این داستان تقدیم به شما
سلام،من صبا الان ۱۸ سالمه
سه سال پیش بخاطر حال و هوای بچگی و یا کنجکاوی وارد یه رابطه عاشقانه شدم ،رضا ۲۴ سالش بود و توی یه دفتر میکس و مونتاژ فیلم کار میکرد ، مدتها با هم رابطه داشتیم ،اوایل فقط با هم بیرون میرفتیم و من توی عالم بچگی چیز زیادی از سکس نمیدونستم، ولی چند تایی فیلم پورن دیده بودم بعد از حدود یکماه خیلی اصرار داشت به بهونه های مختلف منو بکشونه خونشون ولی من میگفتم مگه اینکه توی خوابت ببینی که بیام خونتون (میدونستم ممکنه هر اتفاقی برام بیفته)
یه روز بهم زنگ زد و گفت صبا یه کلیپ آماده کردم پاشو بیا اینجا(محل کارش) بیا ببین چطور شده ( از عکسا و فیلمایی که با هم داشتیم کلیپ درست کرده بود) من قبلا باز دو ،سه بار رفته بودم اونجا وبا هم صحبت کرده بودیم ولی اینبار حس کردم بهتره به دوستمم بگم با هم بریم (یه کم استرس داشتم …) به دوستم زنگ زدم اما جایی گیر بود و نتونست بیاد،ناچاراً آماده شدم و رفتم …
محل کار یه اتاق نسبتا بزرگ با کلی میز و سیستم و تجهیزات توی یه آپارتمان تجاری بود وارد دفتر که شدم برعکس همیشه که معمولا چند نفری رفت و آمد میکردن هیچکس اونجا نبود جز علی …
یه حس عجیبی همراه با دلهره و ترس وجودمو فرا گرفت ولی پای برگشت نداشتم،چرا ترس؟ چون طی این مدت که با هم دوست بودیم هیچوقت جای خلوتی نبودیم …
خلاصه بعد از نگاه کردن به کلیپ و کلی خنده و حرفای معمولی و قهوه ..دستمو گرفت و از پشت سیستم بلندم کرد
گفت بریم روی راحتی اینجا خسته شدی یهو ساعت گوشیمو نگا کردمو گفتم وای علی من نیم ساعته اینجام دیگه باید برم !! خندید گفت کجاااا بیا ببینم تازه کلی حرف داریم … یه مبل نسبتا بزرگ گوشه اتاق بود که چند تا آلبومم روش بود اونا رو برداشت گذاشت روی میز، رفت بیرون اتاق توی راهروی آپارتمان ،نمیدونم چکار کرد ولی بعدا حدس میزدم رفته امنیت ساختمان رو چککنه و ببینه اتاق بغلی ( دفتر وکالت بود) هستن یا نه و بعدش یادم نمیاد اومد تو درو قفل کرد یا فقط بست چون من تمام وجودم ترسیده بود و حواسم به چیزی نبود رفت نشست روی کاناپه ،منم رفتم و با فاصله کنارش نشستم ،نگامکرد یه چشمکزد و گفت چرا ساکتی خانومی ؟ چیزی نگفتم دوباره گوشی رونگا کردمو گفتم الان مادرم زنگ میزنه ،اومد جلوتر گفت صبا یه امروزی کنارمی جانِ من ضد حال نزن بزار خوش باشیم ،میدونی چقدر دلم برات تنگ شده بود لعنتی؟ منم کم سن بودمو خیییلی احساساتی ،هربار که اینجوری حرف میزد دلم آب میشد و ضعف میکردم ، گوشی رو از دستم گرفت گذاشت روی میز ،بازم بهم نزدیکتر شد ،اینقدر نزدیک که گرمی نفساش میخورد به صورتم چشماش خیره شد به لبام و لباشو گذاشت رو لبام ،حس کردم دارم گُر میگیرم ،تپش قلبم اینقدر زیاد شده بود که خودمم صداشو میشنیدم ،دستاشو حلقه کرد دور کمرم ،بدنم شل شد …
یه لحظه سرمو کشیدم عقب خواستم بلند شم محکمتر کمرمو گرفت و بهم چسبید ،اینقققدر حس خوبی بود که همون لحظه تسلیم شدم و منم بوسیدمش ..اون بوسید ،من بوسیدم …
چند دیقه بعد که شالم از سرم افتاده بود غیر از لبام گوش و گردنم رو میمکید و میبوسید ،گرمی لباش حس شهوت منو دو چندان کرده بود تمام گردنم از مکیدناش خیس شده بود توی همون حالت که قشنگ به من لم داده بود و من غرق بوسه هاش بودم دکمه های مانتومو باز کرد اینقدددر بدنم شل و بی رمق شده بود که نمیتونستم هیچ مقاومتی بکنم و از طرفی غرق لذت بودم …لباس و مانتو تنم بود فقط،دکمه های مانتو باز بود دستش روی بدنم میچرخید از زیر سگک سوتین رو باز کرد و سینه هامو تو دستاش فشار داد ،دردم گرفت یه آاااخ گفتم که دستشو فورا گذاشت جلو دهنم که صدا بیرون نره ،اما صدای نفسای جفتمون توی اتاق پیچیده بود ،حدود ده دیقه با سینه هام ور رفت و مالید و بعد دستشو برد زیر پام و کامل درازم کرد روی کاناپه خودشم کامل اومد روم ،اومد بالا و دم گوشم حرفای عاشقانه میزد ،مست شده بودم خیییلی حالم بد بود ،حرفاش بیشتر حشریم میکرد ،کیرش که خییلی سفت شده بود رو از روی شلوارش حس میکردم ،چند دیقه توی همون حالت بود و داشت توی گوشم حرفای تحریک کننده میزد ،بعدش دکمه شلوار جینمو باز کرد و من از طرفی میترسیدم و شهوتی بودم و از طرفی دستم به شلوار بود ، ولی زور اون به زور من چربید ، شلوارو و شورتمو درآورد و چوچولمو نگا کرد و آروم دست کشید منم که از خجالت سرخ شده بودم پاهامو جمع کردم، بدون اینکه خودش شلوار رو دربیاره کیرش رو کشید بیرون ،سیخِ سیخ بود همینکه دیدمش دستامو گذاشتم روچشامو گفتم علیییی …گفت جونِ علی ،نترس عزیزم
( بعدها حدس زدم حتما نمیخواسته با لخت شدنِ کامل وقت کشی کنه و شایدم میترسید کسی بیاد پشت در )
باز اومد بالا و شروع کرد به بوسیدن و لمس سینه هام ،حسابی حشری شده بود ،منم خیلی نفسام تند شده بود از طرفی رمقی نداشتم که از زیر دستش بلند شم ،حدود ۱۰ مین عشقبازی کردیم و بوسیدیم همو البته بیشتر اون میبوسید من بیشتر نفس میزدم و چنگ میزدم رو بدنش پاهامو جمع میکردم اون با پاهاش وسط پاهامو بود و نمیذاشت پاهامو جمع کنم ،کیرشو کامل میکشید رو کسم،کسم خیسِ خیس شده بود و کیرش لیز میخورد، پیچ و تاب میخوردم..هر لحظه فشارش کیرش رو کسم بیشتر میشد ،درحالیکه یه دستش رو سینم بود و با لباش داشت گردنمو میک میزد یه دستشو برد توی پام و کسمو لمس کرد بعد انگار کیرشو دستش گرفت توی همین حالتا یهو حس کردم یه چیز سفت و حجیم وارد کسم شد ،اون لحظه فقططططط تا میتونستم جیغ زدم اما هول شد دستشو آورد بالا گذاشت جلوی دهنم،وااااای چه حالی شدم ….
اینقدددر درد داشت که فقط اشکام میومد و با دستام چنگ میزدم توموهاش ،آروم کیرشو فرو کرده بود و نگه داشته بود و دم گوشم تند تند میگفت نترس صبااا داد نزن ،تموم شد ،ببین چه لذتی داره ،تا چند دیقه تکون نخورد ،فقط میدونستم دیگه باکره نیستم و خون اومده ،حس خاصی بود ترس و لذتش با هم عجین شده بود ،بعد از چند دیقه کمرشو تکون میداد و کیرش آروم تو کسم لیز میخورد ،لزجی و خیسی وسط پام رو حس میکردم ،از طرفی دردش خیییلی زیاد بود و شدید میسوخت،یه کم نیم خیز شد و کیرشو آروم کشید بیرون همون لحظه منم سرمو بلند کردم تا ببینم چه گندی زدم ..که دیدم کیر خونیشو ،اطرافشو نگا کرد که با دستمال پاک کنه هیچی نبود ،از طرفی پیش خودش میگفت اگه بلند شم برم دستمال بیارم ممکنه در بره ،دوباره با همون کیر خونی کسمو ماساژ داد الان دیگه کسم کاملا خیس بود و خونی ،و کیرشو که میمالید دم سوراخ کسم ،میسوخت ،من حرف نمیزدم اون موقع چون هم بینهایت ترسیده بودم و هم واقعا بیحال بودم
میخواست دوباره فروکنه هنوز ارضا نشده بود ،چون توی فیلما دیده بودم آخرش آبشونو خالی میکنن … دید خیلی حالم بده و خودمم حس میکردم فشارم افتاده بلند شد ،رفت از توی کشو دستمال آورد ،من همونجوری بیحال ،بی رمق ومات و مبهوت دراز کشیده بودم پاهامو جمع کرده بودم تا شاید سوزش کسم کمتر بشه ،اومد آروم یه پامو زد کنار گفت صبا بزار تمیز کنم نیم خیز شدم دستشو پس زدم ،هم لذت برده بودم هم عصبانی بودم ،دستمالو ازش کشیدم و با گریه گفتم ولم کن بدبختم کردی ..
ولی تازه دیدم داره کیرشو میماله ،اومد نزدیک من نشسته بودم اون ایستاده کیرشم همچنان سیخ بیرون از شلوارش بود و فک کنم همون موقع که من بیحال دراز کشیده بودم تمیزش کرده بود ،اومد جلو ،صبا بخورش بزار لذتمون کامل بشه ،من با حالت التماس نگاش کردم( اون موقع خیلی بچه بودم وزود تسلیم میشدم) از فکر اینکه بخوام بخورمش. چندشم شد التماسش کردم: علی خواهش میکنم ،من نمیتونم ،بزار برم ( با گریه) اومد جلوتر و میزدش به لبام ،صبا یه کم ،بعدش تمومه ،همزمان موهامو نوازش میکرد و سرمو فشار میداد ،بعدش تسلیم شدم و شروع کردم به خوردنش ،یادم نیس چقدر طول کشید فقط میدونم خیییلی از اینکار لذت میبرد و آخرش آبشو ریخت رو زمین کنار پاهای جفتمون …
اون روز نمیدونم چطوری برگشتم خونه ولی یادمه وقتی برگشتم خونه خیلی حالم بد بود ،حتی مادرم متوجه حال بدم شد که به دروغ گفتم پریود شدم ،تا یک هفته اوضاع خوبی نداشتم ،هیچکس هم نفهمید برام چه اتفاقی افتاده ،هنوزم که ۱۸ سالمه کسی نمیدونه باکره نیستم …
توی عالم بچگی شوک خیلی بدی بود ولی بالاخره کیر تو کوس هر دختری میره و منم با این موضوع یه جورایی کنار اومدم و از مزایاش میخوام حسابی استفاده کنم پرده ی خودمه کس خودمه هیچ خری هم حق تصمیم گیری برای کس من رو نداره چون کس من فروشی نیست و پرده ی کس من پلاستیک روی جعبه ی یه جنس نیست که بخوان آکبند بفروشن به یه خریدار مادر جنده
نوشته: صبا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید