این داستان تقدیم به شما
زنم #آیدا 28 سالشه کارمند شهرداریه..
خیلی خشگله خیلی
اینقدر که یکی از دوستای صمیم که فکر شو نمی کردم و رفت و آمد خانوادگی داریم
اتفاقی تو گوشیش عکس خانمم و دیدم..
واسه یه نفر دیگه فرستاده بود زیرشم نوشته بود کصخل زن به این کصی داره قدرشو نمیدونه من بودم هر روز جرش میدادم
ماجرا اینه که ما پنج ساله با همیم از این پنج سال سه سالش و استاندارد سکس کردیم ولی دو سال آخرش یهویی کم شد…
واسم عجیب بود که چطور آیدا به اون حشری یهو اینقدر سرد شد…
فکرهای زیادی اومد تو سرم
و شک کردن ها شروع شد…
چون واقعا دیگه عصبیم کرده بود…
همینجوری پیش میرفتیم که یروز واسه یه کاری رفتم محل کارش…
قبلا تو یه اتاق بود که همشون خانم بودن کار میکرد…
رفتم همون اتاق سراغ شو گرفتم دیدم نیست…
گفتن دبیرخونه منتقل شده…
رفتم تو اتاق دبیرخونه…سه تا میز بود یه آقا اونجا بود ازش سراغ آیدا روگرفتم اولش اعتنا نکرد گفت نیست…
منم خودم و معرفی کردم الکی مثلا خوشحال شده باشه از آشناییمون دستپاچه شد و گفت همین الان رفته اداره ثبت و برمیگرده …
نشستم تا ساعت 1. خبری نشد…
دیدم مرده هی داره تو گوشیش پیام میده..
شک اومد سراغم…یه کاسه ای زیر نیم کاسه ی این بشر بود..
وویسر موبایل رو روشن کردم گذاشتم رو میز و گفتم میرم سرویس برمی گردم…
ده دقیقه بعد برگشتم…
هنوز آیدا نیومده بود…
من دیگه نا امید شده بودم از اومدنش ….
نمیدونم چرا دلمم نمیومد بهش #زنگ بزنم …
کلا فاز مچ گیریم گل کرده بود
پاشدم و خداحافظی کردم از اداره اومدم بیرون .تو ماشین نشستم و رفتم سراغ صدایی که ضبط شده بود
مرده به محض اینکه صدای بسته شدن در میاد شروع میکنه با گوشیش حرف زدن:
محمود کدوم گوری هستی شوهرش اومده بدویید هرجا هستید برسونید خودتون و….کجااااا؟
کردان چرا حالااااا
دیگه جا قحط بود ..
تا کی میرسید….
این شک میکنه پدر مونو در میاره ااا
محمود زن طرف رو بردی جر بدی طلب کارم هستی گرچه این هفته نوبت من بود (با خنده) حالا هرجا هستید زود برگردید شر میشه…زیادم دست کاریش نکن تو راه…..
حس عجیبی بود….
نه بد بود
نه خوب…
کیرم چرا راست شده…
آیدا واسه چی اینجوری شد….
من چرا راست کردم
مغزم داشت هنگ میکرد….
توقف یه سمند سفید جلوی اداره فکرم و پروند
آیدا هول هول از ماشین پیاده شد و بدو رفت سمت اداره
یه رب از تایم اداری مونده بود ….
دیدم زنگ زد
سلام عزیزم …اداره بودی .؟
چرا بهم زنگ نزدی که داری میای نمیرفتم خب جاییی….
گوشی رو بدون هیچ حرفی قط کردم…
گریم گرفته بود..
#داغون بودم….
بی خود بی جهت تا ساعت ۶ غروب تو خیابون ها چرخ زدم….
هیچ فکری تو سرم نبود…
هیچکاری به ذهنم نمیرسید…..
رسیدم جلوی خونه…
هه خونه…
دیگه شکل خونه نبود…دیگه حس زندگی کردن توش نبود….
نیم ساعتی رو همینجوری جلوی خونه نشستم…
باز صدای ضبط شده رو گوش دادم….
محمود…سعید…من …آیدا…
این چهار نفر….چه ربطی هایی میتونن باهم داشته باشن…
حس عجیب دوباره اومد ذهنم…
زنم زیر دو نفر دیگه…
بازم راست کردم…
فک کنم ،بیست باری آیدا بهم زنگ زده بود…
پیام هاشم نخوندم….
نمیدونم کی خوابم برد….
گو شیم خاموش شده بود….
دم صبح بود که پاشدم …
هنوز اول صبح بود…
رفتم سمت خونه در و آروم باز کردم…
آیدا رو تخت با خیال راحت خوابیده بود….
فک کردم الان #هلاک کرده خود شو…
گوشیش زنگ خورد و بیدار شد که بره اداره…
سریع خودم و زیر مبل قایم کردم…
من و نمیدید…
گوشی رو خاموش کرد و رفت دستشویی…
حرفای عجیبی ازش شنیدم:
مرتیکه احمق معلوم نیست کدوم گری رفته….
گوشیشم خاموش کرده اسکل…
شر درست نکنه خوبه…
به من این حرفا رو میزد؟
از دستشویی اومد بیرون و به قول خودش خشگل کرد و رفت از خونه بیرون….
گوشیم و زدم به شارژ…
روشن که شد…
سریع زنگ خورد..
آیدا بود…
جواب دادم…
کجاییی تووووو(با جیغ)
فرید نمیگی من دیووونه میشم….
هزار جا زنگ زدم…
چرا خبر نمیدی کجاییییییی…
با گریه حرف میزد…
چهار #شاخ مونده بودم از فیلم بازی کردنش…
گفتم یه مشکلی تو سیم کشی ادارمون پیش اومد کم بود آتیش بگیره..منم موندم تا صبح جمش کنم…
خلاصه باکلی دلخوری تماس قط شد…
میخواستم بهش ثابت کنم…
ولی اصلا حس انتقام نداشتم…
یه برنامه ای بود که تو گوشی نصب میشد و بدون اینکه کسی بفهمه حتی خود صاحب گوشی…
صدا رو ضبط میکرد…
نصب کردم و هزار بار تست کردم و زیر و بم شو در آوردم…
فقط اینجوری زیر بار میرفت…
میخواستم در جریان کاراش باشم اصلا هم تو فکر تنبیه و طلاق و انتقام نبودم…
حس خوشایندی بود…
ساعت 2 بود رسید خونه….
کیفش و انداخت رو زمین و چند ثانیه خیره بهم موند…
بعد به شکل قهر کردن رفت تو اتاق و درم بست…
خلاصه با کلی جر و بحث و پاچه خاری و منت کشی از دلش غیبت دیروز رو در آوردم..
به محض این که مشغول تماشای تلویزیون میشد از همه جا بی خبر میشد…
گوشیشو برداشتم و برنامه رو نصب کردم….
صبح قبل از اینکه بیدار بشه…برنامه رو فعال کردم خلاصه راهی شدیم بریم سر کارامون
تو اداره اصلا دلم به کار نمیرفت…
امشب مشخص میشد که منم در جریانم
و اینکه ریکشن آیدا چی بود ذهنم رو درگیر کرده بود…
ساعت دو شد و به سرعت نور خودم و رسوندم خونه…
میدونستم از من زود تر میرسه…
یه سلام و احوال پرسی عادی کردیم ونهار رو خوردیم.آیدا رفت حموم…
منم رفتم سراغ گوشی و فایل صوتی که ضبط شده بود و سریع فرستادم به خودم برنامه رو با همه ی آثارش پاک کردم ..
یه چیزی میگفت برو لباس زیراشو چک کن
رفتم سراغ شرتش
ولی هیچی نبود…
خندم گرفت …
یاد داستان کصشعرای بیغیرتی افتادم که #شرت زن شون و پر از آب کیر بکن زن شون پیدا میکنن…
و باز حس خوشایند اومد سراغم…
داغ داغ بودم…
بهش گفتم دارم میرم سر کوچه نوار چسب بخرم بیام…
سوییچ رو برداشتم و رفتم تو ماشین…
و اما اصل ماجرا شروع شد…
پلی کردم…
بعد از کلی جلو زدن صدا ها شروع شد:
سلام محمود..
سلام عزیز دلم ..چی شد از دیروز نگرانتم خبری شد از شوهر پفیوزت…
خنده آیدا اومد
آره صبح که داشتم میومدم اداره دیدم پیامم رسید دستش…
زنگ زدم گفت تو ادارشون داشت آتیش میگرفت شوهر جون اسکل منم مونده بود درستش کنه…
محمود:ای کاش میدونستیم تا صبح نمیاد ورت میداشتم میرفتیم دور دور…
آیدا:ّتو سیر نمیشی صبح اینهمه کص و کونم و یکی کردی ….
محمود:
یواش بابا همه فهمیدن
آدم که از تو سیر نمیشه عزیزم …تا صبح هم بکنمت کمه..
آیدا:
سعید کجاست…
محمود:رفته بربری بخره یه صبحوته بزنیم و صفا
آیدا:دستش ذرد نکته خیلی گشنمه
محمود:
آیدا یه لحظه بیا اینجا یه چیزی بهت نشون بدم.
آیدا :
محمود جونم باز میخواد آیداشو ببره پشت بایگانی دستکاریش کنه(با خنده)
بیاتا سعید نیومده یه لب بگیرم ازت ..
این هفته هم نوبت شو گرفتم شاکی میشه….
ادامه فایل هم اومدن سعید و قربون صدقه کص کون زن من رفتن بود ووو
دیگه خیلی طولانی بود…
کیرم و جم وجور کردم و رفتم بالا
آیدا داشت مو هاشو خشک میکرد…
میل عجیبی بهش پیدا کرده بودم…
بوی تنش دیوونم کرده بود..
از همه مهم تر فکر اینکه این حوری مال منه و باید با دو نفر دیگه شریک بشم بدتر به سکس امشب هل میداد…
بعدشم فقط تو شرایط شهوت میشه خیلی حرفا رو زدّ..
پس شروع کردم به نوازش و مالیدنش…
آیدا:
فرید تازه از حموم در اومدم ول کن…بزار واسه بعد حوصله ندارم خستم…
من:خب من الان دلم میخوادت عزیزم…
آیدا:
فرید من میگم خستم…ول کن ترو خدا…
با قهر رفت سمت تخت و پتو کشید خوابید…
رفتم طرفش…کنار تخت نشستم..
علنن داشت منو پس میزد…
بازم دوست داشتم ادامه بده به این بی محلی…
من:
آیدا میخوای من برم بیرون تنها بشی…
آیدا:الان من خستم فقط میخوام بخوابم فردا کلی کار دارم…
من:دوست داری من برم ببرون دو نفر جدید بیان بکننت
آیدا:این چرت پرتا چیه میگی زده به سرت اا
پاشو بگیر بخواب ّاز بی خوابی دیشب داری چرت و پرت میگیّ
من: پشت بایگانی به #محمود جونت لب رو دادی؟
این هفته هم که نوبت #سعید رو گرفته کلا خیلی بده که نوبت رو ذعایت نمیکنید ااا
یادم باشه دفتر درست کنم نوبت ها فراموش نشه….
آیدا مثل دیوونه ها از خواب پرید…
سفید سفید شده بود….
انگار خون تو بدنش نبود.
من:خلاصه گفته باشم در جریانم…
حتی جریان کردان دیشبم میدونم….
پاشدم لباس هامو پوشیدم و از خونه زدم بیرون…
مدام قیافه ی یخ زده ی آیدا جلو چشام بود….
بهترین خلوت من ماشین بود…
تو تاریکی پارکینگ نشسته بودم…
زنگ زدم به آیدا..
فکر کردم جواب نمیده…
ولی جواب داد.
آیدا:فرید من حاضرم هربلایی سرم هست بیاری..
فقط آبروریزی نکن…من همهی مهریم رو.میبخشم…
حتی واسه طلاق هم میگم تقصیر من بود…
فقط تروخدا سر و صدا نکن…
بیا همین الان سرم و گوش تا گوش ببری چیزی نمیگم
به جان بابام که عزیز ترینمه…
الو الووووو
همه ی حرفاش و با هق هق و گریه میگفت…
من هیچی نگفتم و قط کردم…
حالا من چیکار باید میکردم…
خودم و باید شاکی جلوه میدادم…
به بیخیالی میزدم..
خلاصه با یه سری دیالوگ از پیش آماده کرده رفتم خونه…
دیدم نشسته زیر اپن آشپزخانه…چاقو گرفته تو دستش….
آیدا:
فرید ترو خدا من و ببخش…
اگه نبخشی حد اقل بزار
خودم کار مو یسره کنم….
خندم گرفته بود…
از فیلم بازی کردنش…
آیدا:به چی میخندی….
من:
خوب بازیگری هستی…خیلی…
ببین من دو روز ه میدونم که نوبتی گروپ تفریحی …حالا هرجور زیر خواب سعید و محمودی…
این جفنگ بازی هاتم تموم کن…
پاشو برو بخواب منم دیگه کاری ندهرم باهات…ّاینو جدی میگم…
فقط قول بده که منم در جریان بزاری برنامه ای چیزی داشتین…
آیدا یخ کرده بود…
آیدا:ببین میدونم داری اینا رو میگی که من و مسخره کنی…
من خودم میدونم چه گهی خوردم…
فقط تروخدا هرکاری میکنی به خانوادم هیچی نگو…
من:دیوانه من میگم مشکلی ندارم…
تو این دو سال ما فقط هم خونه بودیم…
خب اسیر من که نیستی…
در ضمن منم میدونم که دیگه هیجانی نداره رابطمون…
شاید یه مدت نیاز باشه ….
ولی فقط یه مدت…
اگه درست نشد خیلی #آبرومندانه از هم جدا میشیم ….
قول میدم از من حرفی درنیاد مگه اینکه خودت دهن لقی کنی…
آیدا:من و گیج نکن ترو خدا راست میگی…
من ساده ام ااا باور میکنم حرفات و هاا…
من:آره خیلیییی تو بشریت به سادگی و مظلومی تو نیومده(با خنده)
فیلم دیروزت هم یادم نرفته چه گریه ای هم میکرد الکی مثلا نگرانمه…
با خنده ای که کرد یخورده شل شد..
آیدا:
باور کن فیلم نبود…
من:اسکل گوشیشم خاموش کرده معلوم نیست کدوم گوری رفته….
شر درست نکنه…
عین جملات خودته آیدا خانم داشتی میرفتی سر کار غر غر میکردی…
آیدا:خب دلیل نمیشه من کلی نگران شدم…
راستی تو از کجا فهمیدی …
من: ولش،کن اینا رو فردا نوبت سعیده؟…
آیدا:اهوم(با خجالت)
واقعا مشکلی نداری فرید…
من: نه عزیزم..
فقط داستان ها شو از سایت ها نخونم…
خودت بیا برام تعریف کن…
آیدا:چشم عزیزم…چقدر تو خووووبیییی
من:فیلم مون نکن باز بگیر بخواب…
فردا منتظرم واسم تعریف کنی…
آیدا:یه چیز بگم ناراحت نمیشی؟
من: نه
آیدا:راستش خیلی وقت بود دوست داشتیم سه تایی بریم شمال…
منم نمیتونستم که تو رو بپیچونم…
الان که در جریانی اجازه میدی بریییم؟
من:پدر سوخته…
بگو فردا بیان ازم اجازت و بگیرن …
آیدا: قربونت بشم…
الان بگم الان میان…
من: چقدر تو پر رویی…بگو بیان…
رفت که زنگ بزنه یه بک ربعی داشت فقط توضیح میداد که قضیه حله و مشکلی نداره ..
خلاصه یه ساعت بعد دیدم دوتایی شون زنگ مون و زدن…
رفتم جلو در و کلی خوش و بش کردیم دعوت شون کردم ولی نیومدن…
آیدا به سرعت برق و باد آماده شد ..
ازم لب گرفت و دست سعید هم گرفت و رفتن نشستن پشت…
محمود هم کلی تشکر کرد و گفت که سالم برمیگردونیمش.
گفتم سالم که بعید میدونم…حداقل با شکم بالا تحویلم ندید بسمه…
خندید گفت خیالت راحت اگه قرار بود بالا بیاد تو این دوسال میومد…
خلاصه محمود هم رفت پشت فرمون وآیدا و سعید هم مشغول دستکاری همّّّّ…
دو روز اصلا خبری ازشون نداشتم و زنگ هم نزدم…
شب ساعت دو بود که دیدم آیدا در و باز کرد و یواش اومد تو…رفتم. جلوش ترسید و جیغ زد…
آیدا:ترسیدم…فک کردم خوابی نخواستم بیدارت کنم ..
من:خوش گذشت با شوهرای جدیدت…
آیدا :جات خالی نه نه خالی نه…چون اونا #قشنگ جاتو پر کردن با آب کیر حسابی…
عین دو روز لنگام رو شونه شون بود…
شانس بیاری برات یه نی نی نیارم…
خندید و گفت:خلاصه کلی #فحشخور ت کردن خواستن حلالشون کنی…
من:فدای سرت…
کی میان اینجا …
گفت:هروقت شما بگی…
گفتم:خب فردا بگو بیان یه بساطی جور کنیم…
گفت :نه فردا سعید نیست…من فقط به خاطر سعید با محمودم…
بدون سعید حال نمیده…
من:بگو خب محمود بیاد من جای سعید رو پر میکنم
آیدا:نه دیگه من مال اونام فعلا گفتن دست بهم نزنی جیزم
من:چه جالب زنم و ازم محروم کردن…
آیدا: فرید تو که کلا سکس نمیدونی چیه منم که کمتر از کیر اون دوتا عشقم جواب نمیده….
پس فعلا بیخیال من شوو…
الانم میرم بخوابم…
گفتم:حداقل بزار جای کیر شونو بخورم…
گفت:نه بزار هر وقت پر بود…اسرار نکن…
رفت خوابید و خلاصه یه دو هفته ای گذشت…
داشتم از سر کار برمیگشتم.خونه دیدم ماشین محمود جلوی در…
کلید انداختم و رفتم تو دیدم بعلهه…
سعید تو کص آیداست تا دسته..
محمودم داده دهنش…
من و دیدن اعتنایی نکردن فقط محمود یه دستی به نشانه سلام تکون داد و گفت…
سلام دیوث…
زنت و خوب داریم جر میدیم؟
من:امانت پیش من…وگرن زن که واسه شماست…
خندیدن..
سعید گفت…فرید بیا جلوو…
رفتم جلو یهو از گردنم گرفت و سرمو برد جلوی کیرش….
چسبوند کیر شو به دهنم..
سعید:بخور جاکش. مزه کن کص زنت و…
منم کیر شو کردم دهنم و براش حسابی ساک میزدم….
پنج دیقه بعد محمود اومد دستم و گرفت و برد سمت دستشویی..
کیرشو کرد تو دهنم و شروع کرد به شاشیدن تو دهنم….
آیدا هم از خنده روده بر شده بود…
سعید لباس هامو پاره کرد و اونم شاشید روم…
در دستشویی رو قفل کردن و منم تو موندم تا دو ساعت اونجا بودم و داشتن کص کون آیدا رو جر میدادن…ّ
بعد از دو ساعت در باز شد….آیدا و سعید نبودن….
محمود در و باز کرد و با شیر دستشویی روم آب گرفت و از گردنم گرفت برد انداخت رو مبل …
بعد داد زد کص کش قمبل کن…
منم مثل برده ها قمبل کردم…
محمود با یه فشار سر کیر شو گذاشت تو کونم…
من تا حالا نداده بودم…بچه خشگل بودم خیلی ها هم میخواستن بکنن من و ول خب پیش نیومده بود..
خلاصه با دو بار شل و سفت کردن..تا ته کرد تو کونم….
شروع کرد تلمبه زدن…
منم دردم تموم شده بود و داشتم لذت میبردم…
خلاصه یه ربع کرد و آب ش هم نیومد
ول کرد و رفت لباس پوشید ….
سعید و آیدا هم از حموم.اومدن بیرون…
منم.لخت وسط خونه وایستاده بودم…
سعید گفت:فرید جان لطفا دست بهش نزن…
این فعلا مال ماست..
وگرنه منم مثل محمود از خجالت کونت در میام. ..
من: چشم
آیدا: سعید نرووو
سعید:عزیزم من بمونم باید بکنمت واقعا دیگه نا ندارم…
محمود:یه تعارف به ما نکن ااا
آیدا:محمود تو بمون حداقل…
محمود : من حرفی ندارم..
سعید :ای هول کص..باشه تو بمون من میرم…
سعید رفت و محمود دو باره لخت شد و دست آیدا رو گرفت و برد سمت اتاق…منم که کلا روح بودم و دیده نمیشدم…
یه پتو انداختن بیرون و در و بستن
منم گرفتم خوابیدم…
صبح با لگد محمود از خواب پا شدم..ّ
خیلی درد کرد …
لخت بود…
من و کشون کشون برد سمت آشپزخونه…
خودش نشست رو صندلی و من نشوند زیر میز کیرشو کرد او دهنم و گفت تامن دارم صبحونه میخورم حق نداری لز دهنت دربیاری….منم مشغول شدم…
آیدا تا این صحنه رو دید خنذید..
آیدا:چیکارش داری بدبخت و…
محمود :هنوز از رکبی که تو اداره زد بهمون شاکی ام…
باید اینقدر بخوره تا سگ خوبی بشه….خلاصه نیم ساعتی مشغول خوردن بودیم من کیر محمود و اونا هم صبحانه…
ماجرای ما دیگه به همین روال ادامه داشت …
تا وقتی که آیدا رو حامله کردن و دیگع زیر بار بچه هم نمیرفتن…منم مجبور بودم بچه ی اونا رو بزرگ کنم…
حقارت رو به تمام عنوان تو این سه ماه تجربه کردم….مثل کتک خوردن…
کردن کونم دو نفری…
بستنم تو بالکن تو سرمای زمستون …با یه شرت…
یه بار محمود تنها اومد و شورتشو کرد تو حلقم و کله مو کرد تو کاسه دستشویی…
سعید هم دو هفته آیدا رو برداشت برد شمال…
محمود هم دست از این کاراش برنداشت و هر روز یه بلایی سرم میورد تو این دو هفته…
تمام….
نوشته: بیغ
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید