این داستان تقدیم به شما
داریوش هستم الان ٣٢ سالمه
حدود ده دوازده سال قبل داداش بزرگم ازدواج كرد با یكی كه من تا اون موقع ندیده بودمش.روز اولی كه دیدمش برام یه دختر عادی بود مثل بقیه،زمان گذشت تا من رفتم خدمت سربازی و خدمتمو تموم كردم،تو این سه چهارسال كه گذشته بود منو اون خیلی عادی رفتار میكردیم و هیچ حسی بینمون نبود،بعد چند وقت كه خستگی سربازیم از تنم در رفت تصمیم گرفتم برم پی كاری و از بلاتكلیفی و الافی دربیام، داداشم یه موبایلی داشتو یه سوپر ماركت كوچیك تو محله،از اونجایی كه من از موبایلو اینچیزا سر در میاردمو یكم وارد بودم رفتم اونجا مشغول شدم.نهارمم چون نزدیك خونشون بودم زن داداشم زحمتشو میكشیدو میرفتم خونشون میخوردمو برمیگشتم سركارم.این رفتو امدها باعث شد منو زنداداش مرجانه صمیمیتر بشیمو كم كم به وجود هم عادت كنیم،طوری كه اگه یك روز همو نمیدیدم زنگ میزدیمو از هم خبر میگرفتیمو بیشتر باهم وقت میگذروندیم
خیلی وقتها هم تا دیر وقت باهم چت میكردیمو از امورات روزمره میگفتیم.من بعضی وقتا شیطنتم گل میكردو سعی میكردم وارد جزئیاتش بشم كه ببینم رابطش با داداشم چطوره كه اون زرنگتر بودو طفره میرفت.مدتها گذشت تا اینكه فهمیدم رابطش با داداشم یكم شكراب شده و سرد شدن باهم.با اینكه چندسال از ازدواجشون گذشته بود ولی بچه ای نداشتن.تو این اوضاع رابطه ی منو اون بیشتر از قبل شده بودو پیش من درد دل میكرد.منم چون واقعا دوستش داشتم پای حرفش بودمو براش كم نمیذاشتم.انقدر صمیمی شده بودیم كه بعضی وقتا كه باهم تنها بودیم دست میكشیدم تو موهاشو صورتشو ناز میكردم.با من راحت بودو تو خونه با لباس راحتی میگشت،هیچوقتم فكرشو نمیكردم كه یك روزی بخوام باهاش سكس كنم
یه شب كه رفتم خونشون دیدم داداشم نیستو مرجانه خودش تنهاست و دمغ،ازش پرسیدم چی شده كه جریانو برام تعریف كرد،داداشم با دوستاش برنامه سفر مجردی ریخته بودنو زن داداشم مانع شده بودو باهم بحثشون شده بودو ولش كرده بود رفته بود،اینم از لجش نرفته بود خونه باباشو تو خونه تنها مونده بود.منم امدم دلداریش بدم نشستم كنارشو دست اوردم دورشو یكم نازش كردم و اروم پشت كردنشو ناز میكردم.نمیدونم چم بود اون شب،بی اختیار داشتم بهش محبت میكردم.خودشو لم داد تو بغلمو تكیش به سینم بود منم دست اوردم دورش.اون شب یه تاپ شلوارك تنش بود كه خط سینشو میشد دید،بدنش سفیده سفید بود.همینطور كه تو بغلم بود درگوشش باهاش حرف میزدم.حس میكردم تنش هر لحظه داره داغ تر میشه.منم اروم دست میكشیدم به تنش.كم كم جسورتر شدمو اروم از بالای یقش بالای سینشو ناز میكردم،نرم تر از چیزی بودكه تو تصورم بود.خواستم ادامه بدمو كامل بگیرم سینشو كه اجازه نداد،منم نخواستم اعتمادمو پیشش خراب كنم بیخیالش شدم
اون شب گذشتو بعد چندما باز تنها شدیم كه باهم حرف بزنیم كمی.تو اون مدت من با یه زنی دوست شده بودمو چندبار باهاش سكس كرده بودم،چندتا عكس هم از سكسم گرفته بودم تو گوشیم بود،یكیش این بود كه كیرم تا دسته تو كس زنه بود و عكس فوق سكسی بود.گوشیم دستش بودو داشت توگالریم كلیب میدید تا یهو رسید به اون عكسها.چون مال چند وقت قبل بود حواسم نبود كه اون عكسها تو گوشیمه سریع از دستش گرفتم گوشیمو.اون پیله كردو خواست بهش نشون بدم.قسم خورد كه بین خودمو باشه منم نشونش دادم.پیله كرد بهش بگم یارو كیه منم شرط گذاشتم كه اگه بزاری سینه ات رو لمس كنم بهت میگم.اونم از سر فضولی و حسودیش اجازه داد.بلاخره واسه اولین بار سینشو لمس كردم یكمو مالیدم براش.
اون شب داداشم خونه نبودو رفته بود سفر با دوستاش.ساعتهای١شب بود كه بهم مسج داد حالمو خراب كردی…
من اولش فكر كردم ازم دلخور شده افتادم به گوه خوردن كه مسج داد اگه میتونی خودتو برسون اینجا
منم به هر بدبختی بود زدم بیرونو رفتم خونشون.دیدم تو تاریكی نشسته و تو فكره،گفتم چی شده.گفت از وقتی دست زدی به سینم دیگه نمیتونم خودمو كنترل كنم.میخوام…
منم از خدا خواسته
لبامون رفت تو همو محكم بغلش كردم خوابیدم روش.سینشو از تو یقش در اوردمو با تمام وجودم داشتم میخوردم براشو مك میزدم.داشت وول میخورد زیرم،دستمو رد كردم تو شرتش.باورم نمیشد انقدر خیس باشه.همزمان كسشو میمالیدمو سینشو میخوردم.با اینكه اون هنوز كیرمو لمس نكرده بود من از هیجان و لذت تو شلوارم ارضا شدم ولی چیزی نگفتمو ادامه دادم
انقدر اه و ناله میكردو میگفت بكن توش بكن توش منم تو همین فاصله كیرم باز سفت شده بود شلواركشو دادم پایینو كیرمو گذاشتم لای كسش.انقدر خیسو لیز بود كه من نمیدونستم لاشه یا توشه.همینطور ادامه دادم تا ارضا شدو تمام كمرو داشت چنگ میزد.یكم كه اروم شد بلند شدو رفت خودشو بشوره،وقتی برگشت دیدم چشماش شر شر اشكه و احساس پشیمونی و ناراحت از اینكه چرا اینكارو كرده.منم كلی حرف زدم باهاشو ارومش كردمو تا صبح پیشش موندم
بعداز اون شب ما بیشتر بهم وابسته شده بودیمو مرتب باهم درتماس بودیم
موقعیت زیاد نداشتیم كه باهم تنها باشیم در حد اینكه همو بوس میكردیم با یكم بغل ولی مرتب باهم سكس چت میكردیم
داداشم كه دیگه كلا باهاش سرد شده بودو دنبال خوشگذرونی و رفیق بازی بود تنها دلخوشیش من بودم
بعضی شبها تا صبح باهم لاس میزدیمو سكس چت میكردیم
اون شب من تو تاریكی باهاش سكس كردمو فقط لمسش كردم.وقتی اولین بار عكس سینشو برام فرستاد قلبم امد تو دهنم،یه سینه نرم و سفید با هاله صورتی.از اون شب ازم قول گرفته بود كه دیگه سمت اون زنه نرم منم به قولم عمل كردم براش.بدنش عین كاغذ سفید بودو گوشتی.یه كس پف كرده لای رون تپلش كه هر بار میدیدمش اب عشق كیرم در میومد.انقدر حشری و هات بود كه وقتی لاس میزدیم اب كسش تماما خیسش میكرد و من لذت میبردم از اینكه اینطور میتونم تحریكش كنم،تو سكس چتامون همه جوره باهم سكس میكردیمو همو ارضا میكردیم.به قدری بهمون خوش میگذشت كه تا صبح بیدار میموندیم.بعد گذشت چند ماه از اون شب بلاخره یك موقعیت برامون جور شد كه باهم باشیم.رفتم حموم خودمو ترتمیز كردمو رفتم خونشون.تا رسیدم بی معطلی چسبیدیم بهمو لب بازی.انقدر هیجان داشتیم كه نمیدونستیم چیكار كنیمو از كجا شروع كنیم.رفتیم تو اتاق خوابشو رو تخت افتادیم عین وحشیا بجون همو همو لخت كردن
وقتی اون تنو از نزدیك تو روشنایی دیدم دیگه كنترلم دست خودم نبودو همه جاشو داشتم زبون میزدمو میلیسدیم.سینه هاشو جفت میكردمو مك میزدمو كیرمو لای كسش بازی میدادم.واسه اولین بار پاهاشو از هم واكردمو شروع كردم به كس خوردن،كس بی مو سفیدو گوشتی.ابش صورتمو خیس كرده بودو من مسته مست،زبونم تو سوراخش بودو سرمو داشت فشار میدادو موهامو میكشیدو ارضا شد.رفتم بغلش كردم محكم،ارومتر كه شد امد برای جبران،كیرمو مالیدو كرد تو دهنش.وارد نبود ولی من داشتم لذت میبردم،مك میزدو بهم نگاه میكرد
تا اون موقع به كونش دقت نكرده بودم،باورم نمیشد انقدر كونش بزرگو ژله ای باشه.سیر كه برام ساك زد امد نشست رو كیرم،كسش گرررمو لیز.به رواحتی كیرم توش بازی میكردو تا ته میرفت توش.منم جفت سینه هاشو گرفته بودمو میمالیدمو از لذت داشتیم عرق میكردیم،بغلش كردمو چرخیدم امدم روش،پاهاشو تو شكمش جمع كردمو اروم تلمبه میزدم تو كسش،همین كه احساس میكردم دارم ارضا میشم كیرمو در میاوردمو باهاش عشق بازی میكردم،اون كه ارضا شده بود فقط میخواستم بیشترین لذتو از هم ببریم،كیرمو لای كسش میمالیدمو میكردم تو و هی تكرار میكردم،از لذت به خودش میپیچید،انقدر اینكارو كردم تا باز ارضا شدو منم باهاش ارضا شده جوری كه ابم تا چاك سینش پاشید.بی حال تو بغلش افتادمو تند تند نفس میزدمو نازم میكرد.یه ربع تو بغل هم بودیم تا حالمون سرجاش امد.لباسامو پوشیدمو رفتم خونه و تو چت باهاش حرف زدم راجع به سكسمون،انقدر راضی بود كه به گفته خودش هنوز از كسش اب میادو خیسه…
نوشته: داریوش
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید