این داستان تقدیم به شما

دوستان این داستان مال چندین سال پیشه اتفاق افتاده الان که ۳۲ سالم هست نوشتم.
 
تا دیپلم گرفتم رفتم سربازی خدمتمو تو سپاه گذراندم
محل خدمتم افتاد گیلان  ابتدا  لاهیجان بودم بعد از سه ماه اومدم رشت شدم سرباز قسمت تاسیسات
کار فنی بلد بودم از جمله جوشکاری و برق‌کشی تا حدودی لوله کشی حتی بنایی و کاشیکاری
تا سابقه کاری مهارتهایمو خوندن تو تاسیسات بعنوان انگار آچار فرانسه تو هر مشگلی از من استفاده می‌کردن خودمو معرفی کنم می‌ترسم شناسایی شم
با یکی از سربازا که تختمون به هم وصل و طبقه بالا پیش هم بودیم سن و سالی ازش گذشته بود و با ده سال غیبت تازه اومده بود سربازی مجردم بود
ادم واردی بود و کاردان و همه فن حریف با او دوست شدم او راننده بود تو تاسیسات هم گاهی گذرش میفتاد
برنامه کاری را از مسئول میگرفتم می‌رفایم تعمیرات تو خونه های سازمانی

دوست مسنم تو یک برنامه که لولای در حمام و دستشویی واحدی شکسته بود گفت منم با شما میام من یه سربازم زیر دستم داشتم که شاگردم حساب می‌شد
خونه ای که می‌رفتیم چند بار برای تعمرات رفته بودم مال یکی از مسیول قسمتها بود پاسدار بداخلاق و اذیت کن بود عوضش زنش بسیار خوب بود تا میرفتم کلی پذیرایی می‌کرد زیادم خودشو نمی پوشاند خیلی هم خوشگل بود هر وقت می رفتم شوهرشم می اومد تا زنش تنها پیشمون نباشه اون روز دوستم که اومد شاگردمو مرخص کردم گفتم ب هست با هم میریم بالا.
از شانس دوست مسنم ب اینبار زنه تنها بود ب خیلی خیلی زیبا و خوشتیب بود شکل جوونیای فردین بود از اونم زیبا تر صدای خیلی خوبی هم داشت زنه که فهمیدم اسمش فریبا بود با دیدن ب ماتش برد ب خیلی ریلکس با خانمه احوالپرسی کرد و از زیبایی های زنه تعریف کرد رک گفت اخه حیف نیست تو زن اون پت و پیس باشی خانمه من وحشت کردم گفتم الانه که به شوهرش زنگ بزنه آبروم بره پدرمو دربیارن چون آوردن ب غیر قانونی بود

اما خانمه گفت نظر لطفتونه آقا چشاتون زیبا می‌بینه چرا از تیپ و زیبایی های خودت نمی‌گی؟ شما زن داری؟
گفت زنم کجا بود خانم دست رو دلم نذار ما را یاد نداشته هامون ننداز(دیالوگ بهروز وثوقی …) خانمه خندید گفت تو مثل هنرپیشه حرف می‌زنی تن صداتم زیباس

خلاصه کارو من تنهایی مشغول ب پرسید اسمت چیه خانم زیبا گفت فریبا ب گفت به به اسمتم به خودت میاد فریبااا تو شیطونم وسوسه می‌کنی وای خدای من داشتم دیونه می‌شدم منتظر بودم دیگه دخلمو بیاره اما ب با فریبا گرم گرفت و ازش جد ابادشو پرسید گفت کار دیگری خرابی تو خونتون نیست گفت نه پرسید من رشتم برقه مشگل برقی ندارید؟ فریبا گفت چرا دو تا از پریزامون اتصالی کرده برق نداره گفت بیا نشونم بده فریبا گفت بذار رو تخت شلوغه جمع کنم بیا که ب گوش نداد پشت سرش رفت اتاق خواب و درم بست بین اتاق خواب و حمام پاسیو بود به راحتی صدا می اومد
 
طولی نکشید که سرو صدای سکسشون اونم چه با لذت از پاسیو واضح شنیده شد نیمساعت کشید تا کارشون تمام شد فریبا خانم از اتاق بیرون نیومد من کارم تمام شده بود گفتم خانم درها درست شد
گفت مرسی ب منو فرستاد پایین گفت برو تو ماشین بقیه وسایلم من میارم چشمکی زد رفت اتاق خواب شنیدم فریبا گفت برو خودم زنگ میزنم اما ب گوش نداد گفت سه ماهه تشنه ام تو دیگه زن خودمی نزدیک یک ساعت منتظر شدم تا ب اومد پرسیدم چی کردی گفت دو بار قبلش یک بارم چهل دقیقه گاییدمش باید زن این پاسدارای مفت خور را گایید
چندین زن را هم ب گایید انگار زنها وقتی ب را میدیدن هیپنوتیزم می‌شدن !

 
نوشته سرباز تاسیسات

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *