این داستان تقدیم به شما
من سمیرا م ٢٦ سالمه چند سال پیش تو یه شركتی كار میكردم كه یه مرد ٤٥ساله مدیر عاملش بود اوایل فكر میكردم كه بهشت باز شده و این مرد اقتاده پایین از بس كه خوب و سر به زیر بود حتی ما خیلی وقتها برای كارای حسابداری باهم تنها میشدیم.ولی اون خیلی سر به زیر و پاك بود. خلاصه یه چند سالی گذشت و من فارغ التحصیل شدم و ازون شركت برای یه سال رفتم. بعد از بك سال یه پیشنهاد كار خوب دوباره بهم داد و باعث شد دوباره برگردم. …
خلاصه من برگشتم و بعد چند بار جلسه بالاخره موافقت كردم كه بازم كار كنم پیششون. خیلی دوست نداشتم چون كار سختی بود ولی اون هرطور بود منو راضی كرد كه بازم با شركت همكاری كنم.
یه چند وقتی گذشت و یك روز موقع خداحافظی به من دست داد.تا اون موقع هیچوقت اینكارو نكرده بود منم دست نداده بودم باهاش.
ولی اون روز منم موقع خداحافظی یه دست سریع و كوچیك دادم بهش و رفتم. بعدفرداش یكم سرسنگین تر بودم ینی بیشتر تعجب كرده بودم كه چرا اینكارو كرده.البته منم ازش خوشم میومد چون خیلی باهوش و با انرژی بود.همیشه تو دلم میگفتم خوش به حال زنش كه با كون افتاده تو عسل.چون هم پاكه هم پولدارو باپرستیژ و تحصیل كردس و اصالت داره.
اونروز بعد از دست دادن برگشت بهم گفت كه اگه دیروز باهات دست دادم چون تو مثل دخترم میمونی و من خیلی از شخصیتت خوشم میاد و میدونستم كه برات اهمیتی نداره این مسایل و خواستم احساس راحتی بیشتری كنار من كنی.
منم كه ساده گفتم خب راست میگه دیگه این اگه منظور دیگه ای داشت چرا تو این چند سال هیچی بروز نداده بود در صورتی كه ما ساعت های زیادی تنها بودیمو وراجع به مسایل خیلی زیادی مثل كاری اجتماعی روانشناختی و … باهم صحبت میكردیم ولی حتی اانگشتشم به من نخورده بود.
چند ماهی گذشت … یكروز من پریود بودم زمستون هم بود حالم خیلی بد بود.دلدرد خیلی شدیدی داشتم كه اصلا نمیتونستم كنترلش كنم و همینطوری دلمو گرفته بودم و نشسته بودم رو صندلی. افراد دیگه ای هم داخل شركت كار میكردن ولی اتاق من مجزا بود .
سرمو گذاشته بودم رو میز كه یهو صداشو شنیدم كه گفت خوبی؟ سرمو بالا اوردمو گفتم بله مرسی چیزی نیست یكم سرم درد میكنه. اونم كه از رنگ پریدم داستانو فهمید اومد نزدیكم تكیه داد به میز دستمو گرفت تو دستش و همینجوری نگه داشت بهم گفت الان اژانس میگیرم برو خونه.
همبنجوری كه دست سردم داشت تو دستش گرم میشد نگاهش كردم دیدم داره با چه احساسی نگام میكنه یكم خجالت كشیدم از یه طرفی هم حسابی داغ شده بودم .وقتی هم پریود میشم حسابی احساساتی میشم دلم میخواست بغلم كنه …
خلاصه چند ثانیه بعد خودش دستمو رها كردو رفت سراغ تلفن و منو فرستاد خونه…
یه چندوقتی گذشت و روز دختر رسید …
اومد تو اتاقمو و یه پاكت گذاشت رو میز و بهم گفت این هم به مناسبت روزت هم برای اینكه این مدت خیلی همكاری كردی…
پاكت و باز كردم دیدم دوتا برگه داخلشه كه بلیط كنسرت خواننده مورد علاقم بود…. من انقد خوشحال شدم كه یهو بی اختیا پاشدم و پریدم بغلش كردم اونم كمرومو گرفت و بغلم كرد و یكم منو كشید به طرف خودش .تشكر كردم و اون رفت و اونروز تموم شد ولی میزان علاقه من بهش خیلی زیاد شده بود جوری كه دیگه یواش بواش داشتم شك میكردم كه عایا منو همونطوری كه گفت دوست داره یا یه جور دیگه…
همینطوری روز به روز محبت اون بیشتر میشد منم علاقه مند تر میشدم البته گاهی بحث های كاری كه به شدت هردومونو عصبانی هم كنه داشتیم و من معمولا تایم های خیلی طولانی به حالت قهر و بی محلی میموندم و این گاهی باعث میشد كه مطمن شم احساسی این وسط وجود نداره از طرفی اون زن و بچه داشت و من اصلا دلم نمیخواست كه علاقه ای بین ما به وجود بیاد…
چند وقتی كذشت و اوضاع به همین روال بود تا من بالاخره تصمیم گرفتم ازدواج كنم و ته دلم این امید بود كه هر احساسی بین ما بوده با این اتفاق تموم میشه. یه روز بهش كفتم كه دارم ازدواج میكنم خیلی حوشحال شد و ارزوی خوشبختی كرد و این صحبت ها كه دیگه كاملا مطمن شدم كه كه منظوری نداشته ازون كارا ولی همینطوری كه میگذشت لمس كردناش بیشتر میشد گاهی دستشو میزاشت روی شونم حرف میزد گاهی وقتی باهاش سر یه مساله ای شوخی میكردم لپمو میكشید میگفت ای شیطون و…
تا اینكه رفت مسافرت و بعد یه هفته برگشت .اون روز من داشتم روی مساله كاری فكر میكردم كه از در دفتر اومد تو و اومد توی اتاق من و اون روز كسی هنوز نرسیده بود و من اولین نفر بعد از ابدارچی بودم كه ابدارچی هم اونور مشغول كار خودش بود.
سلام كرد و منم سلام كردم دست داد و اومد جلو لپ منو بوسید . گفت خیلی دلم برات تنگ شده بود . ازین جملش هم تعجب كردم هم خوشحال شدم چون منم خیلی دلم براش تنگ شده بود. منم بغلش كردم محكم و گفتم منم دلم براتون تنگ شده بود كه یهو لباش رو گزاشت روی لبهام و چند ثانیه مكس كرد…
من عصبانیشدم و پسش زدم گفتم شما نباید اینكارو میكردین …
یه چند لحظه ای نگام كرد و هیچی نگفت و از اتاق رفت بیرون…
من كه هم حسابی جا خورده بودم هم عذاب وجدان داشتم و هم حسابی داغ شده بودم داغ داغ ….
ولی حالا دیگه هم خودى نامزد داشتم اونم كه زن داشت….
نمیدونستم باید چیكار كنم شكه شده بودم هم كارمو دوست داشتم و نمیخواستم به خاطر این مساله كارمو ول كنم هم اینكه ته دلم خیلی دوستش داشتم و همچین ازین كارش بدم نیومده بود ….
چند ساعتی گذشت دیدم ابدارچی هم رفت و كسی از پرسنل هم نیومدن اونروز
برای یه مساله كاری وارد اتاقش شدم قلبم تند میزد نمیدونستم چیكار كنم.سوال كاریمو پرسیدم جواب نداد فقط گفت بشین میخوام باهات حرف بزنم
نشستم و گفت من توی زندگیم دستم به دست هیچ دختری نخورده جز زنم و همیشه متعهد بودم تا وقتی تو وارد اینجاشدی و قسم میخورم كه تو اولین زنی هستی كه دستشو لمس كردم و بوسیدمش نتونستم جولوی خودمو بگیرم از شدت دوست داشتن زیاد بود كه اینكارو كردم ببخشید.
من همینطور كه قلبم داشت از جا كنده میشد و بدنم میلرزید بهش گفتم منم شمارو دوست دارم ولی این اتفاق نباید میوفتاد من دوست ندارم كه اینطوری بشه…هم برای من بده هم برای شما…
بهم كفت اگه تو هم دوست داری تا قبل از عقدت با من باش من قول میدم كه بعد ازون همه چیو فراموش كنم و كاری نكنم كه اذیت بشی …
من كه دست و پامو گم كرده بودم و همینطوری هاج و واج نگاش میكردم ته دلمم بدم نمیومد كه اینكارو باهاش تجربه كنم منم اولین تجربه ام بود. اولین بار بود كه این احساس شدید رو نسبت به كسی داشتم كه حتی نسبت به نامزد خودم نداشتم …
اومد جولوتر كنارم نشست و دستمو گرفت گفت هرچی تو بگی و بخوای ولی من نمیتومم احساسمو نسبت بهت انكار كنم تو این یه هفته كه ندیدمت مردم و زنده شدم…
من نمیدونستم چی بگم فقط چشامو بستم از استرس تمام وجودم میلرزید كه یهو داغی لباشو رو لبام حس كردم لبی ازم گرفت كه داشتم دیوونه میشدم منم بوسیدمش لبامو خورد و زبونشو كشید اروم بین لبام منم وا رفته بودم تمام تنم سست شده بود محكم تر بوسیدمش و لباشو گاز گرفتم یه كوچولو…
نمیتونستم چشامو باز كنم و نمیدونم چند دقیقه ازم لب میگرفت احساس كردم دارم خیس میشم … شالمو باز كردو لباش و گزاشت رو گردنم اروم میبوسید و میخورد دستم كه تو دستش بود رو محكم فشار میداد و با اون یكی دستش اروم شونمو نوازش میكرد.دوباره ازم لب گرفت بهترین احساس دنیا بود داشتم از لذت میمردم اروم دستشو گزاشت روی سینه ام و یكی از سینه هامو فشار داد. بعد نوك سینه مو لمس كرد و یه ویشگون ریز گرفت ازش دیگه كسم خیس خیس شده بود دلم میخواست جیغ بزنم . بغلم كرد منو نشوند روی پاهاش دستشو از روی شلوار برد روی كسم و اروم میمالی یه اه ریز كشیدم و در گوشم گفت جووونم و ادامه داد به خوردن گوش و گردنم…
من هیچكار نمیتونستم بكنم سست شده بودم . لباسامو دونه دونه دراورد شروع كرد به باز كردن سوتینم داشتم از حال میرفتم بیخیال باز كردنش شد و بندای سوتینمو از رو شونم محكم كشید پایین و سینه هام اومدن بیرون ….گفت وای چقدر تو نازی بعد اروم نوك سینه مو كرد تو دهنش دستشم رو كسم بود اونقدر قشنگ سینه هامو میخورد كه حس میكردم دارم ارضا میشم با دستش با نوك اونیكی بازی میكرد یكیشم تو دهنش بود.
دستشو برد توی شرتم اروم چوچولمو مالی صدای اه و ناله هام بلند شد انگشتشو تند تند میزد روی چوچول و سوراخ كسم یواش بهش گفتم من هنوز دخترم هاااا نگاه كرد تو چشامو گفت میدونم میشناسمت خیالت راحت بعد اروم اروم با كسم بازی میكرد منم داشتم بیهوش میشدم همینطور ضربه هایی كه با انگشتش به كسم میزد تند كرد و من یه جیغ كوتاه كشیدم و ارضا شدم بعد منو بغلم كرد گزاشت روی میز خودشتم اومد روم جوری كه یه پاش بالا بود همینطور كه ازم لب میگرفت و دستش روی سینه و كسم بود خودشو میمالید بهم كه یهو از صداش فهمیدم كه ارضا شده….
همه چیز برام عجیب قریب بود ….
اون روز بهترین روز زندگیم بود یه احساس وصف نشدنی داشتم …. ازون به بعد هم باهم همینطوری رابطه داشتیم و گاهی منم كیرشو میمالیدم از توی شرت كیر سفید و خوشگلی داشت. ولی اصلا روم نمیشد كار دیگه ای كنم و اونم ازم چیزی نمیخواست چون تا دستم به كیرش میخورد ابش میومد یا حتی وقتی انگشتش روب كسم بود و خودشو میچسبوند بهم و ارضا میشد….
گذشت تا من عقد كردم و كلا بعد از اون سه ماه سر كار رفتم و توی اون سه ماه همونطوری كه قول داده بود هیچ كاری بهم نداشت. دوباره انگار شده بودیم غریبه . یه كارمند و یه رییس
بكم تحملش برام سخت بود نمیتونستم بعد از اون چند باری كه باهاش رابطه داشتم یهو اینطوری ازش فاصله بگیرم ولی به نظر میرسید كه اون مشكلی نداره.و این منو خیلی عذاب میداد.
بعد سه ماه كه عید شده بود منم دیگه گفتم كه سر كار نمیام و درگیر كارای ازدواجمم و بعد ازدواجم دیگه نمیخوام كار كنم. اونم قبول كرد و تموم شد . عید شد و من دیگه تا یكی دو ماه نه دیدمش و نه ازش خبر داشتم. پیش خودم میگفتم عجب ادمیه نه به اون ابراز احساسش و نه اینطوری ….
دو ماه یهو یباری زنگ زد و گفتش كارای شركت عقبه و یه سری سوال هست میشه یه روز بیای منم قبول كردم و رفتم.
وقتی كارام تموم شد و اماده رفتن بودم اومد تو اتاقم پیشم نشست و گفت میخوام یه چیزیو بدونی گفتم چی؟
بهم گفت نمیدونم تو چه حسی داری ولی من دارم از نبودت دیوونه میشم دیگه هیچكس برام مثل تو نمیشه.
یهو دیدم چشماش پر اشك شد و داره گریه میكنه. گفت حد اقل هفته ای یكبار بیا ببینمت اصلا سر كار هم نمیای نیا فقط به بهانه كار بیا ببینمت من دارم دیوونه میشم از دوری تو. منم گریم گرفته بود بغلش كردم و گفتم منم همینطورم ولی بالاخره ما قراری باهم گذاشته بودیم ى…. نزاشت حرفمو تموم كنم و لبامو بوسید یه لب توام با اشك ازم گرفت محكم بغلم كرده بود و لبامو میخورد .. منم همینطور مثل وحشی ها فشارم میداد و لبامو گاز میگرفت دستشو محكم برد روی سینه ام سینه مو فشار میداد بدجوری انقد سینه هامو محكم مالید كه داشت سر میشد منم كیرشو گرفته بودم تو دستم فشار میدادم لباسای همدیگرو كندیم از تن همدیگه… بلندم كردو منو نشوند روی میز دستشو از تو شرت برد روی كسم ازم پرسید هنوز دختری گفتم نه و یهو انگشتشو تا جایی كه تونست فرو كرد تو كسم و تكون میداد من اه بلندی كشیدم لباشو فشار داد رو لبام و همونطوری وحشیانه كسمو انگشت میكرد و سینه مو میچلوند بعد شرتشو كشید پایین و منو چروخوند رو به میز دستشو گزاشت پشتم و منو دولا كرد روی میز و كیرشو گزاشت دم سوراخ كسم و یهو فشار داد تو من داغ داغ شده بودن كسم میسوخت ناله میكردم با دستش لبهامو گرفته بود با یه دستشم سینه مو فشار میداد لذتش وحشتناك بود اون با چنتا تلمبه ارضا شد و ابشو ریخت روی پشتم ولی من ارضا نشده بودم همون موقع یهو سه تا از انگشتاشو فرو كرد تو كسم و تند تند عقب جلو میكرد و بازم برای اینكه ناله های من بلند شده بود دستشو فشار داد رو لبام و سرعت حركت انگشتاشو توی كسم تند تر كرد چشمام از شدت شهوت خمار شده بود و دلم میخواس جیغ بزنم و همون موقع منم ارضا شدم ….
ما هنوزم باهم رابطه داریم خیلی یه خونه نزدیك خونه ما خریده و تقریبا سه بار در هفته باهم رابطه داریم.اگه دوست داشتید بازم مینویسم براتون.البته خیلی خوشحال نیستم و احساس گناه میكنم امیدوارم كه بتونم یه روز بزارمش كنار من تازه سه ماهه كه عروسی كردم ولی اصلا رابطه جنسی خوبی با همسرم ندارم .البته خیلی همو دوست داریم ولی اون زیاد گرم نیست.
نوشته: سمیرا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید