این داستان تقدیم به شما
نانوایی بودم داشتم تو شمردن نون به دوستم کمک میکردم
خانمی اومد به چشم مشتری منو نگاه کرد پرسیدم چندتا؟
گفت هی پنج اگه میشه شش تا!
شش تا شمردم
نایلون آورد گفت بذار توش
گفتم چشم خانم داغه عرق میکنه
گفت داغش خوبه ! تا گذاشتم گفت معلومه که واردیااا ! چه خوب گذاشتی توش!
کارت ویزیت تو جیبم همیشه چندتایی هست
یکی انداختم تو نایلون گفتم من مهندس نرمافزارم کاری داشتی بزنگ
گفت اوکی میشناسمت!
عجب لعبتی بود
در یک کلام داف بهشتی از نونوایی رفت تو ماشینش دقیقه نشد زنگید
گفت بدجوری هوس به اون ریش هرمی و سر تاس کرده ات کردم بیا پشت نونوایی سوار شو با هم بریم
گفتم چشم با ماشین خودم میام اینجا منو میشناسن حرف در نیاد
گفت اوکی دنبالش رفتم تا رفت دم خونش که آپارتمان چهارطبقه بود با هم رفتیم آسانسور طبقه چهارو زد تو آسانسور نتونستم دوام بیارم از پشت بغلش کردم کیرم مثل جک لودر سفت و باسنشو نشان رفت گفت تو که بیشتر از من هوس داشتی چرا اینهمه می بینمت چراغ سبز نشونت میدادم نمیگیرفتی؟
رسیدیم خونه گفت برو دوش بگیر منم میام که با هم رفتیم من دوش کامل گرفتم اما نگار گردن به پایینو خیس کرد و منم لیفی به همه جاش کشیدم
خواستم تو حمام بکنمش گفت بریم رو تخت
لخت رفتیم اتاق خواب و افتادم جونش از لب رفتم پایین سینه و شکم کس
کیرم زیاد بلند نیست اما تا بگی کلفته تو دو مشتش به زحمت جا میگرفت
از ساک خوش نمیاد اما کس خوری را سیر نمیشم کسش با خوردن مثل چشمه جوشید آبش خیلی زود جاری شد همه ریشم و دهنم پر ابش شد
سرمو صبح دو تیغه کرده بودم گفت کیرتو میخوام بکن تو کسم که شوهرم ماه یک بارم نمیتونه
گفتم شوهر داری؟
گفت منو نمیشناسی خسرو خان؟ زن یوسفم !!!
یوسف شوهر خواهرزادهی باجناقم بود !
چند وقتی بود برایم کار میکرد تازه فهمیدم که نگار کیه! دختر خواهر باجناقم اسمش چیز دیگریه الکی بمن گفت نگار
گفتم یوسف جیم نزنه من نیستم بیاد ابرو ریزی بشه
گفت خودش گفته دوس دارم مهندس تو را بکنه اگه راضی باشی قراره جلو چشمش هم منو بکنی
گفتم نه غیابی بهتره اگه میخای رابطه مون ادامه داشته باشه اصلا رابطه مون را فاش نکن
گفت اوکی منم نظر تو را دارم
از ساعت ۵ عصر تا ۹ سه بار گاییدمش یوسف بمن زنگ زد اجازه مرخصی خواست تا امشب زود بره خونش اضافه کاری نکنه
یوسف از پنج عصر می اومد تا ۱۲ شب کار میکرد گفتم ساعت ده برو خونت
گفت چشم
دوشی گرفتم و سریع رفتم کارگاهم یوسف اماده بود که ۹:۴۵ فرستادم رفت
پنجشنبه به یوسف ماموریت دادم رفت تهران شنبه لوازم بگیره یکشنبه کارگاه باشه
به نگار میگه آماده شو بریم تهران میگه نمیام میخوام تا تو نیستی مخ مهندسو بزنم ببینم میشه بیارمش خونه منو بکنه!!
یوسفم میگه تو را خدا فیلم بگیر اگه گاییدت
بلی پنجشنبه تا یکشنبه نگار را همه جوره گاییدم
کس نگار بقدری تنگه کیرم به زور توش میره نگار ۲۵ سالشه هنوز آبستنم نشده چون میلهی ضد بارداری تو بازوش تعبیه کرده راحت هر بار ابمو ریختم تو کسش
کونشم نشد بکنم هر چه کردیم کیرم نرفت توش فقط نوکش رفت داشت جر میخورد…
مهندس
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید