این داستان تقدیم به شما
همینطور که از تراس به منظره شهر تو شب زل زده بودم اخرین کام رو از سیگار بین لب هام گرفتم و تو جا سیگاری روی میز خاموشش کردم کفش هام رو در آوردم و گذاشتم پا هام کمی هوا بخوره هیچوقت میونه خوبی با پاشنه بلند نداشتم به قول خواهرم آتنا دست من بود همیشه با کتونی میرفتم مهمونی از گوشیم صدای تکست اومد نگاهی به صفحه اش کردم آتنا بود میخواست ببینه کی میام
براش نوشته ام سینمام و بعد از تموم شدن فیلم بهش تکست میدم گوشیم رو خاموش کردم و پیشونیم رو مالیدم این همه نقشه و مخقی کاری کم بود صدای بلند اهنگ مهمونی هم سر دردم رو بیشتر کرده بود
صدای باز شدن در و به دنبالش صدای جمعیت اومد
-ببخشید میشه اینجا بشینم؟
با شنیدن تن آشنای صداش بدون اینکه ببینه لبخندی زدم و گفتم
+بفرمایید
فرد وارد شده صندلی کنارم رو کشید عقب و اومد بشینه که با دیدنم خشکش زد
با لبخند گفتم
+سلام متین!
متین تلاش کرد لبخندی بزنه
-آرتمیس! انتظار نداشتم اینجا ببینمت آتنا کجاست؟
+امشب نمیتونست بیاد
لبخند متین پررنگ تر شد و بعد از گذاشتن لیوان توی دستش رو میز پاکت سیگاری از کتش در آورد و گفت
-پس امشب رو تنها موندی عادت ندارم شما دوتا رو تنها ببینم اگه میدونستم اینجایی زودتر میومدم پیشت
توی دلم گفتم: اره اما خدا رو شکر من زودتر دیدمت
+حالا اشکال نداره میدونی که من هیچوقت تنها نمیمونم
متین لبخندی زد و پاکت سیگار رو گرفت سمتم
یه نخ گذاشتم بین انگشتام و با فندک متین روشنش کردم
+توعجیبه تنها هستی جک و جی های دورت کجان؟
متین لبخند کوسه مانندی زد و با چشمای آبی بی احساسش نگاهی بهم کرد و گفت
-آرتمیس ملکه بد دهنی دنیا
با سرد ترین لبخندی که می تونستم گفتم
+فقط فکت میگم عادت ندارم بدون یه لقمه چرب و نرم ببینمت!
متین دستش رو جلو آورد و سیگار رو از بین انگشتام در آورد و کام عمیقی ازش گرفت
با نیشخند گفت
-قرار هم نیست ببینی اتفاقا امشب لغمه خیلی خوبی پیدا کردم
رد نگاهش رو بدنم رو حس کردم و یه مرتبه لرز عجیبی رو تو بدنم حس کردم
+بهتره حواست باشه یه وقت این لغمه تو گلوت گیر نکنه!
متین با لبخند کامی از سیگار گرفت و گفت
-نگران نباش من خوب بلدم اینجور لقمه رو قورت بدم مخصوصا لقمه هایی که با یلدا کافی تیک و تاک دارن
دستام یخ کرد و ضربان قلبم رفت رو هزار اون از کجا میدونست من با یلدا داستانی دارم؟
از نگاه متین معلوم بود کاملا از ذهن آشفتهام خبر داره و از این موضوع لذت میبره
هر جوری بود از جام بلند شدم و با لبخند مصنوعی ای گفتم
+از دیدنت خوشحال شدم
متین با لبخند محوی گفت
-منم همینطور عزیزم
بدون اینکه به پشت سرم نگاه کنم در تراس رو باز کردم و به سمت میز بار رفتم حس خوبی نداشتم
بارتندر لیوان ککتلی بهم داد که پسش دادم و گفتم
یه چیزسنگین تر لطفا
شات جدیدی که بارتندر بهم داده بود رو گرفتم و یه ضرب بالا رفتم از گلوم تا معده ام سوخت اما هیچ مزه ای نخوردم معمولا الکل آرومم می کرد
-باز هم مدوف می خواید؟
+سک لطفا
یه ربع بعد در حالی که شات ششم رو می رفتم بالا یکی صدام زد
-آرتی آرتی کجایی پس؟
با بی حالی به سمت صدا برگشتم و یلدا رو دیدم که با صورت سرخ به سمتم می اومد
+سلااام!
-وای تو خیلی خوردی که!
لبخند محو ای زدم و گفتم
+تازه این آخری موندههه!
-نه دیگه بسه نباید از اینا بخوری
صورتم رو نزدیکش کردم و زمزمه کردم
+راست میگی! الان وقت خوردن این جوجو عه
دستم رو از روی لباس گذاشتم رو کسش و چنگش زدم
ناله آرومی کرد و تو نور ضعیف مهمونی خمار شدن چشماش رو دیدم
-ولی…
+هیسس… ولی نداره
دستش رو گرفتم و بردمش سمت اتاقش اونم عین یه توله سگ مطیع دنبالم اومد
آخرین صحنه ای که قبل از بستن در دیدم نگاه مرده و تو خالی متین بود که از گوشه سالن به ما زل زده بود
با قفل کرد در یلدا رو چسبوندم به در و شروع کردم لب هاش رو خوردن هم زمان با یه دستم کسش رو می مالیدم و با دست دیگه ام گلوش رو فشار می دادم
گاز محکمی از لباش گرفتم که ناله اش درومد سرم رو تو گردنش فرو کردم و شروع کردم خوردن
یلدا با ناله گفت
-آروممم الان کبود میشه
+بذار بشه همه بفهمن توله کی هستی
-اوممم
یه سیلی زدم تو صورتش دستم رو کردم تو مو های طلاییش و زل زدم به چشمای معصومش قدش تا سینه ام بود و انقدر با مزه از پایین بهم زل زده بود که می خواستم بخورمش
لب محکمی ازش گرفتم و کشیدمش سمت تخت خوابیدم رو تخت و شرتم رو از زیر دامن در اوردم
+وقتشه بخوریش جوجه
چنگی تو موهاش زدم و سرش رو فشار دادم لای پام همونجوری که یادش داده بودم اول کسم رو بوس کرد و بعد…
با حس کردن زبونش لای شیار کسم آهی کشیدم و با لذت گفتم
+قراره بهترین تولد هجده سالگی دنیا رو داشته باشی جوجه!
.
..
.
لزبین
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید