این داستان تقدیم به شما
سال نود و سه بود. تابستون و هوای گرم و روزهای طولانی…
از سر تنهایی چرخی تو بیتاک زدم و ایستگاه چنتا پسرو گرفتم اول چت همشون میگفتن ادرس بده بیایم پیشت برا عشق و حال. یه درخاست دیگه فرستادم پیام اومد که ۱۸ساله اهل اصفهان گفتم پسری گفت اره گفتم خوبه منم دخترم خلاصه یکم ک چت کردیم گفت اصفهان نمیای؟ گفتم نه تو بیا تهران سرتون درد نیاد خیلی چت میکردیم شماره دادم رفتیم تو لاین و اس و تل… کم کم با حرفاش و محبتاش عاشقش شده بودم البته بیشتر وابستگی بود تا عشق… اهل سده لنجان بود و خیلی مبادی اداب. چشم و ابروی مشکی داشت و تازه کنکور داده بود. دوسه ماه سکس چت و تلی میکردیم و خوش بودیم. تا اینکه گفت دارم میام پیشت. قرارگذاشتیم تو امامزاده داوود همو ببینیم.
وقتی رسیدم اومد استقبالم و خوش و بش کردیم. رفتیم تو سوییتی که قبل اومدن من اجاره کرده بود. وسایلامو گذاشتم و همو بفل کردیم. فرشای اونجا تمیز نبودن منم بدم میاد جا نشستن تمیز نباشه. صبحونه و چایی قلیون زدیم استراحت کردیم و حرف زدیم. بعد اومد کنارم نشست و دستامو گرفته بود تو دستاش. ازم لب میگرفت و داغ شده بودم. من تپلم قدم ۱۶۷عه و سفیدم. ی تیشرت مشکی پوشیده بودم با شلوار جین که یکم اذیتم میکرد گفت شیما جون اگه راحت نیستی شلوارکمو بدم بپوشی گفتم اره درش میارم. خلاصه شلوارمو که دراوردم و شلوارکشو پوشیدم ی حوله ی بزرگ با خودش آورده بود انداخت زیر من که مثلا راحت باشم. منم بالش گذاشتم و دراز کشیدم. ازش خجالت میکشیدم. اون اولین بارش بود که سکس رو تجربه میکرد من ولی قبل اون ی سری روابط داشتم و پرده هم نداشتم. دستاشو گذاشت کنارمو خم شد رو صورتم.
لب و بوسه های فراوون ازم گرفت و تی شرتمو زد بالا ولی چون خجالت میکشیدم نذاشتم ممه هامو بخوره. گفتم تو دراز بکش من راحت ترم. درازکشید و شلوارشو شورتشو دراوردم. حاضرم قسم بخورم زیباترین کشاله ی ران دنیا رو داشت و کیرش با اینکه خیلی بزرگ نبود اما صاف و صوف و زیبایی خاصی داشت. محو تماشای کنار رانهاش شدم و از زیباییش لذت میبردم. دستم گرفتمش و تا ته کردم تو دهانم. تو عکسایی که فرستاده بود اصلا ب این زيبايي نبود. ی چند دقیقه که براش ساک زدم و اخ و اوخش رفته بود هوا شورتمد دراوردم و نشستم رو کیرش. یکم بالا پایین کردم و خسته شدم. گفتم شیما از بغل میذاری بکنم؟ گفتم اره به بغل خابیدم و اونم اومد پشتم و کیرشو کرد تو کسم. خیلی لذت داشتم و کوسم آب انداخته بود. چنتا تلنبه که زد اومد روم و کیرشو دوباره کرد تو کوسم. از تلنبه هاش و لذتی که میبردم ارضا شدم. اونم از لرزش های من فهمید و آبشو خالی کرد تو کوسم…
کس من تپله و لبهای داخلیش خیلی کوچیکه ولی تا دلتون بخاد حشری و داغم. اینقد که هرروز و هرشبم سکس کنم بازم کممه. اون روز ی بار دیگم سکس کردیم و اینبار فقط محمد ارضا شد و حال کرد. برگشتنی اومدیم تجریش و یکم خرید کردم براش و ازهم خداحافظی کردیم و اون رفت ی هتل تو سعدی منم اومدم خونه. فرداشم رفتم دنبالش رفتیم دربند جاتون خالی نهار و قلیون زدیم. بعدش رفت ترمینال که بره اصفهان منم برگشتم خونه.
بعد رفتنش تازه گله شکایتاش شروع شده بود که چرا نذاشتی ممه بخورم چرا نذاشتی کستو بخورم منم گفتم چون خجالت میکشم و روم نمیشه. همین بحث و گفتگوها باعث شد جداشیم و دیگه فرصت ملاقاتمون پیش نیومد.
نوشته: شیما یه کس مذهبی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید