این داستان تقدیم به شما

سلام من آریا هستم 24 سالمه،داستان از اونجا شروع میشه که پدر مادرم نوکر و کلفت یه خونه اعیونی بودن منم از بچگی اونجا بزرگ شدم خونه مال کارخونه دار بود که با زنش و سه تا بچش اونجا زندگی میکردن،من تو یه صانحه تصادف تو 10 سالگی پدر و مادرمو از دست دادم،هیچ کس و کاری هم نداشتم که بخوام برم پیشش،این شد که آقای صالحی که خیلی مرد مهربونی بود اجازه داد اونجا بمونم و درسمو ادامه بدم و اون خرجمو میداد.منم فقط تو بعضی کارا به نوکر کلفت جدیده کمک میکردم.این روال ادامه داشت تا اینکه 5 سال بعد آقای صالحی سکته کردو فوت کرد.بعد مرگ اون دیگه تنها حامیم تو زندگیمو از دست دادم،دیگه تصمیم گرفتم خودم برم تا ننداختنم بیرون،وسایلمو جمع کردمو رفتم پیش زن صالحی که اسمش سهیلا بود،سهیلا یه زن به شدت مغرور و بداخلاق بود ولی در عین حال بسیار خوشکل و جذاب.انقدر بداخلاق بود که شوهرشم مثه سگ ازش میترسید حتی بچه اش هم ازش حساب میبردن،یادمه زمانی هم که مادرم زنده بود دل خوشی ازش نداشت و خیلی باهاش بدرفتاری میکرد و اینا…
 
من رفتم پیشش تا ازش خدافظی کنم که در عین ناباوری گفت لازم نیست بری شوهرم وصیت کرده تو رو تا وقتی که درس میخونی ساپورت کنیم
دیگه آقا ما هم اونجا موندیم درسمو ادامه دادم.اون موقعم یادمه سهیلا با همه ی نوکر کلفتا بد بود اما با من خوب بود،البته منظورم از خوب بود اینه که به من بی احترامی نمیکرد و جواب سلاممو میداد،درحالی که به بقیه همش فحش میدادو محل سگ بهشون نمیذاشت،فک میکردم حتما بخاطر وصیت آقای صالحی با من اینجوریه.
گذشت تا اینکه 18 سالم شدو کنکور دادم اما رشته ای که میخواستم قبول نشدم.
گواهیناممو گرفتم و مسيول خرید خونه بودم که دیگه سهیلا بهم گفت باید راننده اونم باشم که دیگه منم که حوصله درس خوندن نداشتم درسو گذاشتم کنار و شدم راننده شخصی سهیلا.دو تا دختر سهیلا هم کاراشونو جور کردنو رفتن خارج و فقط پسرش موند که به کارای کارخونه میرسید.
دیگه سهیلا هرجا میخواست بره من میبردمش از آرایشگاه خرید و….
 
دیگه کم کم با سهیلا صمیمی تر شده بودم،یجورایی تنها کسی بودم که اجازه داشتم باهاش شوخی کنم هرچند اون هنوز مغرور بودو خیلی کم میخندید، ولی میفهمیدم که اون از من خوشش میاد و به من نظر داره،مثلا چنبار دیدم که داره نگام میکنه و هروقت نگاش میکردم روشو برمیگردوند،یا يبار که داشتم لباس عوض میکردم برق چشاشو دیدم که داره نگام میکنه ولی به روی خودم نیاوردم آخه من قد بلند،صاف بدون شکم با چشم و ابروی مشکی و موهای مشکی با بینی قلمی و لبای سرخم که میگن شبیه فردینم.
تا اینکه یروز که سهیلا رفته بود استخر خونه،من تو اتاقم بودم کسه دیگی ام خونه نبود که یهو صدای جیغ از زیر زمین اومد که با دو رفتم سمت زیرزمین که دیدم سهیلا با مایو افتاده زمین و غیر سینه و کس بقیه جاهاش پیدا بود،سرمو برگردوندم خواستم زنگ بزنم اورژانس که گفتم شاید تا اومدن اورژانس براش اتفاقی بیفته کسیم خونه نبود که ازش کمک بگیرم،تصمیم گرفتم خودم دست به کار شدم حوله تو رختکنو برداشتم انداختم روش چنبار صداش زدم،تو صورتش زدم که بیدار نشد بلندش کردم بردمش تو اتاق دیدم قلب و نبضش میزنه تنفسم میکنه،یه لیوان آب سرد برداشتم ریحتم روش که چشاشو باز کرد.
گفتم خانوم خانوم حالتون خوبه؟
گفت من کجام؟
_من:حالتون بد شده بود تو استخر
سهیلا یه نگاهی به خودش کرد و فهمید درچه وضعیتیه و گفت:
_تو با چه اجازه ای دست به من زدی آشغال
منم من من کردمو گقتم :
خانوم حالتون خوب نبود هیچ کسم خونه نبود ترسیدم اتفاقی براتون بیفته که گفت:
تو غلط کردیو اومد یه یکی خوابوند تو گوشم و گفت گمشو از جلو چشام…

 
منم رفتم تو اتاقم تو این فکر بودم که باید جور و پلاسمو جمع کنمو برم که سهیلا درو باز کردو اومد تو گفتم حتما میخواد پرتم کنه بیرون از خونش،ولی گفت ببخشید من یکم تند رفتم یکم که فکر کردم فهمیدم اگه تو نبودی معلوم نبود چه بلایی سرم میومد بعد اومد جلو دستی به صورتم همونجا که سیلی زده بود کشید و گفت آخی بمیرم و یه بوسم کرد.
داشتم شاخ درمیاوردم نه به اون عصبانیت نه به این ملایمت.
گفت منو میبخشی؟
معلومه شما که کاری نکردین من باید معذرت خواهی کنم.
خندید و دوباره بوسم کرد.
قرمز شده بودم آخه تا حالا زنی منو نبوسیده بود.
نشست کنارمو باهام دردودل کرد از تنهاییاش و..
منم از بی کسی و پدر و مادریم براش گفتم که گریم گرفت که سهیلا سرمو گرفت تو بغلش و نوازشم میکرد.یه لحظه از هم جدا شدیم و چشم تو چشم شدیم نمیدونم چی شد که لبامون رفت تو هم.شوک شده بودم ضربان قلبم رفت رو هزار،گیج شده بودم.
بعد از لب گرفتن بهم گفت من تنهام تو هم که تنهایی پس میتونیم دوستای خوبی برای هم باشیم، فقط باید قول بدی هیشکی از این ماجرا بویی نبره.منم گفتم چشم حتما.
 
چند روز بعد که بازم کسی خونه نبود صدام زد که برم پیشش،تو کونم عروسی بود که حتما میخواد یه حالی بهم بده.رفتم در زدم گفت بیا تو رفتم داخل تا دیدمش هنگ کردم شورت و سوتین مشکی با جوراب شلواری و کفش پاشنه بلند مشکی عین پورن استارا شده بود.
اشاره کرد برم طرفش،رفتم پیشش از هم لب گرفتیم همینطور که لب میگرفتیم یهو پرتم کرد رو و اومد روم بهم گفت اینجا من اربابتم و باید دستورامو اطاعت کنی فهمیدی؟
من گفتم بله خانوم
لبخندی زد و از روم بلند شد و گفت آفرین پسر خوب،حالا باید کفشمو تمیز کنی
منم گفتم با چی؟
خندید و گفت با زبونت احمق جون
منم مجبور شدم با دهن و زبونم کفششو تمیز کنم حالم داشت بهم میخورد از این کارش اصلا منظورشو از این کارا نمیفهمیدم. که دیگه گفت بسه کفشامو درآر، دراوردم گفت جورابامو هم درآر، دراوردم.گفت پاهامو بلیس
هرچی از لیسیدن کفشاش بدم اومد از پاهاش خوشم اومد.
پاهای سفید با لاک قرمز، کف پاشو لیسیدم
و انگاشتاشو تو دهنم میکردم. که دیدم خوشش اومده و گفت بسه،بالاترو بلیس ساق و رونشو لیسیدم و به کسش رسیدم که خودش شرتشو دراورد،کسش صورتی و تپل و خوشکل بود اصلا نمیخورد کس زن 40 ساله باشه شروع کردم لیسیدن از بالا تا پایین که سهیلا آهو اوهش دراومد و سرمو به کسش فشار میداد، کسش خیس خیس شده بود که گفت بسه بخواب،ک خودش با کسش اومد رو صورتم منم کس و کونشو میلیسیدم ..

 
انقدر لیسیدم که لرزید و ارضا شد و افتاد رو تخت.بعدش که بلند شد گفت آفرین پسر خوب کارتو انجام دادی اومد یه لب ازم گرفت بعد سرمو فشار داد تو سینه هاش منم ممه های گندشو میخوردم و میلیسیدم و گاز میگرفتم و باز رفتم سراغ کسش که دوباره صداش دراومد و گفت بکن تو.منم کردم تو که جیغش دراومد گفت کسکش آروم منم شروع کرددم نلمبه زدن کسش تنگ و داغ بود صداش تو اسمونا بود یه 5 مین که زدم داشت آبم میومد که گفت بریز تو.بعدش افتادم رو تخت حال برام نمونده بود که سهیلا گفت من ارضا نشدم که باز با کسش اومد رو صورتم بعد که ارضاش کردم گفت چون بار اولت چیزی نگفتم وگرنه اگه بخوای بازم با پنج مین کردن آبت بیاد فلکت میکنم.حالو پاشو بریم حموم، خواستم برم که کشید تو گوشم گفت نکنه انتظار داری من با پای خودم بیام پس توی خر اینجا چکاره ای؟یالا چار دست و پاشو. منم شدم اومد روم رفتیم حموم همدیگرو شستیم من ماساژش دادم بعد حمومم رفتیم تو اتاق تو تخت تو بغلش خوابیدم.خلاصه این شده بود کار هر روز ما. هرروز از کس و کون میکردمش، سهیلا رفتارای عجیبی داشت،یه لحظه مهربون بود و مثه بچه ناز و نوازشم میکرد یه لحظه هم عصبانی میشدو کتکم میزد با این حال راضی بودم و دوسش داشتم و اونم برام کم نمیذاشت و بیش برام خرج میکردو و هرچی میخواستمو برام میگرفت.ولی تو خونه اون ارباب بودو و هرچی میگفت یاید اطاعت میکردم.چند مدت بعد پسرشم رفت خارج و هرچی اصرار کرد سهیلا باهاش نرفت. بعدشم من شدم مسيول کارخونه. دیگه مثه زن و شوهر شده بودیم، من تا عصر کارخونه بودم بعد که میمومدم خونه باید به سهیلا میرسیدممو ارضاش میکردم شباهم تو بغل هم میخوابیدیم.

 
اینم داستان شروع بردگی من برای ارباب شیلا
 
 
 
نوشته: آریا
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *