این داستان تقدیم به شما

سلام. امیدوارم از خاطره‌ای که براتون تعریف می‌کنم زیاد دلخور نشید. این خاطره‌ی یک رابطه سکسیه که پایان غم‌انگیزی داره. همین الان که دارم تایپش میکنم هم دستام میلرزه. خب بهتره شروع کنم. اسم منو لازم نیس بدونین ولی یکم از ظاهرم براتون میگم. ۳۲ سالمه و ساکن آمریکام هرچند اصالتا بچه ایرانیم. بدن فیتی دارم. یکم موهام ریخته ولی همه اطرافیانم همیشه میگن که فیس جذابی داری. این فیتنس بودنم هم بخاطر شغلمه. اخه تو اداره پلیس کار میکنم. خب دیگه بسه. یه شب داشتم همین طوری گشت میزدم که دیدم صدای ناله میاد. سریع رفتم جلو و دیدم یه نفر داره با اسلحه یه مغازه دار رو تهدید میکنه. تو تاریکی تسخیص قیاقه‌اش کار ساده ای نبود ولی از رو لباساش فهمیدم زنه. تا منو دید فرار کرد. از این کارش فهمیدم اسلحه‌اش قلابیه. رفتم تعقیبش و همین طوری تو کوچه های تنگ و کثیف دنبالش کردم تا جایی که یه جا خوردم به بن‌بست. نا امید شدم و به خودم میگفتم عجب بی‌عرضه ای هستم من که یهو صدای باز شدن یه در رو شنیدم. اخه این وقت شب؟ خودمو از دیوار کشیدم بالا و خونه های اطرافو دید زدم که متوجه شدن بعله جنده خانم تو حیاط یکی از همین خونه هاس.
 
خیلی اروم از دیوار پریدم و تو و از پنجره نیمه بازش رفتم تو خونه. یه خونه کوچیک بود با کلی لباس پخش و پلا رو تخت. رو میزش پر بود از کوکائین بسته بندی شده و سیگار نیم سوخته. چشمم به یه شرت بنفش افتاد که از گوشه تخت آویزون بود و یهو کنترلم رو از دست دادم. بلندش کردم و همینطور بوش میکردم که یهو لامپ روشن شد. تا منو دید جا خورد ولی من سعی کردم کنترلمو حفظ کنم. دهنش باز مونده بود گفتم تکون نخور مگرنه بیسیم میزنم اینجارو لوله زنبور میکنم. دستاشو برد بالا و بی حرکت موند. عجب دافی بود. سیاهپوست با چشمای درشت و موهای بافته. اما لب‌هاش لعنتی لب‌هاش درشت بودن و گوشتی. خدای من. به خودم گفتم اروم باش و گند نزن لامصب. رفتم و گفتم وایسا تا بازرسی بدنی کنم گفت هیچی با خودم ندارم گفتم پس لازم نیس بترسی. همین طور حین بازرسی میمالیدمش. بازوهاش شونه هاش و وای از کونش. از توپ فوتبال گرد تر بود. خم شدم و دستمو بردم روی پاهاش و اروم اروم بازرسی کردم تا دوباره رسیدم به کونش. اصلا نمی‌خواستم اون لحظه تموم شه. داد زد هوی داری چه غلطی می‌کنی؟ برگشتم و گفتم خفه شو دارم کارمو میکنم. اشاره کردم به میزش و گفتم با این همه جنس اگه ببرمت پدرتو در میارن. انصافا هم کونشو پاره میکردن خیلی زیاد بود تعداد بسته ها. تازه سرقت مسلحانه و فرار از قانون رو هم بهش اضافه کن. گریه‌اش گرفت و نشست لب تخت. برام از زندگی سختش میگفت و این که مجبوره این کار هارو انجام بده. البته من گوش نمیکردم همه حواسم به ممه سمت راستش بود که نوکش از روی تابش معلوم بود. رفتم کنارش نشستم و بغلش کردم. گفت شاید هم بشه دستگیرت نکنم. چطوره خودم اعمال قانونت کنم؟
 
 
کاملا کنترلمو از دست داده بودم. خل شده بودم داغ داغ و عرق کرده. سرشو اورد بالا و با چشمای درشتش بهم زل زد. گفت جدی ولم میکنی گفتم اره. حالا بیا نزدیک تر. لباشو محکم گرفتم و بوسیدم. واهای پسر عالی بود زبونمو کرده بودم تو دهنش و میپیچوندم. بلند شدم و دستبند رو در اوردم و به دستاش بستم. بعد یه سیلی محکم به کونش زدم و نشوندمش رو زمین. با یه صدای حشری گفت تفنگم داری؟ گفتم اره بزرگم هست بیا با گلنگدن‌اش بازی کن شلیک میکنه! لبخند زد و سرشو خم کرد رو کیرم و از رو شلوار بوسید. گفتم خب حالا بخورش. یهو عصبانی شد و گفت نه من خوشم نمیاد گفتم خوشم نمیاد ینی چی؟ گفت چندشه بو میده گفتم امکان نداره من تا تو لون لبای خوشگلت کیرمو فرو نکنم دست برنمیدارم. خواست پاشه و فرار کنه ولی گرفتمش. خیلی سمج بود و پر زور. سرش داد زدم و بعد زیپمو پا کردم و سلطان رو انداختم بیرون گفت وای مو هم که داره که. سریع گردنشو گرفتم و دو تا سیلی زدم رو صورتش. تند تند نفس نفس میزد از عصبانیت. مو هاشو پیچیدم تو مشتم و کیرمو فشار دادم تو دهنش ولی نمیذاشت. دندوناشو قفل کرده بود. قد یه دریا عرق کرده بودم از هیجان. داد زدم وا کن با دهن بسته زمزمه کرد عمرا. میدونستم باهاش چیکار کنم محکم دماغشو گرفتم تا مجبور شه با دهن نفس بکشه. کبود شده بود بالاخره بازش کرد تا هوا بگیره که کیرمو با فشار فرو کردم ته حلقش. کله‌شو گرفته بودم و هی عقب جلو میکردم. لب های گوشتیش دور کیرم حلقه شده بود و کیرم هرچند زیاد دراز نبود اما کلفت بود و دهنشو کامل پر کرده بود. شروع کرد به ناله کردن. «نمممنم نمغ مکشم» یکم کیرمو کشیدم عقب تر تا جلوی زبونش تا بفهمم چی میگه. جیغ میزد که «نمیتونم نفس بکشم بیرون بیار جناب سروان دارم خفه میشم» اهمیت ندادم گفتم زرزر الکی نکن الان آبم میاد…

 
ادامه دادم تلمبه زدن تو دهنش رو. اب دهنش کیرمو لیز کرده بود. اشک میریخت و چشمای سیاهش از حدقه زده بود بیرون. با دستاش میزد رو پام تا بس کنم. بهترین حس دنیارو داشتم اصلا توجه نکردم. با ناخونای بلند لاک‌زده‌اش کونمو چنگ زد. جنده وحشی. بعد یکم اروم شد منم اخرام بود و ابم یهو شروع کرد پاچیدن. عااااخخخ همشو ریختم تو حلقش. گفتم بزار یکمم بریزم رو اون چشمای خوشگلت. کشیدم بیرون اما دیدم بی‌حاله. فکر کردم غش کرده. سر کیرمو مالیدم به صورتش و با لپ هاش ابمو پاک کردم. ولش کردم و افتاد رو زمین. تازه دوزاریم افتاده بود که چه گهی خوردم. یهو حرفاش پیچید تو سرم. «نمیتونم نفس بکشم نمیتونم نفس بکشم» از ترس نزدیک بود سکته کنم. از اونجا فرار کردم. فرداش تو اخبار دیدم دارن درباره‌اش حرف میزنن. اسمش جورجینیا فلوریدا بود. یهو پلیسا درو شکستن و حمله کردن منو بردن. از #فیلم #دوربین #های #مداربسته و #اسپرم #پخش #شده #تو #دهنش #ردمو #زده #بودن . #فعلا #منتظرم #برام #حکم #بدن و نمیدونم چی میشه.
 
#امیدوارم #درس #گرفته #باشین .

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *