ولی بند اومد .
از مونا پرسید مشکلی نداری؟ مضطرب که نیستی با خجات و لبخند گفته نه گفت مبارکه تبریک نی گم قدر همو بدونید اقای دکتر مرد خوبیه تو هم ماشالا فرشته ای مونا خانم تبسم با خجالتی کرد گفت ممنون
از دکتر بصورتی که حرفمو تایید کنه پرسیدم که به خانمم می گم چند روزی نباید نزدیکی کنیم باور نمیکنه شما توصیه تون چیه ؟
گفت خودت ماشالا دکتر و فهمیده ای حتما چند روزی نزدیکی نکنید تا شیرینتر بشه گفتم بنویس خانمم باورش بشه و از طرفی به فضولهای ده خخخ نشون بده که رعایش بخاطر چیه مونا هم با فیگور خجالت داشت می شنید نوشت تا یک هفته نزدیکی نشود بعد از دکتر بگشتیم نامه دکترو دادم گفتم تا یکهفته نباید نزدیکی کنید
حالا با دکتر رفیقم بعد مدتی اعترافم کردم که زنم نبود خیلی خوشحال شد
و کلی اعترافات داشت که چه زنهایی را تو همون اتاق گاییده
…( فرداش اومدم اصفهان یک زنجیر بسیار نفیس با نام A&M براش گرفتم با یک جفت گوشواره تقریبا ست پلاکش که روی هم 12.500.00 تومان شد شبش به بهانه پاگشا و سلامتیش هدیه کردم چقدر خوشحال شد خدا میداندذاخه مونا از یک طبقه متوسط به پیین از لحاظ مالی بود ما از اشراف و طبقه بالی پولداری خان و خانزاده بودیم البته مامان مونا هم خانزاده بود)
به کلینیک ز.ر هم سری زدم عصر بود دکتر هم خوش و بشی کردیم رفتیم محل را دیدیم مناسب بود مال ورژه بود ملک خیلی خورده بود سرش
مونا بعد یک هفته با دلی چرکین با توصیه های من حاضر شد با علی آقا همبستر بشه علی اقا میبینه از بکارتش خبری نیست میخا رسوایی بار بیاره می بینه مونا اعتراضی نداره میگه همینه که هست هنوزم که فقط صیغه هستیم طلاقمو بده من دختریمو قبلا به کسی که عاشقش بودم دادم اسمشم نمیگم نمی خوای خدا حافظ
اونم با ننه جندش حرف میزنه با داداش خائنم حرف میزنه میان با مامان حرف می زنن (بابام اونموقع مامانمو ترک کرده با معشوقش ازدواج کرده بود مطرود بود) مامان میگه ابرو ریزی نکنید کاری شده ختم به خیر می شه به مامان گفتم چرا نذاشتی جدا بشن گفت نمیشد با تو ازدواج کنه همه فامیلی ها بهم می خورد حواسم بود .
پرسید نکنه تو بکارتشو ورداشتی گفتم آره گفت خوب کردی نذاشتی انتقام به قیامت برسه کاش منم تو عروسیم با معشوقه ام همان کارو می کردم که مونا کرد !!
مامان اعتراف کرد که عاشق کی بوده و چقدر هم باهم سکس داشته اند البته بدون گاییدن کس
از عقب می کرده یا لایی خوردن و مالیدن پسرخان تحصیل کرده ی انگلیس مالک چندین ده بوده از قراگوزلوها بزور دادن به پسر عموش که بابام باشه البته بابامم خان زاده بوده بعد از بر ملا شدن رابطه بابام با معشوقه اش که مامان خیلی زیباتر از او بود و هست مامان با معشوقه اش که زنم داره ملاقات و رابطه برقرار می کنه ولی بعد از برگشت بابا قطعش می کنه
از آن جریان بیش از 6 ساله می گذره در اصفهان آزمایشگاه دارم درآمدم خوبه با دکتر م. ش دوستان خیلی نزدیکیم همه مریض هاشو به آزمایشگاه من می فرسته دو تا از مطب های بالای آزمایشگامو به او با قیمت تمام شده فروختم که ملک را برام واقعا مفت خرید مونا منشی و همه کاره ی آزمایشگاهه حقوق خوبی داره علی آقا فقط اسمش رو موناست علی آقا سرطان داره البته خوش خیمه چند بار رفته آلمان داره کنترلش می کنه یکی از تخمهایش را تخلیه کردن مونا بهانه کرده که باید خاطر جمع بشه تا بچه دار بشن ولی بهانه است تصمیم نداریم از علی آقا بچه ای تو وجود مونا لونه کنه به چندین دلیل یک دوسش نداره دو ممکنه ژن سرطانی منتقل بشه اخه ننه علی و دو تا خواهرشم سرطان دارن خواهر بزرگش جفت سینه هاشو تخلیه کردن خواهر وسطی هم شیمی دارمانی میشه
یوم منم دوس ندارم عشقم بچه ای از کس دیگر از من داشته باشه مونا میگه المان که بودیم دکتر بمن گفت انتظار عمر طولانی از شوهرت نداشته باش بهش نگو ولی امکان بدخیم شدنش زیاده چون پرونده ای که داره طاهرا بجز یک خواهرش همه سرطان دارند مادر بزرگ مادریشم با سرطان مرده
من هنوز مجردم هرگزم زن نمی گیرم چه علی آقا بمیره چه زنده باشه ولی دوس دارم هر چه زودتر از مونا بچه داشته باشم علی آقا از زمانی که از اخرین سفرش از المان برگشته گیر داده به مونا باید بچه دار بشیم مدام میگه می ترسم بمیرمو روی بچه ام را نبینم مامان اشکارا میدونه مونا همیشه زیر خوابمه هنوز قصد بچه دار شدن نداریم داداش قرمصاقم سکته کرد مرد مامانم در غم او شکسته شده کمی پدرمم دوباره مراجعه کرده با هم زندگی می کنند زن دومش کلی ملک و داراییشو بالا کشید جدا شدن مامانمم بابامو به اصرار من و بقیه بچه هاش بخشیده تو اصفهان خونه خیلی شیکی خرید شیش دونگ بنام مامان زده بود خونه ای ویلایی در منطقه جلفا که مال یک ارمنی بوده قدیمیه ولی خیلی زیباست و بزرگه 1500 متر زمینشه همش گل و گیاه و میوه است منم پیششون زندگی میکنم هنوز خونه نخریدم ولی زمین و باغ دارم مونا و علی آقا هم نزدیک ما خونه خریدن یک واحد 160 متریه ولی اعلب هر دو خونه مامان هستن خیلی وقتا مونا شبها هم میمونه خونه ما علی آقا تنهایی تو خونش می مونه علی آقا یه مغازه هم تو مرکز تجاری جلفا داره کار و کاسبیشم خیلی خوبه چندتا فروشنده زیر دستش داره تا میتونه جمع می کنه نصف املاک تجاری و خونه به اسم موناست ادم به این ببویی عجیب شم اقتصادی داره حرفشو بلد نیست بزنه ولی تو خرید و فروش نابغه است همه اموال و املاک پدریش مال علی آقاست سهم خواهراشو خریده اونها را هم اجاره داده گاهی حتی یک ماهم خونش نیست تو ده دنبال خرید و فروشه تازگی ها یک سنگ بری هم شریک شده اونجا هم با مونا نصف نصفن بچه های خواهرشو گذاشته میچرخونن مونا از سهم خودش تو مغازه و سنگبری. تا قرون آخرشو میگیره منم آزمایشگاهو با پول مونا تقریبا خریدم و تجهیزش کردم خودم خیلی مایه دار نبودم ولی هنوزم قرضشو ندادم مونا هم گفته مال تو من یکیه ولی حقوقشو تا دینار آخر می گیره خخخخ
مامان از روز اول از تو مان بیمارستان میدونه که مونا را می کنم خیلی هم خوشحاله میگه بهم رسیدین چشم صدیقه کور (زنداداش بیوه ام) صدیقه بعد مرگ داداشم بنادبه اعتقاد مذهبیش با آخوند پیر قسبه صیغه شد علی آقا از اون روز دیگه مادرشو عاق کرد ولی دختراش که ده هستن رفت و اومد دارن تنها نگرانی منو مونا بچه دار شدنشه که فعلا همانطور که گفتم شوهرش گیر سه پیچ داده میترسم بمیرم باید بچه دار بشیم
به مامان چند روز پیش گفته مونا را راضی کنه بچه دار بشن مامان با من حرف زد گفت مونا را راضی کن از تو بچه دار بشه اگه علی اقا مرد تنها وارثش هم میشه بچه خودتونم هست نترسین بچه عاشق و معشوق حلال زاده است من میدونم اشاره کنم مونا قبول می کنه حالا خواستم یه چک آپ از علی آقا بگیرم تا واقعتو بدونم میدونم دم به تله نمیده ولی به بهانه بچه دار شدنشون گفتم مونا باهاش صحبت کرده قراره بیاره آزمایشهای تخصصی بگیرم راضی نمی شده گفته بخدا چه مریض باشی چه سالم قول میدم بعد آزمایش بچه دار بشم بعد جواب تست قرار گذاشتیم بچه دار بشیم بگه از شوهرشه مشکل اینجاست اونا گروه خونشون هردو Oاست من AB با ابتدائی ترین تست معلوم میشه بچه از علی آقا نیست تو زایشگاه علی آقا تو هوا می زنه بچه از منه حالا منو مونا چشم دوختیم به نتیجه آزمایشی که قراره بده منم وجدانن هیچ دوست ندارم علی آقا بمیره ولی دوستم ندارم مونا بچه از او داشته باشه سر چند راهی موندیم …
نتیجه بعد از آزمایش را حتما می نویسم میفرستم تا چه به سرمون خواهد اومد علی آقای ببو هنوزم متوجه نیست مونا و من رابطه داریم این هم درد بزرگیست برام وجدانمو اذیت می کنه هر چند میدونم قضاوتم می کنید و نسنجیده انگ همه بد بودن ها را برایم بار می کنید
ولی میدانم و ایمان دارم هر کدام از #شماها اگر جای من بودید همان روزهای اول #مونا را به هر #قیمتی بوده با پشت پا زدن به #فامیل و #اعتبار #صاحب می شدید
3سپاسگزارم #که #سرگذشتمو #خوندید
علی . آ از #اصفهان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید