این داستان تقدیم به شما

داستان وسرگذشت یک دختر افغان که فهمید کیر بهترین دوست یک زن شوهردار است …

اسمم اسماء است دختری افغان استم از شهر غزنی 29 سالم است قد 175 وزن 73 پوست سفید دارم به مثل برف سفید استم زیباترین ومغرور ترین دختری خانواده و اطراف وماحولم بودم با هیچ کسی توجه نداشتم ازسکس و از دوست بودن با پسرها متنفر بودم یک دختری با حجاب کامل با آبرو و عزت هرچه فامیلم میگفت مطیع وفرمانبردار بودم خاستگارهای زیاد داشتم ولی نمی خواستم ازدواج کنم میخواستم به تحصیلاتم ادامه بدهم و طبیب شوم تازه 19 سالم بود که از مکتب امدم خانه شنیدم که مرا به شوهر داده اصلآ کسی پرسان نکرد که من چه میخواهم خوشحال استم یا خیر آن شب تا صبح گریان کردم ولی فامیل پدر مادر برادر همه خوشحال بودن وخوشحالی میکردند چون مرا به پسری تجار و پولداری عقد کرده بودن…
 
خوب به هر حال بعد از ان که شوهرم را برای بار اول دیدم دلم آرام گرفت چون زیبا وجذاب بود دلم را تسلی دادم که شوهر خوبی نصیبم شده یک سال بعد عروسی کردیم دیگر خانواده شوهرم اجازه درس خاندن را برایم نداد از شوهرم بگم یک پسر درحدود 27 سالش بود که بامن عروسی کرد قد بلند چهره جذاب وخوبی داشت ولی زیاد سرد وهیچ توجه به سکس وعشق و این کارها نداشت درسکس بینهایت ضعیف شاید ماه یک بار آنهم یک سکس درحدود 20 الی 30 ثانیه داشته باشیم و ک…… ش هم خیلی غیر نارمل درحدود 12 سانت فکر میکردم همین معموله وهمه مردها همین قسم است سالها گذشت ومیگذشت نه طفل به دنیا آوردیم ونه کدام کسی درین مورد چیزی میگفت تابالاخره نزد داکتر رفتیم معاینه کردیم مشکل از من بود نمی توانستم مادر شوم میترسیدم که شوهرم دیگر خانم نگیرد ولی او برایم اطمینان داد که همه دنیارا با من عوض نمی کند گفت یک چند سال بعد یک طفل را به فرزندی میگیریم آدم بسیار خوبی با اخلاق وملایم است مرا زیاد دوست داشت پول زیاد درخانه دراختیارم میگذاشت هرچه میخواستم برای خودم وفامیلم خریداری میکردم همین قسم میگذشت تا دوسال قبل که من 27 سالم شده بود قرارشد که شوهرم درشهر کابل تجارت خودرا آغاز کند باالآخره من و شوهرم به کابل زندگی خودرا آغاز کردیم درخانه زیبا ودلنشین که از پدرشوهرم بود وعمه شوهرم دران زندگی میکرد شوهرم اجازه نداد تا عمه او خانه را رها کند تقاضا کرد که یکجا باما درهمین جا درمنزل اولی باشند وما درمنزل سوم جاگزین شدیم
 
عمه جان شوهر ویک پسر داشت که پسرش بنام حامد درحدود 24 سالش بودهنوز ازدواج نکرده بود میخواست بره خارج به همین خاطر نمی خواست درگیر خانواده وزن و و اولاد شود یک پسر ورزش کار با قیافه فوق العاده زیبا هیکل خوب وورزشی داشت که هر دختری را میتوانست مجذوب خود کند راست بگم زیاد خوشم امده بود ولی اصلا به خودم نیاوردم وهیچ به دلم نگرفتم چون زیاد معتقد به حجاب وآبرو وعزت بودم شوهرم برای اینکه درخانه تنها استم وسرگرمی برایم ایجاد کند لپ تاب برایم خریداری کرد وانترنت را هم برای فعال ساخت بافیس بوک واین آن آشنا شدم تما فرند هایم دخترا بودوبس یک روز درفیس بود با یک دختر چت میکردم که برایم ازسکس گفت همه تعریف میکرد من و هم خوشم امده بود بالآخر یک سایت سکسی را برایم ارسال کرد وای خدای من چه میدیدم مرد های عجیب درسکس با ک…ر چند برابر کیر شوهرم از تعجب شاخ درمیاوردم بسیار خوشم امده بود فلم های سکسی میدم هرکدام یک ساعت سکس داشتن زیاد برایم جالب بود حسرت میخوردم احساس کمبودی های زیادی میکردم با همان دوست فیسبوکی ام راز دل میکردم او برایم این بار سایت داستان های سکسی را روان کرد داستان های سکسی میخواندم بسیار جالب بود برایم چشم و گوشم باز شده بود آتش درونم روز به روز شعله ور میشد هرقدر با شوهرم آرایش میکردم ناز وعشوه میکردم انجامش یک سکس کوتاه که فقط وفقط مراآتش میزد ولی خاموش نمیشدم درفیس بوک همین دختر که دوستم بود برایم پیشنهاد سکس با یک پسر را داد که سخت عصبانی شدم وترسیدم راستش آن دختررا بلاک کردم برای چند روز نه فلم سکس دیدم ونه داستانهای سکسی میخواندم فقد نماز میخواندم وتوبه میکردم ولی کجا میشد این همه را فراموش کنم باز روی میاوردم به فلم های سکسی وداستانهای سکسی دلم یک سکس میخواست که همه اتش وجودم را خاموش کند نمی توانستم بالای کسی اعتماد کنم از صبح درخانه بیکار بیکار بودم الی 9 شب تا شوهرم از دفتری کارش میامد بدون هیچ کاری یک دقیقه کس شیر میگفت و میرفت

 
 
یکروز صبح که از خواب بیدار شدم از بالا پنجره دیدم حامد پسره عمه شوهرم در حویلی ورزش میکند ریسمان میزند کالای ورزش به تنش است بسیار جذاب بود با هیکل فوق العاده مردانه پوست سفید قد بلند بیادش خودرا همان روز خالی کردم تصمیم را گرفتم میخواستم با او باشم یگانه کسی که میتوانستم بالایش اعتماد کنم وبدون ترس با او سکس داشته باشم حامد جان بود دیگر آبرو عزت حجاب هیچ چیزی بیادم نبود فقد به خواسته هام وکمی های زندگی ام فکر میکردم چند بار برایش عشوه بازی کردم همین که بامن روبرو میشد برایش سلام میکردم ولب خند میزدم ولی او توجه نمی کرد که مرا بیشتر وبیشتر میسوختاند دلم میخواست برایش همه چیزو بگم که دوستت دارم ولی میترسیدم شب ها که ارایش میکردم تاصبح که شوهرم میرفت خودرا قصدا با حامد جان روبرو میکردم او هم کم کم مرا زیر چشم میدید ولی جرئت اش را نداشت چند ماهی گذشت دیگر مطئن بودم که حامد جان هم راضی است ولی نه او جرئت میکرد ونه من تااینکه یک شب عروسی یک از فامیل های شوهرم بود رفتم آرایش گاه یک آرایش توپ کردم لباس قیمت بهای پوشیدم واقعا وقتی به آینه نگاه میکردم زیاد مغرور میشدم فکر میکرم زیباترین دختری روی زمین استم آنشب در هوتل همه از من میگفت وتعریف میکرد تا 1 شب درهوتل بودم بعدا خانه آمدم با شوهرم خسته ومانده بدون اینکه لباسم را عوض کنم در اتاق خوابم برد وشوهرم نیز خوابید صبح شوهرم وقت بلند شدکه به سری کار خودبره عمه شوهرم تماس گرفت که با شوهرش یکجا میره با عروس غزنی یک هفته میماند همین که شوهرم رفت درب را قفل کردم دوباره رفتم خوابیدم دیدم دروازه کسی است حامد جان بود باکلید خودش دروازه را باز کرد وداخل حویلی شده دلم سکس میخواست سخت هوس کیر کرده بودم دیگر طاقت نداشتم گفتم هرچه باداباد امروز درین قصر بزرگ تنها استم با یک مرد قوی وزیبا ومجرد هرچه باشد خودم را تسلیمش میکنم از بالا صدا کردم حامدجان سلام کرد گفتم از مادروپدرت کجا شد گفت رفتن غزنی یک هفته نیس آمدم پائین با همان لباس زیبا وارایش توپ که کرده بودم همین که مرا دید مثل جنازه پیشرویم ایستاده شد یک کلمه هم گفته نمی توانست گوی که عزرائیل روحش را قبض کرده گفتم حامد جان میشه درب حویلی را قفل کنی چون شوهرم خانه نیست کسی داخل نشود میترسم درب را قفل کرد دوباره که برگشت فقط چشمانش لبان مرا میدید وبس غرق و غرق مه شده بود ولی جرئت نمیکرد میترسید غرورم اجازه نمیداد به این اسانی خودم را تسلیمش کنم گفتم حامد جان میرم میخوابم اگر کسی آمد مرا خبر کن دلم نمیشد چیزی برایش بگم میترسیدم دست وپاهام میلرزید شهوت همه وجودم را پرکرده بود همین که برگشتم صدام کرد گفت اسماء جان اولین باری بود که برایم جان گفت گفتم بفرما گفت یک چیزی بگم قهر نمیشی گفتم بفرما گفت باید قول بتی که بین ما میماند گفتم بگو قول میتم مه طفل نیستم که به هرکس هرچه بگم گفت به شوهرت هم نمیگی گفتم نمیگم زود باش یکبار گفت بسیار زیباشدی زیاد خوشم امد
 
 
زبانم بند شده بود نمیتوانستم چیزی بگم اولین باری بود که یک مرد برایم چنین چیزی میگفت بدون اینکه چیزی بگم دست وپاچه رفتم بالا به طرف اتاقم حدود نیم ساعت بعد دیدم حامد امد بالا همین که به اتاقم نزدیک شده عذر خواهی را شروع کرد التماس میکرد که به کسی چیزی نگم ابروم میره بالاخره به حرف امدم گفتم مطمئن باش بین ما میماند یک لب خند عاشقانه تحویلش دادم بسیار از التماسش خوشم امده بود با اون چهره زیبا ومعصومش زیاد ناز شده بود جرئت اش بیشتر شد امد داخل اتاق یک سری تشکری میکرد ازینکه وعده دادم که به کسی چیزی نمیگم نمیخواستم این فرصت را از دست دهم گفت لباس زیبای خریداری کردی گفتم باقیمت خیلی بالا گفت ارزش شما را ندارد با لب خند ازش تشکر کردم اهسته اهسته درمورد دوست دختر وعروسی پرسیدم گفت با قیافه وچهره با ما کی دوست میشه یک بار ناخداگاه گفتم تو زیباترین وجذاب ترین جوانی جا خورد نمیدانستم چه میگم یک بار دستش را بدستم گذاشت گفت دختری زیبا ومهربانی مثل تو اگر دیدم باز ازدواج میکنم دیگر تحمل نداشتم شهوت درهردوطرف همه اتاق را پر کرده بود دستش روی دستم بود برخاستم خودم را با ترتیب کردن پرده اتاقم مشغول کردم بلند شد نزدیکم شد گفت اسماء جان اسماء جان لبانم دست و پاهام همه وجودم میلرزید دستش را به شانه هام آرام گذاشت کمی نوازش کرد دیگر حرکت کرده نمی توانستم زبانم بند شده بود آهسته به گوشم گفت دوستت دارم خودش را به پشتم چسپانده بود دستش به شانه هام بود ونوازشم میکرد دستهایش را میخاستم که از شانه هام دور کنم همین که دستم را بالا کردم با یک حرکت هردو سینه هام را محکم چنگ زد هرقدرجیغ زدم دیدم فشارش را بیشتر وبیشتر میکرد مقاومت میکردم ولی اون رهایم نمیکرد سینه های نرم ونازم به دستان محکم وظالمش گیر مانده بود چنان محکم خودش را به پشتم چسپانده بود که توان حرکت کردن نداشتم
 
 
آهسته آهست آرام مرا به زمین خواباند لبانش گذاشت به لبانم چنان باحسرت میخورد که هیچ فکرش را هم نمیکردم بوسه باران شروع شد صد ها بوسه از رویم گرفت دیگر اهسته آهسته ترس از جانم دور میشد واقعآ کارهایش خوشم امده بود گردن وگوشم را لیس میزد دستش را به میان پاهایم رسانده بود استاد بود استاد کار های که تابه حال هیچ کس با من نکرده بود انجام میداد من هم بیکار نبودم کمکش میکردم بازوهای مردانه اش را فشارمیدادم لبانش را میخوردم دیگر طاقت نداشتم فریاد زدم حامد جان مرا بگایی مرابگایی ترا میخواهم لطفا زود باش لطفا دیگر مطمئن بود که به اهدافش رسیده بود ارام گرفته بود چنان عاشقانه لباسم را از تنم بیرون کرد که بینهایت لذت بردم همین که سینه هایم را داخل سینه بند هایم دید مثل وحشی ها مثل گرگ پاره کرد کرد به دهنش حدود 10 دقیقه سینه میمالید ومیخورد همین میگفت اسماء جانم چه سینه های خوشمزه داری چه سینه های نرم وسفید داری یکی را رها میکرد دیگرش را داخل دهنش میساخت آهسته اهسته لیس زدن شکمم اغاز شد فقط لیس میزد وآتش وجودم را بیشتر وبیشتر میکرد شروع کرد به لیس زدن بازوهام کمرم همه جاهام را لیس میزد گردن کمر پشت سینه شکم ……

 
من هم جان و قربانش را میکردم دیگر حیا آبرو عزت شوهر همه وهمه را فراموش کرده بودم بین دوتا پاهام نشت پاهام را بالازد اجازه خواست من هم با یک لبخند فرمان صادر کردم دریک لحظه مرا لخت مادرزاد ساخت همه چیز را ازتن وبدنم دیگر بیرون کشید همین که کوسم را دید با صدای بلند اوفففففففففففففففففففف کرد دستش را گذاشت جان وقربان میکرد یک بالشت را گذاشت زیر کمرم سرش را فیرو کرد بین پاهام وگرفت کوسم را به دهنش میچوشید ومیچوشید مه فقد به خودم میپیچیدم وفرش اتاق را با دستم محکم چنگ میزدم دراسمانها بودم بالاترین زمان لذت زندگی ام را تجربه میکردم زبانش را داخل میکرد دوباره میکشید برای دومین بار ارضا شده بودم کمی سینه هام را نوازش کرد گفتم کیر میخواهم من هم دستم را کشیدم به کیرش سفت ومحکم بود گفتم درفلم های سکس از مرد ها خیلی بزرگ است درانترنت دیده ام گفت از شوهرت چگونه است با ناخونم اشاره کردم که اینقدر خندید گفت ازمن از اون مردهای فلم های سکسی بزرگتر است خندیدم گفت شرط گفتم باشه اگر کوچک بود هرامری باشد اطاعت میکنم ا گر بزرگ بود باید کاملا از من شوی گفتم کاملا از تو ام گفت نه باید اجازه فتح اون را هم داشته باشم دستش را گذاشت به کونم درداستانهای سکسی خوانده بودم که خیلی درد دارد ولی قبول کردم نمیتوانستم چهره ناز حامد جانم را ناراحت بیبینم گفتم قبول چشم هایت را ببند گفتم چه گفت ببند دیگه گفت تا نگم باز نکونی قبول کردم دیدم لخت میشه مه چشم هایم را بستم کیرش را گذاشت به پوشانی ام کیرش را به رویم چشمانم گردنم همه مالید بعد کیرش را به پوشانی ام گذاش گفت اهسته باز کن چشمانت را چه میدیدم یک کیر که درفلم های سکسی هم نبود بزرگ کلفت دراز درحدود 23 تا 26 سانت کیر خر هم اینقدر بزرگ وکلفت نبود واقعا هر زنی درحسرت وارمان چنین کیری را میخورد گفت اسماء این کیر یک مرد است مرد ورزش کار خوشت امد با دودستم گرفتم درانترنت وقتی میدیدم زن ها کیر را به دهن خود گرفته با حسرت اوففففففففففف میکردم دیگر موقع اش بود که به اروزو هام برسم بدون معطلی با وجودیکه هیچ تجربه نداشتم گرفتم به دهنم زیاد لذت داشت اولین بار کیر با چنین زیبایی را به دهنت بگذاری مبدل به یک فاحشه کامل شده بودم
 
 
درحدو 5 دقیقه ساک زدم حامد جان فقط وفقط اه واوففففففففففففففففففف میکرد ولی هیچ آبش نمی امد پرسیدم چقدر طولانی شد شوهرم یک دقیقه هم نمیتواند نگهدارد گفت همان ابتدا که فهمیدم تنها استی یک قرص (گلی) تاخیری خوردم هم بزرگش میکند هم طولانی گفتم از کجا میفهمید که مرا بدست میاری وبا من سکس میکنی گفت چند روز میشه از چشمانت میخوندم منتظری چنین فرصت بودم اگر اجازه نمیدادی وراضی نمیشدی امروز صدفیصد تجاوز میکردم یک اووففففففففففففففففففففف کردم گفتم زود باش این کیرخررا داخل کن گفت پاره میشی گفتم قبول است زود باش جانم زود باش سوختم زود باش گفت باشه منتظر باش تازه به تو رسیده ام بلند شد یک جوس سیب خورد به من هم داد ازمیز آرایش ام روغن زیتون را برداشت آرام مرا بلند کرد به تخت خواب گذاشت گفت خیلی سنگینی گفتم چاق شده ام 70 الی 75 کیلو شده بودم ولی شکم نداشتم وندارم روغن زیتون را خالی کرده به سینه هام مساژدادن سینه ها وشکمم اغاز شد جانمرگ بسیار بلد کارش بود کمرم را مساژ داد پاهام را کونم را همه جانم را تیل زد ومساژکرد کونم را به لبه تخت گذاشت پاهام را گذاشت به شانه هاش تیل را به کوسم خالی کرد وکیرکلفت اش را با تیل مالید سری کیرش را کوسم مالید کیرش را با کوسم بازی میکرد ولی فیرو نمیکرد منتظر داخل شدن کیرش بودم ولی او میخندید وکیرش را با کوسم میمالید التماسش میکردم که داخل کن حامد جانم قلبم بکن ترا خدا بکن گفت چشمانت را ببند چشمانم را بستم باردیگر همان روتیل زیتون را به کوسم خالی کرد وبه کیرش مالید میگفت چشمانت را باز نکنی کمی به پاهام خم شد کیرش بین سوراخ کوسم کاملا جابجا شده بود گفت اسماء جانم شرینم اجازه است فرمان حمله صادر کن همین که گفتم اجازه است با یک فشار قوی محکم کرد تو کوسم بلند فریاد کشیدم ااااااخ پاره شدم
 
خیلی سوزش داشت درد زیاتی داشت همه وجودم تیر کشیده شده بود فکر اینقدر دردرا نکرده بودم اشک هایم بی اختیار از چشمانم سرازیر میشد حامد نوازشم میکرد جان و قربانم میگفت خودش را محکم به من چسپانده بود رویم رامیبوسید اشک هایم را دستانش پاک میکرد 5 الی 10 دقیقه همین قسم ثابت مانده بود کیر گندش داخلم بود سینه هام را مالش میکرد ورویم را میبوسید لبانم را میخورد جان وقربانم میگفت اهسته بلند شد کمی کیرش را بیرون کشید دوباره کرد داخل چند بار تکرار کرد دیگر سوزش ودرد کم وکمتر میشد پرسید از حال واحوالم گفتم خوبم باز گفت اجازه است گفتم چی ….. گفت کمش باقی مانده زیاد ترسیده بودم موقع جواب دادن واجازه را برایم نداد چنان محکم با تمام فشار کرد همش را داخلم با صدای بلند اااااااااااااااااخ کردم احساس درد شدیدی را دروجودم میکردم سینه هام را گرفت با دستانش میمالید لبانم را گرفت میخورد و میخورد شروع کرد به تلمبه زدن آهسته آهسته دیگه درد را احساس نمیکردم لذت میبردم بیرون میکشید میکرد داخل هر بار محکمتر از دفعه قبلی تلمبه میزد سرعتش زیاد وزیادتر میشد کیرش را کاملآ کشید بیرون گفتم تمام شد گفت نه مانده شدم تعجب پرسید ااااااااااااا ه کمی آب میوه خوردیم ازم تشکری میکرد کیرش را داخل حمام شست امد کرد داخل دهنم یک الی سه دقیقه ساک زدم کیر خر بود چنان کلفت ومحکم شده بود که تصورش مشکل بود برایم موهام گرفت سرم را حرکت میداد میگفت بخور فاحشه بخور لذت میبردم از فاحشه گفتنش به لبه تخت هدایتم کرد کونم را داد بالا ازپشت کرد تو کوسم شروع کرد تلمبه زدن نیم ساعتی دیگر به پوزیشن های مختلف مرا گائید بعد خودش خوابید بالای کیرش نشستم چنددقیقه مرا گایئید گفت ابم میایم کجا بریزم خودم را محکم فشار دادم به کیرش اون هم مرا محکم بغل کرد یکبار اب داغش را همه خالی کرد داخل کوسم نمیدانستم برای چندمین بار ارضا شده بودم شاید یکروز به اندازه همه عمراهسته آهسته کیرش خورد وخوردترشده بیرون شد برای یک الی دو ساعت کنارم خوابید همدیگررا میبوسیدیم و تشکر میکردیم از همدیگربا هم انروز حمام کردیم درحمام زیاد نوازشم کرد وسکس مان انروز تمام شد روز بعد به همین قسم گذشت همین که شوهرم بیرون شد حامد جان نزدم امد وبه مدت شش ساعت کنارم بود وسکس کردیم .

 
زندگی ام کاملا تغیر کرده بود خیانت میکردم به شوهر صادقم چقدر بالای من اعتماد داشت روز سوم که بیرون میشد تا بره دفتر کارش از ش پرسیدم تنها استم وپسری عمه ات هم دراتاق پائین است تنها چکار کنم یکبار گفت حامد پسری باادبی است هر چه لازم داشتی برایش بگو میارد برایت با لبخند گفت که بالای تو از چشمانم زیاد اعتماد دارم تو جانم استی زیاد شرمنده اش بودم ولی رفت من ماندم وحامد حویلی تنها درب را قفل کردم میخواستم برم بالا که حامد امد بیرون دستم را گرفتم کشاند مرا به اتاق خوابش گفتم شرمنده شدم نزد شوهرم با او خیانت کردم اودلداری ام میداد ومیگفت قول میدم کسی شک هم نمی کنه آهسته اهسته لمس کردن وسینه مالی شروع وآتش شهوت شعله ور گردید هردوی ما لخت مادر زاد شدیم ساک زدم برایش گفت باردیگر قرص تاخیری خورده ام انهم برای یک کاری خاصی دیگر گفتم کاری خاص دیگر گفت نه کی وعده ات را فراموش کردی دستی به کونم کشید گفت میخواهم این را فتح کنم گفتم درد دارد ولی التماس واون چهره نازش راضی ام کرد بوسیدمش وگفتم دوستت دارم اون هم مرا بوسید وبه طرف حمام رهنمایی ام کرد داخل حمام همدیگررا شستیم شامپوی خاص داشت زیاد قف میکرد لزبود لشمش زیاد بود کیرش را میخوردم اون هم مرا به زانوهام نشاند وکونم را داد بالا شامپو زد یک ناخن خودرا داخل کرد اهسته اهسته ناخن دیگر را نیز داخل کرد منتظر درد شدیدی بودم ولی نمی خواستم حامد جان را جواب منفی بتم التماسش کردم که اهسته قول داد که لذت میبری کمی شامپو زد گذاشت کیرش را دم سوراخ کونم بایک فشار دردی شدید را احساس کردم

 
جیغ زدم ثابت ماند سینه هام را گرفت بافشار بالا و پائین کرد کمی نازو نوازشم کرد بار دیگر یک فشار محکم داد درد زیادی داشت یک سوم کیرش داخل رفته بود فریادبلندم یکجا با اشک و هیجان جاری بود ولی حامد فقد لذت میبرد همه ارزو هام خوشی او بود زیاد دوستش داشتم اگر اخرین قطره خونم را میخواست فدایش میکردم گفت اسماء جان میخواهم کونت با خشونت فتح کنم فریاد زدن ودرد ناله ات خوشم میاد جانم میخواهم زیر کیرم ناله کنی جانم گفتم او خدای من حامد جانم دوستت دارم جان هرچه میخواهی کن لذت ببر همه جانم فدایت کیرش را کاملا بیرون کشید کمی بوسید مرا به همه وجودم اب انداخت مرا خوب شست بعد همان شامپوی خاصش را به تنم خالی کرد به طرف دیوار کشاند مرا کونم را داد بالا کیرگندش را گذاشت به سراخ کونم پاهاش را به دیوار تکیه کرد با یک فشار داخل کرد تو محکم فریاد زدم ااااااااااااااخ هردو سینه هام را چنگ زد فشار کیرش را بیشتر میکرد میخواستم خودرا از چنگش نجات بتم ولی او مثل وحشی ها خودش را چسپانده بود وفشار میداد بیشتر کیرش داخل شده بود ثابت ماند گفت ارام باش فاحشه توان تکان خوردن نداشتم مثل مرده ها تسلیمش بودم کمی پاهام را جمع کرد محکم زد همه کیرش را داخل خایه هاش را احساس میکردم چند دقیقه سینه هام را مالید بعد مثل وحشی ها بیرون کشید ودوباره کرد تا دسته داخل کونم خون از کونم سرازی شده بود ولی اون هیچ توجه نمیکرد مثل وحشی ها تلمبه میزد صد بار بیشتر تلمبه زد از خشونت وتلمبه زدن هاش اهسته اهسته خوشم میامد لذت میبردم صدا میزدم محکم حامد جان محکم بکن کونم را کونم فدایت جانم چنان محکم وبا قوت تلمبه میزد سرعت تلمبه زدن هایش بیشتر وبیشتر شد گفت بریزم یکبار همه اب داغش را خالی کرد تو کونم خیل لذت داشت درد بالذت را تجربه کردم چند روزی دیگر هم که تنها بودم حامد جان شرینم میامد خوب کوس و کونم را میگایید زیاد لذت میبردم تا اینکه مادر وپدرش از ولایت غزنی به خانه امد دیگر فرصت نمیشد مگر اینکه بعضی شب ها شوهرم خانه نبود حامد جان پنهانی میامد اتاقم وسکس کوتاه میکردیم زندگی به همین قسم میگذشت من هم روزانه دراتاقم فلم های سکسی میدیدم وداستانهای سکسی میخاندم
 
سخت از فلم های سکسی یک زن و سه چهار مرد خوشم میامد موضوع را با حامد جان درمیان گذاشتم و ازش سی دی های سکس یک زن با چندین مرد را خواستم اون هم یک سی دی توپ برایم اورد که یک زن با هشت مرد سیاه پوست سکس میکرد زیاد لذت میبردم واقعا کاملا تغیر کرده بودم مبدل به یک فاحشه شده بودم هرمرد را که میدیدم چشم وفکرم به طرف کیرش بود وشب ها به یاد مرد های مختلف خانواده خود ارضاء میکردم ولی نمی توانستم بالای کسی اعتماد کنم دوسال عمرم به همین قسم گذشت هر باری که تنها میشدم سکس کامل با حامد جان داشتم دوسال بعد حامد جان رفت امریکا وپدرومادرش نیز خانه مارا رها کرد ورفت غزنی زیاد هوس سکس با مرد های متنوع داشتم ولی نمیشد بالای هرکس اعتماد کنم همرای شوهرم رفتم حج درانجا از همه گناهام توبه کردم اشک پشیمانی ریختم قسم کردم که دیگر خیانت با شوهر وخانواده ام نمی کنم ولی بیخبر از سرنوشت وتقدیر بودم یک سال گذشت دیگر جز فیس بوک هیچ سایتی را باز نمی کردم تا اینک خانواده شوهرم امدن کابل چند ماهی همین قسم گذشت زندگی خوب و ارامی داشتم درفیس بوک با حامد جان بعضی اوقات چت میکردم او همیشه از سکس وخاطرات ما ن میگفت ولی مانع اش میشدم یکروز ازش خواهش کردم که دیگر مرا فراموش کند گناه دارد خیانت است ولی اون قول داد که دیگه از سکس ها وگذشته ها چیزی نمیگه برادری شوهرم جواد که 29 سالش بود ونامزد هم داشت بالایم شک کرده بود چند بار مرا درکمپیوتر دید که با حامد جان چت میکردم میگفت فیس بوک داری خانم برادر میگفتم نه زود کمپوتر را خاموش میکردم دیگر کنجکاوی اش زیاد شده بود کارش شده بود تعقیب من گاهی مبایلم را دست میزد گاهی کمپیوترم را چند بار همرایش دعوا کردم که معذرت خواست و گذشت تا اینک یکروز خانه دوستا رفته بودم شوهرم برایم زنگ زد پسورد کمپیوترم را خواست گفت کاری عاجل است من هم پسوورد را دادم ولی بی خبر ازینکه جواد از ش خواسته برایش بهانه کرده بود که فقد یک صفحه مینویسد

 
 
همین که خانه رسیدم کمپوترم را باز کردم جواد امد سلام کرد گفت ببخشید کار عاجل داشتم کمپیوترم مشکل داشت از برادرم خواستم تا کمکم کند عادی گذشت آنروز ها تااینکه خانواده شهورم رفت غزنی برای دیدن دوست ها ولی جواد نرفت بهانه کرد که کابل کاردارم نمیشه برم من ماندم شوهرم وبرادر شوهرم اصلا جواد را مثل برادرم تصور میکردم ولی بیخبر ازینکه او هرروز برایم نقشه میکشد و فکر سکس بامن به سرش است صبح همین که شوهرم رفت بیرون میخواستم برم اتاق خوابم دیدم جواد امد بیرون سلام کرد از شوهرم پرسید گفتم رفت دفتر خنده به لبانش بود گفت همرایت کاری مهمی دارم گفتم بفرما گفت این سی دی را بگیر به کمپیوتر بیبین یک صفحه ورد است بعدا مه میایم میرم حمام تعجب کردم که درین سی دی چه است ولی از انجایی که جواد را میشناختم میدانستم سی دی مهمی است جواد رفت بیرون حمام عاجل کمپیوترم را روشن کردم فایل را باز کردم آ خدای من چه میدیدم تمام چیز های که درفیسبوک نوشته بودم برای حامد جان واو برای مه همش را کاپی کرده بود همه جانم به لرزه امده بود میلرزیدم حیران شدم که چه کنم تلخ ترین دقیقه های زندگی ام بود همه حرف های سکسی که با حامد نوشته بودم آبروم رفته بود تا اینکه جواد رسید سی دی را پنهان کردم همین که مرا دید گفت نظرت چیست گفتم درچه مورد گفت سی دی میخاستم چیزی بگم گفت اگر حامد بی ناموس در ینجا میبود میکشتمش ولی چه کنم که دستم براش نمیرسد التماسش کردم گفتم ترا به خدا زندگی ام را خراب نکن اون همه گذشته ترا به خدا با گریه وناله معذرت میخواستم دیدم لبخند به لبانش است گفت مشکل نیست گریان نکن حالا هرچه بود گذشت کمی ارام شدم امد نزدیکم نشست گفت ماجرا را مخواهم از زبان خودت بشنوم من ساده وبیجاره هم هر چه بین ما وحامد اتفاق افتاده بود گفتم دیدم مبایلش را کشید همه صداهام را ضبط کرده بود یکبار خندید گفت خوب شد اقرار کردی به زبان خودت گفتم چرا این همه را میکنی چه میخواهی گفت مگر ما از حامد چه کم داریم میخواهم باتو باشم دیگر منظورش روشن شده بود برایم نمیتوانستم چیزی بگم گفتم جواد جان تو برادرم استی گفت تو بسیار زیبا وسکسی است از نامزدم ترا بیشتر دوست دارم شب ها بیادت حسرت خورده ام وبیادت جلق زده ام حالا که این فرصت را از دست نمیتم قول میتم یک دوست خوبت باشم نزدیکم امد میخواست دستم را بگیرد خودم را عقب کشیدم میدانستم دردامش تور شده ام ولی مقاومت میکردم نمی خواستم تسلیمش شوم شاید ازم دست بردارد ولی کجا میشد جواد این شکار زیبا ونرم ونازش را به این سادگی از دست دهد زدم از اتاق بیرون هشدارش دادم گفتم اگر کاری کنی ویا به کسی چیزی بگی خود کشی میکنم آرام شد گفت اسماء جان به خدا دوستت دارم فقط یکبار ولی اجازه ندادم براش قسم کردم که خود کشی میکنم چیزی نمی گفت
 
 
آنروز گذشت هرروز به بهانه های مختلف خودش را برایم نزدیک میکرد ولی توجه برایش نمی کردم چند روز هیچ نمی گفت فکر میکردم ازم دست برداشته همیشه ازم پیش همه توصیف میکرد هرچه میخواستم هرکار که میداشتم قبل از این که شوهرم دست بکار شود برایم انجام میداد زیاد مودب شده بود ولی همیشه چشمانش به سینه هام بود با حسرت نگاه میکرد وآه سوزان میکشید دیگر یک سال به همین قسم گذشت جواد گاه گاهی برایم التماس میکرد ولی جوابم منفی بود میگفتم توبه کرده ام دیگر با حامد هم ارتباط نداشتم تا اینکه جواد با شوهرم دردفتر کارش جا گزین شد وبرای همیش به خانه ام جابجا شد دیگرچیزی نمیگفت برایم بسیار با اخلاق وباادب نشان میداد من هم خوشحال بودم تا اینکه جواد وشوهرم قرارشد برن دوبی برای کار و تجارت شب وقت صرف غذا جواد از شوهرم خاست تا مرا هم دوبی ببره ولی شوهرم قبول نمیکرد که خیلی بهم برخورد ولی جواد زیاد تاکید میکرد که برای خانم برادر یک تفریح میشه انشب گذشت صبح که شوهرم رفت جواد امد پیشم گفت خانم برادرفواد شوهرم را ضی کن دوبی جای بسیار زیبایی است زیاد از دوبی گفت وتوصیف کرد ازش تشکری کردم که به فکرم است ولی شیطانت هایش فراموشش نشده بود همین که متوجه نبودم یک بوسه آرام ازرویم گرفت عصبانی شدم ولی معذرت خواست گفت قول میدم برادرم را راضی کنم شب شوهرم امد گفت هر سه ما میریم دوبی زیاد خوشحال بودم امدم پایین از جواد تشکری گرمی کردم دوروز بعد روانه دوبی شدیم دیگر او جواد قبلی نبود یک دوست خوبی برایم شده بود دوبی رسیدیم چقدر زیبا بود به خصوص برای خانم مثل مه که کشوری دیگه را ندیده بودم دردبی یک پلاک دو اتاقه را اجاره کردیم شوهرم میرفت صبح الی 12 همرای جواد بعد میرفتیم الی ناوقت شب تفریح خوش میگذشت یک روز که شوهرم خسته بود با جواد تنها رفتم هرگاهی فرصت میشد خودش را به من میمالید به رویم نمی اوردم انروز تا 10 شب لذت بردیم خسته شده بودم به یک هوتل زیبا رفتیم قهوه سفارش دادیم یکبار جواد گفت اسماء جان دردبی زیاد زیبا وسکسی شدی خنده ام گرفت
 
 
گفتم جواد جان تو خسته نمیشی ازین کارهایت با بسیار التماس گفت اسماء جان دوستت دارم فقد یکبار خواهش میکرد دلم میسوخت براش زیاد التماس میکرد تا راضی ام کند میگفت قول میده بار دیگر حتی نگاهی هم برایت نکنم گفتم جواد جان تو برادری شوهرم ای مثل برادرم ولی کجا بود گوش شنوا میدانست که مخ مرا زده به خصوص با این همه کارهای که برای اوردن دبی برایم انجام داده بود همین میگفت تو جانم استی قلبم استی دیگر خنده میکردم براش ازم خواهش کرد که سینه هام را یکبار لمس کند گفتم برای بار اول واخر قول داد ولی گفت درخانه فردا که شوهرم رفت بیرون جواد بهانه کرد که حالش خوب نیست نمیتواند بره میدانستم که منظورش چیست شوهرم که رفت دیدم جواد امد داخل اتاقم گفت نشود وعده ات را فراموش کرده باشی گفتم نه ولی فقط سینه انهم برای چند دقیقه گفت قول است امد چنگ زد به سینه هام با حسرت مساژ میداد دامن را زد بالا مقاومت کردم ولی زیاد التماس میکرد اجازه دادم همین که داخل سینه بند دید مثل وحشی ها درآورد کرد داخل دهنش اصلا دیوانه شده بود من هم شهوتی شده بودم ولی کنترولم را از دست ندادم نیم ساعتی سینه هام را مالید و خورد دیگر تمامش کردم گفت برو دیگر بیرون زد بیرون از اتاقم ازم تشکری میکرد دلم بار دیگر سکس میخواست سخت هوس کیر کرده بودم ولی نمی خواستم جواد را چون میدانستم همه عمر خلاصی ندارم ازش رفتم حمام همه وجودم پر از شهوت بود سخت هوس کرده بودم طاقتم در حد صفر بود کیر میخواستم تنم لخت لخت کردم همین که آب به جسمم سرازیر میشد همه وجودم سکس میخاست فقط سکس شیطان کارش را کرده بود انسو جواد هم مثل گرگ کرسنه دورا بری حمام میگشت جواد صدام کرد اسماء جان میخام برم با صدای پراز شهوت گفتم باشه ولی کجا میشد گفتم جواد جان گفت جان بگو چیزی نگفتم دروازه حمام را باز کردم دیدم امد پشت درب میدانستم شیطان کارش را کرده یک نگاه به داخل کرد بلند اهههههههه کشید زد بیرون خودش را لخت کرد

 
 
من هم قبل از انکه جواد داخل شود به کف مرطوب حمام خوابید دیگر طاقت نداشتم پشتم را کردم به طرف دروازه صورتم را بین دست هایم پنهان کردم جواد جان لخت مادرزاد امد سینه گرمش را به کمرم چسپاند از پشت بغلم کردم لیسیدن همه جسمم را شروع کرد چنان با حسرت میخورد و میلیسید که چه بگم مرا برگرداند لبانم را بوسید من هم همراهی اش میکردم کیرش بین پاهام جا بجا شده بود سینه هام را محکم و محکم میمالید و میخورد یک ساعت همه وجودم را لیس زد و خورد کوسم را کونم را همه میخورد پاهام را زد بالا کیرش را گذاشت دم کوسم گفت اسما جان یک چشمک زدم محکم کرد همش را خیلی قوی هیکل بود بر خلاف برادرش کیر کلفت وبزرگی داشت شروع کرد تلمبه زدن را مثل وحشی ها تلمبه میزد تا اخر میکشید بیرون دوباره میگذاشت محکم میکرد زیاد لذت داشت هربار محکم ومحکمتر از قبل حدود یک ساعت مرا گایید ولی هیچ ابش نمی امد دیگر چهارمین بار ارضاء شده بودم به پشت خواباند مرا گذاشت به سوراخ کونم با یک فشار محکم همش را کرد اخخخخخخخخخخخخخخ کردم دردم گرفته بود چنان محکم تلمبه میزد که گویی فاحشه را گیر اورد گفتم جواد جان ارام باش جانم ولی بیشتر میکرد ولذت میبرد زیاد لذت میبردم بیرون کشید کیرش را شست کرد به دهنم محکم ومحکم تر داخل دهنم تلمبه میزد یکبار موهایم را گرفت به پشت خوابید کیرش داخل دهنم بود پاهایش را به گردنم حلقه کرد همه کیرش داخل دهنم شده بود اق اقققققققققققق میکردم نفسم بند مانده بود ولی جواد باخشونت فشار میاورد دست و پا میزدم همه کیرش را داخل دهنم کرده بود نزدیک مرده بودم دست و پاهام سست شده بود یکبار با همه فشار تمام ابش را به حلقم خالی کرد رهایم کرد بلند نفس کشیدم اشک میرختم استفراغ میکردم میمردم فکرش را نمی کردم که جواد اینقدر ظلم بزرگ به حقم انجام دهد دوساعت از حال رفته بودم بعد برخاستم دیدم جواد جوس لیمو اماده کرده لباسم را به تنم کردم جوس را خوردم زیاد ازم معذرت خواست ولی هرچه لعنت که بود بهش گفتم زیاد بدم امده بود دیگه ازش متنفر بودم زشت ترین کاری بود که همرایم انجام داد گفت بریم بیرون برای اینکه حالم خوب شود رفتم بیرون هرقدر کوس شیر که یاد داشت برایم گفت دوباره میخواست به سک راضی ام کند ولی از خشونت هایش دیگه خوشم نمی یامد شب شد امدم خانه دیدم شوهرم امد سلام کردم ارام انشب خوابیدم دوروز دیگر هم همین قسم گذشت تا شوهرم گفت که من 10 شب دیگر هم استم برای اینکه کارهایم باقی ماند تو با جواد برو افغانستان دیگر امدم بار دیگر کابل
 
 
همین که به خانه رسیدم میخواستم بخوابم که جواب محکم بغلم کرد وشروع کرد یک سکس کوتاهی همرایش داشتم دیگه همین زندگی ام شده شوهرم که نمی باشد جواد میاید خوب سکس کامل داریم با انواع واقسام مختلف که به فلم های پورن میبیند بالایم تطبیق میکند ولی از خشونت هایش دست برنمیدارد زیاد مردی حشری است دلش از من سیری ندارد حتی اگر صبح تا شام وشام تا صبح هم همرایم سک داشته باشد باز هم مثل گرسنه ها مرا لیس میزند ومیخورد.
این بود زندگی من بیچاره دیگر راه نجات ندارم برادری شوهرم شده شوهری دومم ولی هرقدر امتحان کردم دیدم راستی دوستم دارد از دل و جان مرا میخواهد مه هم تسلیمش استم هرچه میخواهد برایش انجام میتم دیگر نیاز به فلم سکسی وداستانهای سکسی نیست.
یک درس که ازین دنیا گرفتم اینست که بهترین چیز برای یک زن یک مرد با وفا وقوی است مردی که بتواند خواسته های جنسی یک زن را برآورد کند فرق نمی کند اون مرد شوهرت باشد یا کدام کسی دیگر ولی باید با وفا وبا اعتماد باشد لذتی که درمرد های غیر از شوهرت است در شوهر نمی باشد به نظر من بهتر است یکی از اعضایی فامیل باشد برادری شوهر یا شوهر خواهر یا کسی که بتواند به اسانی به خانه شوهر رفت و امد کرده بتواند این زندگی خود ماست باید لذت برد ابرو عزت حیا این همه فقط یک حرف است وبس.
 
 
نوشته: اسماء

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *