این داستان تقدیم به شما

چن وقتی میشد که گاه و بیگاه تلفن شوهرم زنگ میخورد وباگفتن نه آقا اشتباه گرفتی اونو قط می کرد
هربارهم می پرسیدم کی بود می گفت آقایی بود که اشتباه گرفته
بعضی وقتها هم بعداز حوالپرسی می گفت نه آقا اشتباه گرفتی
من هم از روی کنجکاوی چون شک کرده بودم شماره اونو برداشتم و چن بار بهش زنگ زدم بیشتر وقتا خاموش بود و یکی دوبار که جواب داد متوجه شدم خانمی جواب میده وقتی جریانو به شوهرم گفتم باناراحتی گفت هر خری جواب میده به من ربطی نداره اما راستشو بخاین شک کرده بودم بخصوص وقتی شوهرم می گفت آقایی بوده که زنگ زده اما وقتی من زنگ زدم خانمی جواب داد و وقتی فهمید. من زنم نذاشت حرفی بزنم و تلفن رو قط کرد بعدهم خاموش و این کار چندین بار تکرار شد
حدس میزدم پای زنی در میانه
و این قضیه باعث شد نسبت به شوهرم مشکوک بشم
 
یکبار که خانواده عمو خسرو خونه ما بودن بازهم تلفن شوهرم زنگ خورد و باز گفت نه آقا اشتباه گرفتی
همون موقه خیلی خصوصی قضیه رو به زن عموم گفتم که اونم گفت انگار شوهرت زیرآبی میره باید مراقبش باشی و کلی دراین باره باهم حرف زدیم
زن عموم گفت اگه عموت بخاد دس از پا خطا کنه من هم تلافی می کنم
و درباره خیانت مردها خیلی صحبت کردیم
روز بعد قرار گذاشتیم باهم بریم بازار که زن عمو مانتو بخره
رفتیم مانتوسرای شیک پوشان که دوتا آقا اونجا بودن وحسابی ما رو تحویل گرفتن متوجه شدم یکیشون خیلی تو نخ منه که منم اخم کردم و زن عمو رو گوشه ای کشیدم و جریانو بهش گفتم
گفت صاحب این مانتو فروشی که اون آقای سبیلوه دوست عموته و اونم شریکشه توهم زیاد سخت نگیر اگه دیدی دوباره بهت گیر داد بی خیال شو و تو هم بالبخند جوابشو بده نمی خورتد که . این مردهای هیز رو باید تنبیه کنیم مردها همشون همینن همین صاحب مغازه هم ببین چطور منو دید میزنه ؟ مثلا من زن دوستشم ولی میخواد بامن رابطه داشته باشه
گفتم وقتی اینو میدونی پس چرا میای اینجا
گفت زیاذ سخت نگیر توهم بیا با کمی ناز و ادا واسشون دون بپاشیم و حسابی اونا رو تیغ بزنیم
گفتم ولی اگه کسی مارو ببینه آبرومون میره
گفت مگه چیکار کردیم اومدیم خرید . مث بقیه مردم
 
درهمین وقت صاحب مغازه بطرف ما اومد و گفت ببخشید خانوما مشکلی پیش اومده
زن عمو بالبخند گفت نه چیز مهمی نیس درباره قیمت مانتوها حرف میزنیم دنیاجون میگه قیمتهاتون کمی بالاس
فروشنده بالبخند دستشو بطرف زن عمو دراز کرد بازوشو گرفت و اونو بطرف انتهای مغازه دعوت کرد و گفت این مغازه رو متعلق به خودتون بدونید و چون اولین باره بااین خانم محترم و زیبا به مغازه ما تشریف آوردن هرمانتویی رو که انتخاب می کنند به عنوان کادو تقدیمشون می کنیم
گفتم نه آقا ممنونم من مانتو نمیخوام واسه زن عموم میخایم انتخاب کنیم
گفت حالا ما رو قابل بدونید و خودتون هم مانتویی انتخاب کنید تا ما رو خوشحال کرده باشید
در اون لحظه میخاستم هرچی از دهنم درمیاد بارش کنم و ازمغازه بیام بیرون که زن عموم گفت من ازطرف دنیاجون هدیه شما رو قبول می کنم و خیلی هم تشکر میکنم و منو نیشگون گرفت یعنی چیزی نگم
صاحب مغازه هم لبخند دیگری تحویل زن عموم داد و گفت بازم تکرار میکنم شما خودتون صاحب اختیارید اینجا متعلق به خودتونه و بعد هم راشو کشید وبطرف در رفت
اون که رفت زن عموم گفت دنیاجون توهم خیلی به خودت سخت نگیر مگه کمی بگو بخند کردن بااینا چیزی ازمون کم میکنه بذار خیال کنن بااین کارها میتونن مخ مارو بزنن توخیال کردی عمو و یاشوهرت بیرون از خونه با هیچ زنی بگو بخند ندارن
حالا خوبه خودت مچ شوهرتو هم گرفتی
ازاین به بعددهم فقط بذار من حرف بزنم ببین چطور اونا رو صید میکنم
وقتی اینو گفت بی اختیار یاد تلفن های مشکوکی افتادم که به شوهرم می شد و اونم می گفت نه آقا اشتباه گرفتی
و دلم میخاست من هم کارهای اونو تلافی کنم
وبااین فکر وخیال با زن عموم همراه شدم

 
او هم وقتی دید من سکوت کرده ام گفت بیا بریم کمی سربه سر شریکش بذاریم
بی اختیار به دنبال زن عمو راه افتادم
شریک صاحب مغازه که بعدها فهمیدم سیامکه به طرف ما اومد و رو به زن عمو گفت اگه میخاین تشریف بیارین طبقه بالا مدلهای جدیدی آوردیم که احتمالا می پسندین و بدون اینکه به من نگاهی بندازه جلو افتاد و گفت بفرمایید لطفا
ماهم بدنبالش راه افتادیم
زن عموم به من چشمکی زد و درکنار سیامک قرار گرفت وگفت این دنیا خانم ما خیلی مشکل پسند و سخت گیره حالا میخام ببینم شما میتونی رضایتشو جلب کنی
سیامک زیرچشمی نگاهی به من کرد و گفت از قیافه و تیپ قشنگی که دارن معلومه طالب چیزای خوبه و منم امیدوارم بتونم واسشون تهیه کنم
من هم خیلی آهسته و کشدار گفتم از توجهتون ممنونم
سیامک که دید برخلاف قبل که اخم کردم خیلی آروم شدم روشو برگردوند و گفت ما با زن عموتون اصلا تعارف نداریم شماهم مث ایشون واسه ما عزیزید. وهرامری داشته باشید در خدمتتون هستیم
زن عمومم گعت اتفاقا دنیاجون الان درباره شما حرف میزد ازمن پرسید این آقای خوش تیپ و برازنده کیه ؟ زن گرفته یا نه ؟ که من هم گفتم تو چیکار به این کارها داری اگه زن هم نداشته باشه نیامده از تو خواستگاری کنه
سیامک لبخنذی زد و گفت البته اگه من زن نداشتم همین الان از ایشون تقاضای ازدواج میکردمو و ازشون میخاستم عشق منو بپزیند ولی افسوس. گرفتار زن دیوانه ای شدم که روزی صدبار آرزوی مرگ میکنم بخاطر کاراش
وگرنه اگه مبتونستم این فرشته رو بدست بیارم خوشبخت ترین مرد روزگار میشدم
رن عموم گفت ولی دنیاخانم شوهر داره
سیامک گفت خوشبحال او که چنین فرشته زیبایی نصیبش شده است
من از خجالت زبونم بند اومده بود و سیامک ادامه داد. در هرحال امبدوارم ارادت بنده رابپزیرید
باور بفرمایید همقدم شدن و هم صحبت شدن با عزبزان برای من باعث افتخار است

 
و ……. خلاصه اونروز سیامک هرچه خواست گفت و زن عموم هم باحرفاش مث یک دلال محبت زمینه را برای دوستی من وسیامک فراهم کرد. و در آخر گفت ازاین به بعد دنیا دوستاشو میاره اینجا وِِِ.. . . . بعدهم به بهانه پرسیدن سوالی از آقای نعمتی صاحب مغازه منو با سیامک تنها گذاشت
وقتی منو سیا باهم تنها موندیم گفت این ماهواره ها هم بلای جان مردم شدن
خیانت زن وشوهرها به هم زیاد شده و آمار طلاق زیاد شده بیشتر مردها بخاطر تنوع طلبی با بیوه زنان ارتباط برقرار می کنند و. زن خود را فراموش می کنند
البته بعضی از خانم ها هم تلافی می کنند و به. همان اندازه که شوهرشان خیانت می کند آنها هم خیانت می کنند
و به نظرم این هم حق آنهاست
بی اختیار گفتم این یعنی عدالت
سیامک گفت زن من هم با پسری دوست شده هرچه میگویم با آبروی من وخودت بازی نکن و از این کار دس بکش میگه تو عقب مونده ای اون پسر دوست اجتماعی منه
سکس که نکردیم آبرومون بره ارتباط ما کنترل شده است توهم میتونی با هرکی دوس داری رابطه دوستانه داشته باشی
گفتم حالا توهم دوست اجتماعی داری؟
گفت هرکسی که لیاقت اینو نداره بخام اونو دوست خودم بدونم بعدهم گفت سوالی بپرسم راستشو میگی
گفتم بپرس
گفت شوهرت قدر این حوری بهشتی میدونه و بهت وفاداره؟
این سوال فکر ذهنمو به هم ریخت
احساس کردم شوهرم درگیر به قول سیامک رابطه اجتماعی با زن دیگری شده است و من هم باید تلافی کنم
اما مطمعن نبودم
نمیدانستم چه جوابی دهم که سیامک کارت ویزیتش رابه من و گفت باعجله جواب نده عزیزم
این اولین بار بود که با مرد غریبه درباره خیانت و رابطه به این راحتی حرف میزدم و مردی منو عزیزم صدا میکرد و من اعتراض نمی کردم
کارت را گرفتم توی کیفم گذاشتم گفتم بذار فکرامو بکنم
 
گفت شاید ماهم دوست اجتماعی هم شدیم
مث زن عموت و آقای نعمتی
برگشتم دیدم اونا هم درگوشه ای دارن باهم حرف میزنن

گفتم چن وقته باهمن گفت یکسالی میشه
گفتم تاکجاپیش رفتن
گفت همون دوست اجتماعی دیدن یکدیگر و صحبت
سرم گیج میرفت یعنی واقعا زن عمو هم تلافی میکرد؟
اون روز گذشت وروزهای بعد کلی بازن عمو حرف زدم
دیگه داشت باورم میشد من هم باید تلافی کنم
حالا دیگه سیامک دوست اجتماعی من شده روزها وشبها ارتباط تلفنی داشتیم
باهم سینما و رستوران می رفتیم اول دستهامون به هم گره خورد کم کم آغوش سیامک تن منو لمس کرد
حرفهامون رنگ وبوی عشق وسکس به خود گرفته
بود
من وسیامک با زن عمو وآقای نعمتی به ویلای او می رفتیم
اول در حد تفریح و گردش و چن بوسه و کمی عشق بازی بود
کم کم دست من کیر سیامک را نوازش کرد ودست او. کون وکس منو می مالید
البته زن عمو وآقای نعمتی هم از جانماندند. و قبل ما کارشان سکس کشید
شبهایی که عمویم شیفت بود من هم به بهانه اینکه تنها نباشد پیشش میرفتم وسیامک وآقای نعمتی هم کنارمان بودند
اول در اتاق های جداگانه. بعد هم سکس موازی وبعد گروهی
آن را بعدا میگویم

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *