این داستان تقدیم به شما

من نغمه هستم 29 سالمه و با شوهرم که 35 سالشه حدود چهار ساله ازدواج کردیم
زندگی خوب و آرامی داریم
من از لحاظ سکسی خیلی شهوتی و داغم و دوس دارم هرشب سکس داشته باشم اما همسرم فقط یک یا دوبار در هفته بامن سکس میکنه که انصافا خیلی هم عالی منو ارضا میکنه و موقع سکس منو به اوج می رسونه با این حال بازهم دوس دارم شبه بعد سکس داشته باشم
برای خاموش کردن آتش شهوتم کارهای مختلفی می کنم اما برای داشتن سکس بیشتر هیچوقت به فکر خیانت به شوهرم نبوده ام و اگرچه بخاطر زیبایی های خدادادی صورت و بدنم همیشه مورد توجه هستم و خیلی از جوانان غریبه یا آشنا و حتی اقوام برای نزدیکی به من پیشنهاد دوستی و رابطه می دهند اما هیچوقت راضی نشده ام از اعتماد شوهرم سواستفاده کنم و باکسی دوست شوم…
 
حتی بعضی از دوستام به شوخی وجدی میگن وقتی این همه خاطرخواه داری که حاضرن با یک اشاره هرچی بخوای به پات بریزن برو با چندنفر از اونا که از لحاظ اجتماعی موقعیت خوبی دارن و خیلی هم خوش هیکل و خوش تیپ هستن و میتونن از همه لحاظ و بخصوص از لحاظ سکسی تو رو خیلی خوب تامین کنن دوست شو و به عشق و حال خودت برس
امادر حالی که میتونم هر روز با یکی باشم و بهترین لذتها رو تجربه کنم بازهم به خودم اجازه نداده ام به شوهرم خیانت کنم
البته شوهرم نیز خیلی مرا دوست دارد و اصلا به من سخت نمی گیرد و کاملا آزاد هستم
هرلباسی بخواهم می پوشم هرجا بخواهم می روم و اگر حتی با یک غریبه بگو بخند هم داشته باشم شوهرم به من گیر نمی دهد و کاملا به من اعتماد دارد و منو آزاد گذاشته که البته من هم در رفت وآمد با فامیل و یا دوستان و آشناها با ناز و ادا و جلب توجه اونا و کمی هم چشم چرونی و خودنمایی از اینکه می بینم مردها با چه حسرتی به من نیگا میکنن همیشه لذت می برم و کمی شهوتمو تخلیه میکنم
البته در دیدوبازدیدها و یا شب نشینی ها طوری رفتار میکنم که رفتار و گفتار و حرکاتم خیلی عادی نشون میده و فقط خودم و همون آقایون هیز میدونیم چه بلایی سر آقایون میارم
 
مثلا وقتی به دیدن فامیل و یا دوست و آشناهامون میریم یا اونا میان خونه ما خیلی با اونا وبخصوص مردها شون شوخی میکنم وبه بهونه مرتب کردن روسریم دایم اونو باز و بسته می کنم و موها و سینه و گردن سفید و مرمریم رو بهشون نشون میدم و اونا باحسرت نیگا می کنن
یا با پوشیدن لباس های تنگ وچسبون عمدن کاری میکنم تا برجستگی های بدنمو ببیشتر دید بزنن ولذت ببرن و یا حسرت بخورن
توی مهمونی ها و یا دیدوبازدید و شب نشینی ها بیشتر با آقایون گرم میگیرم و سربه سرشون میذارم ومیگیم و میخندیم و همزمان دور از چشم خانم هاشون با نازو یا با خمار کردن چشام طوری به آقایون نیگا میکنم و با لبخند با اونا حرف میزنم که قند توی دلشون آب میشه
و اونا هم وقتی با من حرف میزنن ، دزدکی ، طوری که زناشون متوجه نشن چنان با شهوت منو دید میزنن که احساس میکنم اگه می تونستن همونجا منو می خابوندن و ی دل سیر منو میکردن
بعضی وقتا هم می بینم بعضی از آقایون حسابی راست کردن و یا با کیرشون ور میرن
خلاصه من هم جواب اذیت و آزار و مزاحمت های آقایون رو اینجوری میدم
از خودم بگم :
قدم 170 سانت وزنم 63 کیلو پوستم سفید و موهای خرمایی و بدنی سکسی و جذاب دارم که باعث شده نظر همه مردها وحتی خیلی از زنها به طرفم جلب بشه و البته این زیبایی باعث دردسرهایی هم برایم شده است و خیلی ها هم آرزو دارن برای یک بار هم که شده منو جای خلوتی گیر بیارن و هرطور که دلشون میخاد با من سکس داشته باشن
در بین اقوام و دوستانی که باهاشون رفت وامد خانوادگی داریم سه چهارنفرشون خیلی سمجند
و به هر قیمتی که شده میخان منو بدست بیارن و بکنن که البته با بی توجهی هایی که نسبت به اونا داشتم نتونستن کاری بکنن و فقط حسرت بیشتری میخورن…

 
البته بخاطر حفظ آبرو شوهرمو در جریان نذاشتم اما خودم خیلی راحت به تک تکشون گفتم اگه میخاین احترامتون سرجاش بمونه لطف کنید واسه من ایجاد مزاحمت نکنید وگرنه مجبورم به همسرتون بگم و …….جالب اینجاس که همه این آقایون زن و بچه هم دارن و یکیشون که پسرخالمه خواستگار قدیمی خودم بوده که از ریخت و قیافش بدم میاد
دونفرشون از اقوام شوهرم هستن یکیشون هم از دوستای شوهرمه
و اون یکی هم پدرام شوهر حمیراس که البته هیچوقت خواسته قلبی خودشو به زبان نیاورده و فقط با لبخندها ونیگاههای شهوت بارش و گاهی هم با مالیدن خودش به باسن و تنم در لحظه خداحافظی وقتی میرفتیم خونشون یا اونا واسه سر زدن و یا شب نشینی میومدن خونمون و یا با دست کشیدن بر روی کیرش وقتی روبروی هم می نشستیم دلباختگی و علاقه خودشو به من نشون میداد
من وحمیرا خیلی باهم صمیمی هستیم و به همین خاطر نسبت به پدرام قدری ملایم تر رفتار میکردم تا دوستی من و حمیرا به هم نخورد
و همین رفتار ملایم من با پدرام باعث شد تا رفتار حمیرا هم تغییر کنه
حالا حمیرا هم با شوهرم رفتاری داره مشابه رفتار من با پدرام
حالا حمیرا هم با شوهرم حسابی گرم می گیره و باهاش شوخی می کنه
حتی وقتی میریم خونشون واسه شوهرم میوه پوست می گیره و بیشتر از آنکه بامن باشه و یا به فکر پذیرایی از من باشه از شوهرم پذیرایی می کنه ومث پروانه دور او می چرخه
خیلی به شوهرم توجه می کنه و بهش لبخند میزنه و در یک کلام او هم داشت به شوهرم حال میداد …….و احساس می کردم شوهرم نیزمتقابلا میخاد محبتهای حمیرا رو جبران کنه البته اگر این جبران کردن به حال دادن متقابل تبدیل نمی شد!
 
از وقتی متوجه تغییر رفتار حمیرا شدم ناخواسته احساس می کردم من و حمیرا رقیب عشقی هم شده ایم
با این تفاوت که شوهر او به من نظر داره و عاشق منه و من بخاطر ارضای شهوت خودم احتمالا به او حال میدادم
اما احتمالا حمیرا چون نمی تونست هم جلوی شوهرشو بگیره و هم جلوی منو میخاست کار شوهرشو تلافی کنه و شوهر منو هم شیفته خودش بکنه
از شانس پدرام حالا هم من ناخواسته بیشتر از گذشته به پدرام توجه می کردم
بیشتر باهاش شوخی می کردم و بیشتر خودمو بهش نزدیک می کردم
برای اینکه کمی از حمیرا جلوتر باشم هرکاری لازم بود می کردم
احساس می کردم یک مسابقه عشقی بین من و حمیرا شروع شده
مثلا وقتی میومدن خونمون به بهانه پذیرایی از پدرام طوری جلوش وامیستم وخم میشم که حمیرا نبینه داریم چکار می کنیم
بعد هم برای اینکه پدرام از نزدیک سینه و گردنمو ببینه شال یا روسریمو باز میذاشتم و بجای اینکه بهش تعارف کنم خودم ظرفشو پر می کردم ازمیوه و شیرینی و شکلات
وقتی پدرام به هوای اینکه دستش به دستم بخوره دستشو روی بشقابش میگرفت که کمتر میوه وشیرینی واسش بذارم من هم به بهانه اینکه میخام دستشو کنار بزنم عمدن دستشو توی دستم میگرفتم و بهش تعارف می کنم
موقع دید وبازدید و یا شب نشینی سعی می کردم خودمو سرراه پدرام قرار بدم که حتما بدنمون به هم بخوره
کار به جایی رسید که تصمیم گرفتم قبل از اینکه دست حمیرا به دست یا بدن شوهرم بخوره
من و پدرام کاملا بدن همدیگرو لمس کنیم
و نقشه ای کشیدم
ی شب که پدرام و حمیرا اومده بودن خونمون چیزایی رواز قبل توی طبقه بالای کمددیواری اتاق خوابمون گذاشته بودم و به بهونه اینکه دستم نمی رسه بیارمشون پایین تا اونا رو به حمیرا نشون بدم رفتم کنار پدرام وایسادم و با خنده و شوخی گفتم آقا پدرام یالا پاشو…
 
پاشو بریم اونارو بیار پایین تا خانمت ببینه و با خنده ادامه دادم:
چون زنت میخاد اونا رو ببینه مجبوری خودت بیای اونارو بیاری پایین وگرنه به آقامون زحمت میدادم
پدرام هم چشمی گفت و بلافاصله به دنبال من اومد توی اتاق خواب
من هم دقیقا روبرو و با فاصله تقریبا نیم متر از کمد در حالی که پشتم به پدرام بود ایستادم تا وقتی میخاست اونا رو بیاره پایین مجبور بشه برای اینکه دستش برسه از پشت به من بچسبه
بهش جای وسایل رو نشون دادم و گفتم اون بالاس همین قسمت روبرو لطفا بیارشون پایین
پدرام هم از پشت سرمن دست راستشو دراز کرد تا اونارو بیاره پایین اما دستش نرسید و بخاطر شرم و حجب و حیا با فاصله کمی از من ایستاده بود تا موقعی که دستشو دراز میکنه از پشت به من نچسبه من هم همونطور که پشتم به پدرام بود دستشو که بالای سرم بود گرفتم و بشدت بطرف جلو وبطرف کمد کشیدم و ولش کردم که یدفعه پدرام از پشت افتاد روم و کاملا چسبید به من طوری که برجستگی کیرشو روی باسنم حس کردم
پدرام هم برای اینکه خودشو کنترل کنه دست چپشو انداخت روی شونم و سینمو گرفت
من هم به هوای اینکه مثلا دارم بهش کمک می کنم که نیفته همونطور که ایستاده بودم هر دو دستم رو بسمت عقب بردم و محکم دور کمراونو گرفتم و بخودم چسبوندم و در همون حال سرمو برگردوندمو آهسته گفتم هیس
پدرام هم فوری دست راستشو گذاشت روی گردنم و صورتمو بطرف خودش گرفت و لبشو گذاشت روی لبم و محکم بغلم کرد که من آهی کشیدم ولبشو بوسیدم
بعدهم کاملا برگشتم و رودر روی هم همدیگرو بغل کردیم و من سرمو گذاشتم روی شونه پدرام
کیرشو روی کوسم حس کردم که حسابی راست کرده بود
احساس کردم بدنم گر گرفته
تمام این صحنه و اتفاقات کمتر از سی ثانیه طول کشید
فوری خودمو کنار کشیدم تا پدرام وسایل رو پایین بیاره
ترسیدم که مبادا شوهرم یا حمیرا بخان بیان توی اتاق
وسایل را برداشتم و سریع اومدم بیرون پدرام هم کمی بعد اومد بیرون
و به این طریق ناخواسته و برای اولین بار گرمی آغوش مردی غیر از همسرم را آن هم در چند قدمی همسرم تجربه کردم و جالب تر اینکه در همان مدت زمان کوتاه و در آغوش پدرام ارضا شدم

 
از فردای آن شب پدرام مث عاشقی که پس از سالها انتظار به معشوق خود رسیده است هر روز به من زنگ میزد و باهم حرف میزدیم
او از وصال و سکس می گفت اما من قبول نمی کردم
می گفت بیا با هم به گشت وگذار برویم به رستوران برویم به سینما برویم یا توی خیابون با همقدم بزنیم اما من قبول نمی کردم و می گفتم به شوهرم خیانت نمی کنم
وقتی جریان رفتارهای حمیرا با شوهرم علت کار اونشب رو بهش گفتم و گفتم به چه خاطر اون نقشه رو کشیدم که هم تو به آرزوت رسیده باشی و هم اینکه من از حمیرا عقب نمونم باور نمی کرد
می گفت اگه بهای وصل تو این باشه که زنم با شوهرت رابطه داشته باشه خودم حمیرا رو واسه شوهرت لخت و آماده می کنم
گفتم اینا همش حرفه اگه روزی مطمعن بشی حمیرا بهت خیانت کرده اونو میکشی
گفت فعلن که تو منو کشتی ولی به جون نازنین خودت حاضرم واسه تو هرکاری بکنم
خلاصه اینکه چندماهی از اون قضیه گذشت و هر روز شهوت من و نیازم به سکس با یادآوری صحنه آن شب بیشتر می شد
گاهی وقتها به اصرار پدرام تلفنی سکس چت می کردیم و باهم ارضا می شدیم
و پدرام هم قبول کرده بود بار دیگر بحث سکس حضوری را پیش نکشد و به همان سکس تلفنی قانع باشیم
در دیدوبازدیدها هم مث گذشته بودیم از تماشای هم سیر نمی شدیم
روسری من بیشتر وقتها روی شونه ام بود و پدرام هم غرق تماشا و هوس بازی
حمیرا هم انصافا زیبا بود و انگار در دل شوهرم برای خود جایی باز کرده بود
طرز لباس پوشیدن و آرایش کردنش فرق کرده بود
تقریبا لباس هایی می پوشید که می دونستم شوهرم از اون خوشش میاد

 
اگر برای شام ما را دعوت می کردند غذای مورد علاقه شوهرم را می پخت و می گفت این غذا با عشق پخته شده پس باید خوشمزه باشه و شوهرم حسابی ازش تعریف می کرد
همیشه روی مبلی می نشست که به شوهرم نزدیک تر باشه
من و پدرام هم انگار بدجوری به هم وابسته شده بودیم بااین حال راضی به سکس حضوری و خیانت به شوهرم نبودم
ی روز پدرام زنگ زد و با صدایی گرفته گفت ببخشید نغمه جان حمیرا حالش خوب نیس بردمش بیمارستان تازه ترخیص شده آوردمش خونه نمیخام تنها باشه میتونی بیای پیشش تا برم اسلامشهر خواهرشو بیارم پیشش بمونه
من هم بدون هیچ صحبت و حرف اضافه ای گفتم الان راه می افتم
زنگ زدم آژانس و نیم ساعت بعد در خونه پدرام بودم
زنگ خونه رو زدم پدرام دکمه رو زد در باز شد و سریع با آسانسور خودمو به طبقه هفتم رسوندم
دیدم پدرام دم در واحدشون منتظرمه
باهاش دست دادم ورفتم تو
پدرام هم پشت سرمن در رو قفل کرد و به طرفم اومد
گفتم چی شده ؟ حمیرا کجاس؟
لبخندی زد و گفت: چیزی نشده روز وصل مان فرارسیده
حمیرا هم رفته خونه خواهرش اسلامشهر
 
برای ی لحظه حال خودمو نفهمیدم و نشستم روی مبلی که کنارم بود
پدرام اومد و جلوم زانو زد
دستامو گرفت و گفت حجله رو آماده کردم
میریم روی تخت منو و حمیرا الهی حمیرا فدات بشه
گفتم نه اصلا حرفشو نزن قرارمون یادت رفته
گفت منو ببخش نغمه جون بخدا دیگه تحمل ندارم دارم دیوونه میشم آخه انتظار تا کی؟
و همزمان منو بغل کرد و بطرف اتاق خواب راه افتاد
دست وپا میزدم و سعی میکردم خودمو از دستش نجات بدم
وایساد و ولم کرد خیال کردم میخاد به حرفم گوش کنه و بزاره برگردم خونه اما با ناراحتی به طرف آشپزخونه رفت و با کارد تیز بزرگی برگشت
ترسیدم و چیزی نگفتم منتظرشدم حرفشو بزنه
کارد را بطرفم دراز کرد و گفت بگیرش
کارد را گرفتم و گفتم این کارا یعنی چی؟ بچه شدی
گفت نه دیونه شدم
حالا هم انتخاب با توست یا با این کارد بزن منو بکش و برو یا کارد رو زمین بذار و بیا باهم بریم حجله
گفتم من کارد رو زمین میذارم و میرم
گفت همونی که گفتم
هرچی التماس کردم و خواهش کردم یک کلمه هم در جوابم نگفت
آخر سر گفتم تو برو توی حجله من هم همین جا مث وقتایی که تلفنی سکس چت می کنیم کاری می کنم ارضا بشی
گفت همون لحظه که اومدی تو ی بار ارضا شدم اصلا نیگا کردن به تو آدمو ارضا می کنه اما من امروز میخام به تو وصل بشم
و مزه وصل تو رو بچشم

 
بعد هم گفت دارم میام ببرمت حجله اگه میخای نیای کارد رو واسه کشتن من آماده کن این آخرین خواهش منه
مونده بودم چکار کنم نه قدرت اونو داشتم که به روی پدرام چاقو بکشم و پدرامی که به او وابسته شده بودم زخمی کنم و نه قدرت آن را داشتم که در برابر خواسته او بله بگم
و در حالی که کارد رو به گوشه ای پرت کردم با گریه گفتم بیا هرغلطی دوس داری بکن لعنتی من تسلیمم
پدرام اومد روبروم وایساد اشکامو به آرومی پاک کرد دستاموتوی دستاش گرفت لبشو روی لبم گذاشت و کمی لبمو خورد و زبانشو فرو کرد توی دهنم بازوانم رو گرفت و محکم منو بغل کرد
کیرش راست شده بود اونو بطرف کسم هدایت کرد
دستشو انداخت دور کمرم و بیشتر فشارم داد
بزرگی کیرشو روی کوسم حس کردم ی دفعه ایستاد و ولم کرد و گفت میشه خواهش کنم صحنه اولین هم آغوشی مان را بازسازی کنیم
یادآوری خاطره اون شب حالمو دگرگون کرد سریع بهش پشت کردم دست راستشو بالای سرم آورد اونو گرفتم کشیدم پایین با دست چپ سینمو گرفت
من هم هر دو دستم را بطرف کمرش بردم و اونو بخودم چسبوندم سرموبرگردوندم و با گریه گفتم هیس
دست راستشو آورد کنار صورت و گردنم گذاشت و سرمو برگردوند لبشو روی لبم گذاشت و بعد از اینکه منو بوسید گفت زود باش بریم تا کسی نیومده و دستمو گرفت و بطرف اتاق خواب راه افتادیم
من هنوز با خودم درگیر بودم به خاطر خیانتی که به شوهرم می کردم
اماپدرام دستمو گرفت و روی تخت منو خابوند خودشم در کنار من دراز کشید و زیب شلوارش رو پایین کشید دستمو گرفت و روی کیرش گذاشت باورش برام سخت بود انگار دسته بیل بود خیانت به شوهر از یادم رفت
مونده بودم اینو چطور توی کوسم جا بدم..
 
پدرام با حرکتی سریع هم منو لخت کرد و هم خودش لخت شد
از پشت کیرشو گذاشت وسط رونم و پاهاشو توی پام قلاب کرد و شروع کرد به مالوندن سینه و کمرم
همزمان گردن و لاله گوشمو می خورد و کیرشو به کوسم می مالید
کم کم شهوتم اوج گرفت و باهاش همراهی کردم
اون روز سه بار ارضا شدم
پدرام هم انگار دیوانه شده بود ی روز که تنهایی رفته بودم پیش حمیرا اومد وجلوی چشم همسرش با من شوخی های سکسی می کرد می گفت تو از بس زیبا و خوش اندامی باید شب و روز تو رو توی آغوش گرفت و از سراپای وچودت لذت برد چی میشه اگه ی شب مال من باشی
من سرمو انداختم پایین و چیزی نگفتم
ولی حمیرا آتیش گرفت
هرچی از دهنش دراومد به پدرام گفت و مرتب از من معذرت خواهی می کرد
بعدهم گفت آخه بیغیرت بی شرف بی ناموس چی سرت اوم اگه شوهر همین خانم بیاد در جواب تو بگه حمیرا ی شب مال من باشه تو چیکار می کنی
پدرام انگار منتظر شنیدن این حرف بود فوری گفت اگه خودت بخوای میتونی به جای ی شب ده شب مال او باشی بشرطی که نغمه هم پیش من باشه..

من لبخند می‌زدم و حمیرا هم با چشم‌های گرد شده مشغول هضم کردن این چند دقیقه ی آخر توی ذهن شوک زده ‌اش بود…
 
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *