این داستان تقدیم به شما

مادرزنم ، کاملا من رو نوکر و غلام خودش کرده بود!
بعد از ازدواج تا خونه ایی مناسب پیدا کنیم یکی دوماهی طول کشید که این مدت ماهم عقد بودیم و داشتیم مقدمات مراسم و …رو اماده میکردیم ، وتا خونه پیداکنم دوماه قبل از جشن عروسیمون خونه پدرخانمم اینها مستقر شدیم تا …. . اخه خونه پدری من شهرستان بود و نمیشد بریم اونجا ، بخاطر کار و شغل و آماده شدن برای مراسم.
مادرزنم زنی با اندام پر، میانسال و پر جذبه و پر اُبهت بود که هیچ کسی روی حرفش ،حرفی نمیزد. و کارها هرجور که اون میخواست آخر سر همونجور میشد! .
بازوهای مادرزنم اونقدر که کلفت بود ، سایه اقتدار واُبهتش رو به هرکسی القا می نمود.
همین هیکل و اندام لجام گسیخته اش هم باعث شده بود تا بتواند به همه کس امرونهی کند.
اون اصلا ازین زنهای نازک و نارنجی امروزی نیست که همش آخ و اوخ دارند . مادر زنم به جرات دوتا مرد رو باهم حریف بود.
اولش بر باب احترام و ادب هرنظری که میداد من می پذیرفتم و مخالفتی نمیکردم وکم کم هر کاری که داشت من انجام میدادم، مثل خرید های دمه دستی و شستن ماشین و.. حتی بعداز مدتی یک بار جارو کشیدن خونه و شستن ظرفها روهم من باحضور خودش انجام دادم. مادرزنم فقط هر چند دفعه ایی میومد و نظارت میکرد و دوباره میرفت توی سالن مینشست و پاهاش رو می انداخت روی هم و چایی اش را می نوشید. البته تا این حدش رو هروقت خودمون بودیم اتفاق میافتاد اما جلوی دیگر اعضای خانواده اینجوری نبود. یعنی یک جورایی دراصل من رو پادو و غلام شخصی خودش کرده بود . روزها که بقیه میرفتند بیرون دانشگاه و
سر کار و…. . من چون شغل ثابتی نداشتم اکثرا به خونه در رفت وآمد بودم و خیلی شده بود با مادرزنم خونه تنها میشدیم، اونموقع بود که از این اتفاقات رخ میداد.
مثلا یکبار ماشین مادرخانمم خیلی کثیف و خاکی شده بود که از باب تعارف و… گفتم میخواهید ماشینتون رو بشورم براتون ؟ و همینجور نفهمیدم چی شد که خودم رو درحال شستن ماشین مادر زنم دیدم و اونم روی بالکن حیاط دست به کمر ایستاده بود و داشت نگاه میکرد و میگفت کجا ها هنوز کثیفه که من بشورم. خلاصه یک لحظه یاد این حرف مادرم افتادم که بعداز خواستگاری و آشناییش با مادرزنم، بهم گفته بود. یادمه که همش میگفت: ” همه امور خانواده زنت توی دست مادرشه، همه کاره مادر زنته ” .
همینطور هروقت که دیر به دیر میرفتیم شهرستان ، مادرم از باب گلایه بهم میگفت : “مادر زنت بهت مرخصی نمیداد بیای؟ ! ”
وقتی خودم رو دیدم حالا که دارم ماشین مادر زنم رو میشورم و اونم دست به کمر ایستاده و داره تماشا میکنه ، یک لحظه احساس حقارت و بردگی عجیبی بهم دست داد .
همینطور که مشغول شستن لاستیکهای ماشین بودم و نشسته بودم ،حرفهای مادرم نیز در ذهنم یادآوری میشدند، یک آن سرم رو اوردم و نگاهی به مادرزنم انداختم و چشمم به اون بازوهای قطور و ستبرش افتاد که قشنگ معلوم بود بخاطر تاپی که پوشیده بود بازوهاش زده بودند بیرون و بیشتر به چشم میومدند.
درهمون حال یک لحظه حس کردم که من چقدر ازین وضعیت راضیم! بله ، من داشتم ازین حالت لذت میبردم! و دوست داشتم که حرفهای مادرم واقعا درست ازآب دربیاد و مادر زنم من رو رسما پادو و غلام خودش دربیاره . در نتیجه تصمیم گرفتم که رویاها و افکار مادرم رو براش به واقعیت تبدیل کنم و خودم رو کاملا در اختیار مادرزنم قراربدم . ازین که مادرم چنین فکری درمورد من میکرد لذت میبردم و دوست داشتم یک جورایی بهش عملی هم نشون بدم که حرفهاش درست هست .
اونروز بعداز شستن ماشین مادر زنم ، باورتون نمیشه که مثل یک نوکر و کلفت خانزاد برای مادر زنم پادویی کردم وحتی خونه رو هم کلا جارو کردم و توالت رو هم شستم حسابی ،اونم اوایلش تعارف میکرد و میگفت نمیخواد اما اونقدر من چشم چشم میکردم اونم دیگه رفتارش با من خیلی خودمونی تر شده بود و دستورات پی در پی میداد منم همش میگفتم چشم ، بله ، هرجور شما بفرمایید! ، و ….
وقتی توالت رو میشستم یک دفعه دیدم با اون هیکل مقتدرش اومده و بالاسرم ایستاده داره نگاه میکنه ! اوف چه تحقیری داشتم میشدم، پرسیدم خوب دارم میشورم توالت رو؟ که سرش رو به معنی اینکه خوبه و ادامه بده تکونی داد و رفت. وای ! من حس میکردم که سگ دست آموز مادر زنم هستم!
از اون روز به بعد دیگه این شده بود کارمن! مادر زنم من رو مثل یک سگ دمه دستیش کرده بود، وهرجایی که میرفت، من رو هم دنبال خودش میبرد وبهم همش دستور میداد، دیگه کم کم همه اعضای فامیل زنم فهمیده بودند که مادر خانمم دامادش رو مثل موم توی دستهاش گرفته و باصطلاح میگفتند ؛ ” گردن دامادش قلاده انداخته”.
من به دفعات اینو شنیده بودم که به مادر زنم لای صحبتهاشون در مهمونی ها میگفتند. اونم خنده میکرد و میگفت باید با مردها همینکار رو کرد!.
مادرزنم کم کم ازمن یک سگ سند خورده ایی ساخت که قلاده اش رو توی دستهای خودش گرفته و هرطوری که میخواد همونطور آموزش میده بهش.
دقیقا! من یک سگ قلاده بسته بودم که قلاده ام رو مادرزنم بسته بود به گردنم و من رو آدم خودش کرده بود. تا جایی که بهم دستور میداد تا جلوی مادر و پدرم بهش تعظیم کنم و گوش به دستوراتش باشم تا جایی که دیگه حتی جلوی مادرم هم حاضر بودم که بگم من پادو و نوکر تمام عیار مادرزنم شدم.
یک روز که مادروپدرم اومده بودند اینجا و این وضعیت منو دیدند نسبت به مادرزنم بیشتر بدبین تر شدند، تاجایی که شب که من داشتم طبق معمول رختخواب مادرزنم رو اماده میکردم، مادرم به پدرم من رو نشون میده و همون لحظه مادرزنم از توالت اتاق خوابش بیرون میاد و من سریعا حوله براش میبرم تا دستهاش رو خشک کنه، عجب دستهای قوی و درشتی! اونم بهم میگه این توالت فرنگی منو چرا امروز نشستی!؟ گفتم که درگیر کارهای پدرومادرم بودم . اونم گفت یالا اول توالت رو میشوری بعدا میری میخوابی؟ فهمیدی! منم سریعا گفتم بله چشم حتما. همین موقع مادرزنم گفتم در ضمن چون میخوام بخوابم و صدای آب
اذیتم میکنه توالت رو با دهنت لیس میزنی که ایندفعه دیگه وظیفه ات یادت نره! سریعا گفتم چشم خانم! همینطورهست که شما میفرمایید! و بدون معطلی رفتمو شروع کردم به لیسیدن توالت فرنگی اختصاصی مادرزنم. اینا رو همه رو پدر مادرم دیدند و بعداز چند دقیقه اومدند داخل اتاق و من رو دراون حالت دیدند که چارزانو شدم و سرم داخل توالت فرنگی هست و دارم لیس میزنمش تا تمیز و براق بشه. من همینجور به کارم ادامه میدادم درحالیکه پدرم و مادرم چندباری منو صدا کردند اما اصلا انگار نشنیدم و کار خودم رو ادامه میدادم . که یکدفعه مادر زنم گفت اون تا من دستور ندم کارش رو ول نمیکنه. و در روی مادرم ایستاد و زل زد توی چشماش و گفت ” پسرت رو به نام خودم سند زدم ” اونو دست آموز و دست پرورده ی خودم کردم. اون هرچی من بهش بگم انجام میده.
پدرم وقتی داشت با مادرزنم بحث میکرد یکدفعه صداش رو بالا برد ، که مادر زنم همون لحظه چنان خوابوند توی گوش پدرم که مثل یک سگ افتاد زمین جلوی پای مادرزنم.
واقعا دستهای مادرزنم زور زیادی داشت! منو چندبار سیلی زده بود که چنددرصدی از شنواییم کم شده بود . پدرم روی زمین زیر پای مادرزنم افتاده بود و زوزه میکشید ! سوتیین مادرزنم از پشت تاپی که به تن داشت مشخص بود و پستونهاش داشتند میزدند بیرون ازبس که گنده بودند!

درهمین حال به پدرم گفت یکباردیگه صدات رو بندازی سرت میرینم توی حلقت تا خفه بشی مردک!
پدرم ،زوزه میکشید مثل سگ! و روی زمین افتاده بود زیر پاهای قدرتمند مادرزنم .
مادرم شروع کردبه دری وری گفتن و فحش دادن به مادرزنم، همینجور هم جیغ میزد. مادرزنم با اون بازوهای کلفتش رفت جلوی مادرم و موهای مادرم رو گرفت و چنان کشید به سمت خودش که مادرم مثل ماهی پیچ خورد و جلوی مادرزنم زانو زد و نشست،
مادرزنم همینجورکه موهای مادرم دردستهای قدرتمندش بود گفت دوست داری توی دهن توهم برینم ،جنده خانم؟
واقعا این کارو هم کرد خیلی بی رحم و بی انصاف بود ، اون جلوی چشمای من توی دهن پدر و مادرم واقعا رید. و اونارو وادار کرد که همه اش رو هم بخورند و حتی یک ذره هم نباید بمونه. پدرم همه رو خورد و حتی اون مقداری که ازدهن مادرم بیرون ریخته بود هم پدرم خورد.
چندروز بعد هم مادرزنم دوباره واقعا رید به تمام هیکل پدرم و با ریش پدرم آخر سر کونش رو تمییز کرد.
نوشته: نوکر

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *