این داستان تقدیم به شما
سلام سجاد هستم 23 ساله از قم پدرم غلام مادرم سهیلا و اصالتا ترک زبان هستند خونه هنوزم ترکی حرف می زنند از سال 60 در قم ساکنند ما سه برادر و سه خواهریم همه با اختلاف سنی 2 تا 4 سال از هم من ته تغاری هستم
به ترتیب سمیرا و سمیه و سالار و سعید و سارا و خودم سجاد من اخری هستم همشون ازدواج کردن بجز من که از سعید 7 سال کوچکترم 15 سالم بود سعید با دختری بسیار زیبا بنام فریبا نامزد کرد چند ماهی نامزد موندن پاییز 91 ازدواج کردن ازدواجشون با سارا خواهر کوچکمون تقریبا یکی شد با فاصله چند روز از هم انجام شد
زنداداش را من تو ایام نامزدی دو سه بار بیشتر ندیدم با من همسن است تا میدیدم بدنم مورمور می شد!
به مامانم گفتم چرا من وقتی فریبا را میبینم بدنم مورمور میشه ؟!
گفت چون همدیگرو دوس دارین بخاطر اینه توضیح داد عین منو پسر دایی بابات حسین آقا یادمه وقتی نامزد بودم تا حسین آقا را میدیدم بدنم مورمور میشد چون خیلی دوسش داشتم اونم بعد ازدواجم که باز همونجور بودیم اعتراف کرد سودابه چرا وقتی تو را میبینم من حالم اینجوری میشه بعد دونستیم بخاطر دوس داشتنه
بی خیال شدم حس کردم این دوس داشتن در همین حد که با هم بگیم بخندیم و شوخی کنیم و با هم کشتی بگیریم در این حد می مونه سالها گذشت و من هر سال حس قوی تری به فریبا داشتم حالا تو خونه پدری که یک خونه دو طبقه بزرگ بود منو مامان و بابا طبقه بالا بودیم زنداداش و سعید پایین شبهایی که سعید نبود اوایل مامان منو میفرستاد با فریبا بخوابم تنها نباشه یادمه سفارش می کرد برو مواظب زنداداشت باش نترسه منم عقلم خیلی قد نمیداد چون همیشه مامانمو بغل می کردم میخوابیدم خونه فربا هم شبا بغل هم میخوابیدیم فریبا را بغل می کردم میخوابیدم طوری که فریبا بیدار میشده دلش نمی اومده از میان بازوهای من جدا بشه من تو خواب و بیداری بارها حس می کردم لبامو یواشکی بوس می کنه تا بعد یکی دو سال دیگه تا پیش هم پی خوابیدیم کیرم سفت میشد دوس داشتم بکنمش ولی هم میترسیدم هم خجالت می کشیدم و از طرفی چون زنداداشم بود دلم نمی اومد بکنمش
ولی تا تنها می شدیم به بهانه های مختلف می مالیدمش حس می کردم اون هم مثل من خوشش میاد بمالمش فریبا دوس داشت بالبم بازی کنه انگشتشو به ارامی رو لبام می کشید با انگشت سفید و نرمی که بوی بهشت میداد منم بی حرکت می موندم تا حرکت می کردم انگشت نشان دست دیگشو به لباش میگذاشت و می گفت هیییییس! دارم بادش می کنم
میگفت تا لباتو اینجوری می کنم برجسته و زیباتر میشه خوشگلتر می شی …تا نوبت من می شد واقعا منم حس می کردم لباش قلوه ای که بود قلوه ای تر میشه
منو فریبا معتاد اینگونه حرکات بودیم من تا اون روز دستم به هیچ زنی به قصد سکس نخورده بود
پارسال اواخر پاییز بود بابا و مامان رفته بودند اراک خونه سمیه میخواست دخترشو شوهر بده برای صلاح و مشورت و اجازه دختر سمیرا 18 سالش بود خیلی خوشگل و شیطون من که عموش بودم تا می اومد خونمون با قر و اطوارش به هوس مینداخت بوسه هایی به من میداد و خودشو بمن می چسبوند انگار دوس داشت بکنمش حالا با یک مهندس دوس شده بود 9 سال اختلاف سن ول کن بنود تا ازدواجم کرد
خونه منو داداشو فریبا بودیم
از دانشگاه ساعتهای 16 بود رسیدم خونه یه لحظه فریبا رو انگار پرده را داد کنار دیدم رفتم تو ساختمان خودمون خونه ساکت و سوت کور بود منتظر شدم طبق معمول بیاد بالا غذامو بده خبری نشد شک کردم
رفتم پایین رفتم تو خونش دیدم رو تخت دمرو خوابیده یه شلوارک چسب کوتاه پاشه رونهای سفید و تماشایی و کون گنده و وسوسه انگیزش مثل موج زیبا اومده بالا دستمو بردم رو لباش گفتم تکون نخور شروع کردم به مالش یواشکی
جرئت نمی کردم دستمو به رونهای لختش که به ندرت دیده بودم اونم از درز لباس مجلسی و اینجور موارد
بعد مدتی اوووومی کرد گفت سجااااد خوابم میاد تو هم بگیر بخواب منظورش پیشش بود.
یک پاشو جمع کرد دستشو گذاشت رو باسنش درشتی رونش بیشتر نمایان شد و نقش کصش معلوم تر شد
گفتم فریبا ماشالا رونات از رونهای من کلفت تره گفت نه مال تو کلفته با لحن خواب آلودگی حرف می زد
اصرار از من و انکار از زنداداش گفتم الان اندازه می گیرم
رونشو برای نخستین بار لختی لمس کردم باور کنید برق داشت تمام بدنم لرزید دندونام به هم میخورد ولی نمیذاشتم متوجه بشه
با دو دستم حلقه کردم کلی موند به هم برسه گفتم اینقدم اضافه بعد مال خودمو کردم گفتم مال تو کلفته
گفت امکان نداره “گوتو یوقون سجاد” (داداش بزرگم بمن می گفت گوتو یوقون یعنی باسن گنده) مال تو کلفته
دوباره گرفتم باز دستام نرسید گفتم بیدار شو دستتو بذار این جای خالی تا ثابت کنم گفت لبتو بذار بعد لبتو اندازه بگیر با مال خودتم انداز کن
من خر همین کارو کردم در واقع لبو و صورتمو گذاشت روی رونِ داغ و نرمش حالا ویبره می زدم
دید حالیم نیست !!
گفت من روناتو لخت ندیدم مگه شورت نداری در بیار با پیژامه نمیشه مثل مال من لخت بشه بچسبونیم به هم معلوم میشه
منم بخاطر بزرگ بودن کیر و تخمهایم شورت مامان دوز یا پادار گشاد می پوشیدم اون روز شورت مامان دوز چینی پام بود حالا کیرمو لای کش شورت و پیژامم به شکمم چسبوندم به اصرار فریبا شلوارمو در آوردم
چون نشسته بودم زیر تیشرت و لای کش شورتم کیرمو قایم کردم
رون هامونو لخت به هم چسبوندیم من دندونام بهم میخورد فریبا گفت سردته گفتم نه نمیدونم چرا اینجوری میشم ؟!
نگاه کردیم تقریبا هردو یک اندازه بود ولی سمت کص و باسنش کلفتر میشد
ترکی گفتم “سن منن گوتو یوقونای” (تو از من کون گنده تری) گفت نه تو من گفتم تو …
گفت بیا اندازه بگیریم بذار متر خیاطیمو بیارم اورد دمرو خوابید تا متر کنم متر کردم از اونجا که به تشک چسبیده بود تا سمتدیگرش شد 85 سانت
من خوابید زد شد 75 سانت
گفت اونجوری نگیر از وسط لمبر هام از اینجا (دستشو کرد لای دو باسنش) بگیر تا اینجام دستشو گذاشت کمی بالاتر از تشک
گفت اونورم بگیر گرفتم
گفت تو بخواب من بگیرم مترو از در سوراخ کونم فشار داد گرفت تا اونجایی که مثل خودش بود گفت ببین دو سانت بزرگتره (کلی دغل کرد)
گفتم دغلی کردی من اونجوری نگرفتم گفت بیابگیر ولی دغل نکن مترو با دستم فروکردم تا سوراخ کونش گذاشتم شل بشه گرفتم 5 سانت بیشتر از مال من شد
گفت باشه قبول عوضش کمرم باریکتره تیشرتشو داد بالا گفت بگیر تاخواستم بگیرم گفت بذار پاشم
پاشد گرفتم
مال منو از ترس راست شدن کیرم گفتم نشسته بگیر فرقی نداره مترو از پشت اورد رو نافم به هم زد گفت نشد برد پایین دستش به کیرم خورد خندید متروداز رو کیرم گرفت گفت دیدی از دو برابر منم بیشتره بعد گفت البته اینم باید می کشیدی اونور(دست زد کیرم گفت) خخخخخ
باز دید از من دودی بلند نمیشه همش کیرمو قایم میکنم
گفت بیا دونه دونه اعضای تنمونو با هم انداز کنیم گفتم باشه
پیشونی دماغ فاصله دو چشم طول عرض صورت لب ها کلفتی گردن درازیش شونه ها دستها رسید به سینه ها هر دو خندیدیم گفت تیشرت بیروووون خخخخ مال منو گرفت گفت فیگور بگیر ببینم گرفتم هردوشو گرفت نوشتم نوکشونو گرفت گفت بنویس یه ذره خخخخ
مترو گرفتم
گفتم تیشرت بیروووووون زوووود
گفت از رو لباس بگیر قبولم
گفتم نه
گفت اخه سوتین ندارم
گفتم مگه من داشتم ؟!خخخ زودباش
با اکراه درش اورد دستاشو گذاشت رو سینه هاش
گفتم دستا آزااااد با تاخیر دستاشو کشید دیگه نتونستم دوام بیارم هلش دادم رو تشک سینه هاشو مشت کردم و دِ بخور وحشیانه مک میزدم داد می زد سیاه میشن نکووون همه میفهمن یواااش یواااااش کندی دردم میاد یواش بخوووور منم با قدرتی که داشتم ول کنش نبودم که دیگه شل شد و گذاشت هر چه جون دارم سینه هاشو بخورم نمیدونم تو این گیرو دار کی شلوارکشو در اورده بود که شورتمو داد پایین گفت بکووون تو کصم حالا فکر می کردم باید شلوارکشو دربیارم که کیرمو با دستاش رد کرد تو کصش برای نخستین بار بود کیرم طعم کص را تجربه می کرد
تا رفت توش انگار تمام هیکلم با کیر رفت تو کص خوشگلش که دو بار بیشتر تا اون زمان ندیده بودم یکبار خوابود پاهاشو باز کرده بود کش شلوارشو دادم بالا تا دیدم میخواستم از هوش برم نثل فلج ها شدم ولش کردم
یکبارم با دامن نشسته بود من خوابیده بودم گفتم بذار سرمو بذارم رو پات تا چرخید کاری کرد که دامنش جمع بشه شورت نداشت اونقدر نگاهش کردم تا مامان صداش اومد ترسیدیم پا شد بالش اورد هر دو بارش هم بدون مو باد کرده و مثل هلو بود تا کیرم رسید تهش مثل فواره ابم ریخت تو کصش پاهاشو قفل کرده بود دور باسنم حالا لبامون تو لبای هم و زبونشو می کرد تو دهنم داد میزد بکووون منم بشم بکوووون منم مورمورم میشد ولی اونقد تکان تکانم داد تا باز کیرم هوسش بیدار شد اینبار طولانی شد تا ابم بیاد ولی حس کردم زنداداش ابش اومده چون کصش بازو بسته می شد به کیرم فشار می اورد انگار تو مشتش گرفته فشار میده لذتمو صدچندان کرد باز ابمو ریختم تو کسش
اون روز و روز بعد تا 4 روز تا شوهرش می رفت سر کار کارمون فقط سکس بود روزی 10 بارم سکس داشتیم
بعد این جریان الان یکسال و نیمه که مرتب سکس داریم میگه لذتی که از من می بره یک صدمشو از داداش نمی بره
فریبا قصد بچه دار شدن تا 30 سالش نشه نداره تو کصش آ یو دی گذاشته خوشبختانه تا حالا کسی شکم نکرده
هر دو ارزو می کنیم داداش طلاقش بده فریبا و من زن و شوهر بشیماینهمه دختر و زن می بینم هیچکدام به زیبایی و تناسب اندام فریبا نیست اخرین باری که سکس کردیم چهارشنبه 19 شهریور بود تو باغ باباش در فوردو
بابای فریبا خیلی پولداره قبلا تو سپاه بوده بازنشست شده ما هم وضعمون بد نیست بابام تولیدی ظروف پلاستیکی و یک بار مصرف داره اغلب استاد کار و کارگراش افغانی هستن
قرار بود چهارشنبه سعید تا تعطیل شد بره مامان و مادر فریبا و خواهرش فریما را سوار کنه اونا رو هم بیاره باغ که عصر اومدن از سر صبح منو فریبا باغ بودیم تا اونا بیان اوفتادیم استخر بعدشم سه بار سکس داشتیم شبم باغ بودیم پنجشنبه منو مامان اومدیم فریبا و سعید موندن چون باباشونو یک خانواده از فامیلهای باباش داشتند می اومدن باغشون
فریبا خواهری داره 14 سالشه بنام فریما مامان اصرار داره من بگیرمش ولی با وجودی که خوشگله دوسش ندارم چون عینهو باباشه گنده و چاقه فریبا هم راضی نیست
ممنونم که #خوندید #نظر #یادتون نره #جای من #بودین #چکار #میکردین ؟
#سجاد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید