این داستان تقدیم به شما
سلام به همه. من یه پسرم مثل پسرای دیگه نزدیک 18سالمه هی اندازه ی سالارمونم بدک نیست اما مثل خرم نیست داستان من از اونجایی شروع میشه که مینا خانم که فک کنم دوسال از من بزرگتره و از فامیلای دورمونم هست که خودم به شخصه تا همین چن وقت پیش نمیشناختمشون چون نسبت دوری دارن تو کوچه ما خونه خریدن بر حسب اتفاق من از قیافه مینا خانوم قصه مون خوشم اومد و یکمی دو دلم افتاد بکنمش ولی ترس و بعضی چیزا که یکیش ننه کس کششه نذاشت بهش پیشنهاد بدم اخه ننش از اون کونده هاییه که همه چیرو مثل خر جار میزنه
گذشت تا امسال مینا جون برای باردوم کنکور داد و تو تهران قبول شد بعد از کلی فخر فروختنو و کلاس گذاشتن داشت کم کم اماده میشد که بره دانشگاهش مام دیدیم اگر بره دانشگاه مارو پشمم حساب نمیکنه گفتیم حالا غیر مستقیم تیری تو تاریکی بندازم یه روز پنجشنبه صب به بهونه گرفتن فلشم رفتم در خونشون خیالمم از بابت ننش راحت بود چون مغازه داره خب رفتیمو فلشو گرفتیم در حین بر گشت گفتم شماکه دانشگاه قبول شدی فقط پز دادی پس شیرینشو چیکار کردی اونم گفت حالا بزار ما بریم بعد بهت یه شیرینی خوب و درست و حسابی میدم گفتم نه من نقد میخوام نسیه قبول نمیکنم گفت خب چی میخوایی بگو ببینم پولم میرسه بخرم برات گفتم من یه چیز خیلی خوب میخوام یه جیزی که تک باشه گف برو سر صبی اعصاب مارو خرد نکن خواهشا گفتم باشه میگم گف سریع باش میخوام برم کار دارم با یکم تته پته و خیر و شر کردن گفتم ممه میخوام گفت بچه شدی منظورت جیه گفتم منظور ممه هاته سریع یک کشیده زد و انداخت بیرون منو از تو حیاطشون منم که ریده بودم بخودم گفتم ااآن به ننش میگه اونم به مامانم خبر میده و کونم پارست اما نمیدونستم اگر بگه خودشو خراب میکنه …
تا روز بعد وقتی ایفونو میزدن شلوارمو زرد میکردم تا روز بعدش جمعه که مامان بابام رفتن روستا منم به خاطر دسته گلی که به اب دادم اصلا حال نداشتم جایی برم خونه موندم و فکر و خیال کاری که کرده بودم دیونم کرده بود تا اینکه ایفون زنگ خورد گفتم لابد ننه میناییه الان تو کونم میذاره اما از تو ایفون دیدم خودشه گف در باز کن گفتم با مامانم کار داری گفت نه دیدم الان رفتن با خودت کار دارم در رو باز کردم اومد گف بابات دیروز شرمنده که زدمت گفتم فدا سرت گفت بازم تقصیر خودته ها نباید به یه دختر همینجوری پیشنهاد بدی یواش یواش گفتم اخه بار اولمه تجربه ندارم شما بزرگتری باید به ما یاد بدی خلاصه تعارفش کردم اومد براش چایی با شیرینی اوردم که دیدم رفتاراش خیلی خودمونیه کم کم حدفشو پیش اوردمو تحریکش گردم تا راضیش کردم شیرینیمونو پرداخت کنه بردمش تو اتاق شرو کردم لب خودشم همراهی میکرد و خییلی وارد تر از من شلوارشو باشورت کشیدم پایینو شروع کردن بازی با کسش کم کم مانتوشو و تییشزتو سوتینشم در اوردم از خوردن ممه بدم اومد ولی یوم براش لیسیدن کسشو تا اون شلوارکمو در اورد گذاشت دهنش یکم ساک زد که نزدیک بود ابم بیاد گفتم بسه سوراختو میخوام دیدم مقاومت نکرد تعجب کردم گفتم کاسه زیر نیم کاسه داره .
خم کرد بصورت داگی تف زدم و روغن زیتون سرشو فشار دادم یکمس سفت اما یواش یواش توش شد اونم الکی اه و ناله میکرد مثلا کونش دست اوله اما حین گاییدنش فهمیدم دو سه بار کون داده اصل مطلب تفی کردمو گذاشتم توش وایی خلی خوب بود تنگ و داغ مثل کوره یه 10دقه تلمبه زدم تا حس کردم ابم دارم میاد کشیدم بیرون رو کمرش خالی کردم بیحال شدم ولی نه در حدی که تو داستانا مینویسن با دسمال پا کردمش تا دیدم صداش در اومد.پس من چی ننم دیدم راس میگه لب تو لب شدیمو با دستم با کسش بازی کردم تا به ارگاسم رسید چن دقیقه تو بقل هم بودیم تا سر حال شدیم گفت شیرینیت خوب بود گفتم حرف نداشت کونی من یکم ناراحت شد ازم ولی از دلش در اوردم لباساشو پوشید ارایششم مرتب کزددو رفت و از اونموقع من هنوزم تو کفشم چون تا الان نیومده شهرمون و دانشگاهه یک ماه دیگه قراره بیاد یه دل سیر اگر پیش اومد میکنمش …..
بای
نوشته: امیر تعادل
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید