این داستان تقدیم به شما
کسانی که خاطرات منو دنبال میکنن میدونن که بنده در مشهد هتل دارم
اینو پیش زمینه گفتم برای کسانی که اولین بار خاطرات و داستانهای منو میخونن.
***
اگه یادتون باشه گفته بودم که یکی از اتاقهای هتل در اختیار خودم بود و به مسافر نمیدادیم.
منم طبق معمول هر روز طرف صبح تو اتاقم بودم.
گوشیم زنگ خورد و پذیرشمون ازم خواست برم پایین کاری پیش اومده.
اماده شدم و رفتم قسمت پذیرش.
یک آقا پسر جوان و یک خانوم که به ظاهرش میخورد ۴۰ سالش باشه ایستاده بودن.خانوم زیبایی بود که در ادامه جزییاتش میگم.
پذیرش: سلام.این خانوم و آقا اتاق میخوان اما مدارک ندارن.
هادی: سلام.خیلی خوش اومدین.
چه کمکی از من برمیاد؟
مسافر: سلام.
منو پسرم از تهران اومدیم.
متاسفانه کیف دستی منو موتوری دزدید و تمام مدارکهامون تو کیف من بود.
این خانوم میگن بدون مدرک نمیشه پذیرش کنم.
هادی: بله درسته.
مسافر: خب ایشون پسر منه.
هادی: قبوله ولی بازم مدرک لازمه.جدا از اثبات نصبت شما تنها هم بیاین بازم یک مدرک شناسایی لازم دارین.
مسافر: یعنی چی آقا.
الان ما بریم تو خیابون چون دزد مدارکمون برده؟
هادی: نه من میگم چکار کنین.
شما تشریف ببرین بلوار پیروزی میدان جام عسل اداره اگاهی.
هم برای سرقت مدارک شکایت کنین.هم یک نامه تایید میدن بیارین تا ما پذیرش کنیم.
وسایلتون بزارین هتل باشه تا اذیت نشین.
مسافر: خدا خیرتون بده.یک تاکسی بگیرین ما بریم.
هادی: تاکسی لازم نیست.
من ظهر میخواستم برم خونه کار داشتم مسیرم از همونجا میگذره.
الان که شما کارتون گیره زودتر میرم شمارو هم سر راه میرسونم.
مسافر: خداخیرتون بده.
مزاحم نباشیم؟
هادی: نه خواهش میکنم.لوازمتون تحویل بدین بریم.
دوتا یه چمدون بزرگ و یه کوچیک داشتن تحویل پذیرش دادن.
رفتیم پارکینگ سوارماشین شدیم.
هادی: کجا کیفتون دزد زده؟
مسافر: تو خیابون امام رضا
توی مسیر کلی حرف زدیم و پسرش شماره منو گرفت.
اسمش پیام بود.
خانواده خوبی بودن.
باهم دوست شدیم.سرراه رسوندمشون پیاده شدن رفتن.
منم عصر برگشتم هتل.
یک ساعت بعدش الناز مامان پیام اومد لابی تا منو دید کلی تشکر کرد و شروع کرد حرف زدن.
ده دقیقه ای حرف زدیم.
الناز ۴۱ ساله.پوست سفید قد هول وهوش ۱۶۵
وزن نهایت ۶۰ کیلو .
چهره خوبی داشت.
شب ساعت ۸ پیام بهم زنگ زد.
پیام: سلام هادی جان خوبی داداش.
اصلا انتظار نداشتم زنگ بزنه.
هادی: مخلصم.جانم در خدمتم.
پیام: داداش ما میخوایم بریم قهوه خونه.
جای خوب اگه سراغ داری معرفی کن خودتم افتخار بدی بیای خوشحال میشیم.
هادی: خیابون چمن بابا قدرت.
هم غذا داره هم قلیون.جای خوبیه.
من مزاحم نمیشم مادر پسری برین.
گویا رو اسپیکربود مادرش شنید و گفت نه اقا هادی.
شماهم اگه مزاحم کارتون نمیشیم تشریف بیارین.
خانومتونم بیارین.
هادی: سلام.ببخشید نمیدونستم رو اسپیکره.
چشم.میام ولی مجردم خانوم ندارم.
الناز: ااااا خب خودم براتون استین بالا میزنم.
خلاصه که قرار شد برای ساعت ۸:۳۰
سر ساعت الناز و پیام اومدن با ماشین من رفتیم کافه.قلیون سفارش دادیم و کلی بگو بخند.
دیگه رفیق شده بودیم.
الناز چندتا از دخترهای فامیلشون معرفی میکرد و عکس نشون داد.
منم با خنده رد میکردم.
شمارمو گرفت که برام زن پیدا کنه ول کن نبود.
بعداز قلیون و شام که هرکار کردم نزاشتن من حساب کنم رفتیم هتل.
سه روزی که هتل بودن خدایی خوش گذشت.
و روز اخر ساعت ۱۲ ظهر پرواز داشتن که برن.
چون مدارک دزدیده بودن و برای سوار شدن به هواپیما باید مدرک میداشتن با نامه ای که از اداره اماکن گرفته بودن از ثبت احوال معرفی گرفته بودن و تشریف بردن.
رابطه بین ما گرم و صمیمی شده بود.
پیام هر روز تماس میگرفت.الناز هر چند روز یبار واتس آپ پیام میداد.گاهی عکس میفرستاد که این فلانیه اگه خوشت میاد بریم خاستگاری.
و…
یک ماه از رفتنشون گذشت که من برای مراسم عقد پسر عموم رفتم تهران.
نمیخواستم برم خونه عموم.
میخواستم برم هتل.
به پیام گفته بودم دارم میام تهران.
ساعت ۱۰شب میرسم.
گفت بیا خونه ما قبول نکردم.
وقتی رسیدم یه ساک کوچیک همرام بود برداشتم برم تاکسی بگیرم که دیدم پیام و الناز و باباش که اسمش کیارش بود فرودگاه منتظر منن.
تعجب کردم.با یه دسته گل کوچیک و خوشگل اومدن استقبال من.
بابای پیام ۵۰سال سن داشت.ادم عبوسی بود.
راستش باهاش حال نکردم.
با اصرار منو بردن خونشون.
رسیدیم خونشون دیروقت شده بود.
رفتم اتاق پیام.
تا ساعت ۵ صبح با پیام حرف میزدیم.
پیام از زندگی و خانوادش تعریف میکرد.
خیلی از باباش مینالید.
گویا رابطه خوبی با مادرش نداشت.
حتی پیام یه چیزی گفت که چرخام پنچر شد.
پیام: ببین هادی شاید تعجب کنی چرا این حرفارو بهت میزنم.ولی دلم برای مامانم میسوزه.
بابام اصلا رفتار خوبی با مامان نداره.
حتی مطمنم رابطه جنسی هم ندارن.
الان تو که اومدی اینا تو اتاقشون خوابیدن.
وگرنه همیشه بابا رو مبل جلو تلویزیون میخوابه.
کلی حرف زد.در اخرگفت دوست دارم مامانم با یکی دوست بشه.اما میدونم اهلش نیست و منم اصلا روم نمیشه اینو بهش بگم.
مامانم خیلی تنهاس.
بلاخره هنوز جوونه و زوده بخواد اینطور عذاب بکشه.بهش حق میدم اگه با کسی باشه.
راستش اینارو که گفت ناخوداگاه کیرم سیخ شد.
و برای اولین بار النازو به چشم خریدار تصورکردم.
شب بخیر گفتیم و من دراز کشیدم و داشتم به الناز فکر میکردم.
نمیدونم کی خوابم برد.
ساعت ۹ بیدار شدم.
یالله کنان از اتاق رفتم بیرون.
الناز بفرما زد.
تو اشپزخونه بود.
بدون روسری، شلوار راحتی و یه لباس آستین کوتاه.
موهای بلند و مشکی.
الناز: اقا هادی بشینین براتون چای صبحانه بیارم.
خودشم روبه روم نشست.
پای میز صبحانه یبار که میخواستم پام رو پام بندازم اتفاقی پام خورد به پاهای الناز.
هیچی نگفت و به روی خودش نیاورد.
داشتم نگاهش میکردم.
الناز: چیه مگه جن دیدی؟
هادی: دارم فرشته میبینم.شما خیلی زیبایی.
الناز: کیه که قدر بدونه.
البته شماهم لطف دارین اینطورام که میگی نیست
هادی: نه اصلا اینطور نیست من تعریف الکی نمیکنم.
خوش بحال اقاتون.یکی مثل شما پیدا کنم ازدواج میکنم.
الناز خندیدو گفت خدانکشت.
از دست تو.این همه عکس دختر خوشگل برات فرستادم ناز میکنی.اونوقت من ۴۰ساله رو میخوای چکار.
هادی: از حرفم ناراحت نشی ولی من اونارو نمیخوام تورو میخوام.
الناز که شاید انتظار شنیدن این حرفو نداشت یکم جا خورد و گفت.
نه هادی جان من شوهر و بچه دارم.
از من گذشته.
از جام بلند شدم رفتم روبه روش دستشو گرفتم گفتم یجوری حرف میزنیکه انگار ۸۰ سالته.
سنی نداری و از من فقط چند سال بزرگتری.
الناز دستشو کشید و از جاش بلند شد گفت نه عزیزم.عذاب وجدانمو چکارکنم.
هادی: بهم فکر کن.لطفا
الناز: نمیتونم.دیگه چیزی نگو یوقت پیام بیدار شده باشه بشنوه.
هادی: من نمیخوام اذیتت کنم ولی خواهشا یکم به پیشنهادم فکر کن.
من الان میخوام برم خونه عموم اگه کاری کمکی لازم داشتن انجام بدم.شب برمیگردم.
رفتم اتاق و لباس عوض کردم بعدش دوباره رفتم پیش الناز دستش گرفتم اوردم بالا و بوس کردم گفتم خداحافظ عزیزم.
تو چشمای الناز دیدم که دلش میخواد ولی میترسه.
نمیدونم از ترس اینکه کسی بفهمه یا ترس عذاب وجدان شایدم هر دوتاش.
برای همین تو فرصت کمی که داشتم باید خیالشو راحت میکردم.
از اونجا بود که تو واتس اپ پیام دادنم شروع شد.
وقتی رسیدم خونه عموم کلی شلوغ بود.
بزن برقص براه بود.
و فردا شب عروسی بود.
منم یه گوشه نشستم و به الناز پیام میدادم.
از هر دری وارد شدم تا مخشو بزنم.
الناز میگفت نه.
خیلی تلاش کردم ولی جواب نداد.
ساعت ۱ شب شده بود که میخواستم برگردم.
به پیام زنگ زدم.گفتش بیداره وقتی رسیدم در خونه تک بزنم تا باز کنه.
رسیدم به خونشون تک زدم درو باز کرد وارد اتاقش شدم لباس عوض کردم.
انلاین شدم دیدم الناز پیام داده.
نوشته بود.هادی جان.
نمیدونم چقدر از زندگیم خبر داری.
من مدتهاس با شوهرم مشکل دارم و اخرین رابطم باهاش به ۶ ماه پیش برمیگرده.
دلم میخواد رابطه داشته باشم ولی چندتا چیز هست مانعم میشه.
اولیش عذاب وجدان.
دومیش تو بعدش میری و من چکار کنم؟
سومیش اگه کسی بفهمه ابروم میره.
هادی:قول میدم کسی نفهمه.
اما رفتنمو کاری نمیشه کرد.
مگه اینکه گاهی تو بیای و ماهی یبار من بتونم بیام.
الناز: قول میدی ماهی یبار بیای؟
هادی: اره.
الناز: توروخدا مواظبم باشی.خجالتم میکشم.
تا حالا به غیراز شوهرم با کسی نبودم.
هادی: خب بهتر من.
تو اوکی بده.بقیش با من.
الناز: شوهرم که هر روز صبح میره شب میاد.
پیام فردا ساعت ۹ میره دانشگاه.
هادی: پس منم صبح ساعت ۷ میرم بیرون اینا که رفتن بگو بیام.
الناز: باشه
شب بخیر گفتیم و خوابیدم.
ساعت ۷ از خونه رفتم.
ساعت نزدیک ۱۰ الناز پیام داد بیا خونه.
خودمو زود رسوندم.
وارد خونه شدم.
الناز از خجالت سرش پایین بود.
رفتم طرفش دستشو گرفتم.
یخ بود از استرس.
سرشو اوردم بالا تو چشماش نگاه کردم و یه بوسه به لبش زدم گفتم خجالت نکش عزیزم.
الناز منو بغل کرد.یکم تنش میلرزید.
با دستم بدنش لمس میکردم.
گفتم بریم اتاقتون.
منو برد اتاقش.
لبه تخت نشستیم.گفت برم چای بیارم گفتم نمیخوام.
پیام ساعت چند میاد؟
گفت تا برسه خونه میشه۳
دستم دورگردنش انداختم و لب تو لب شدیم
یکم که گذشت یخش باز شد.
یه دستم روی رونای تپلش بود و یه دستم به گردنش و لبم رو لباش.
حسابی حشری شده بود که دراز کشیدو منو کشید رو خودش.
بهش گفتم برو بالاتر.
منم رفتم روش.گردن و گوشش میخوردم.
صدای ناله هاش بلند شد.
با دستش بدنمو لمس میکرد.
البته هنوز لباس تنمون بود.
گفت پاشو لباست در بیار.
لخت شدم و کمک کردم لخت بشه.سوتینش باز کردم.
شلوارشو در اوردم.
فقط شرت پامون بود.
نشست و شرت منو در اورد و کیرم گرفت دستش و شروع کرد ساک زدن.
واااای چه ساکی میزد.داشتم عشق میکردم.
من پایین تخت ایستاده بودم و اون روی تخت نشسته بود.با عشوه و دلبری ساک میزد.
کیرمو تا ته ته میکرد تو دهنش.
خایمو با دستش لمس میکرد.
مشخص بود خیلی وقته سکس نداشته چنان ولع سکس داشت که هر لحظه منتظر بودم کیرمو قورت بده.
از پایین کیرم لیس میزد تا سرش.
مثل جارو برقی میک میزد.
دیگه طاقت نیاوردم و درازش کردم رو تخت
خودم پایین تخت نشستم.
پاهاش انداختم رو شونم.و با سر رفتم لا پاش.
زبونم رو کصش بالا پایین میکردم.
الناز از لذت کمرشو قوص میداد و ناله میکرد
کصشو محکم مکیدم.
حسابی خیس شده بود.
لا کصش باز کردم و زبونم کردم توش.
دماغم بالا کصش چسبیده بود و کصشو با ولع میخوردم.
الناز دستش پشت سرم گذاشت و صورتم محکم به کصش فشار داد که یهو با تمام وجودش جیغ کشید.فهمیدم ارضا شد.
داشت نفس نفس میزد.
الناز: واااای هادی خیلی وقت بود ارضا نشده بودم.
بلند شد نشست و منو بوس کرد و گفت قربونت بشم من.
کیرمو گرفت دستش گفت قربون کیر سفید و خوشگلت بشم من.
نه به خجالت اولش نه به حرفای الانش.
دراز کشید رو تخت منم رفتم روش خوابیدم.
بدن نرم و خوشگل و تمیزی داشت.
کیرم گذاشتم لای کصش و بالا پایین میکردم.
سینه هاش ۸۰ بود.
سینه هاشو میخوردم و میمالیدم.
نوک سینشو زبون میزدم.
دورش زبون زدم.به لب گرفتم و مکیدم.
کشیدمش عقب و ول میکردم.
با انگشتم نوک سینه دیگشو ورمیرفتم.
الناز به سینش خیلی حساس بود.
بهم گفت سینمو گاز بگیر.
گفتم ردش میمونه.
الناز: بمونه.کی میبینه.شوهرم بهم دست نمیزنه.
خیالت راحت.
منم از خدا خواسته سینه های هشتادشو گاز گرفتم و مکیدم.
کیرمم لای کص خیسش بالا پایین میشد و الناز منو محکم به خودش فشار میداد و حرفای سکسی میزد.
الناز: واااای هادی هادی من بکن منو زود باش بکن
کیرمیخوام.کصم کیرتو میخواد.
بکن لامصب.
من بعداز سینه هاش رفتم سراغ گردن و گوش الناز.
حسابی لیس زدم و خوردم.
پشت گوشش لیس زدم.تو گوشش زبون زدم که داشت از لذت داد میزد.
بهش گفتم یواش همسایه ها میشنون.
گفت نمیتونم.
از گردنش لیس زدم تا رسیدم به نافش.
دور ناف لیس زدم و دستم بردم زیرش و انگشتم گذاشتم رو سوراخ کونش.
سوراخشو لمس میکردم.
بوس کردم تا رسیدم به کصش.
نشستم لای پاش.
کیرمو گرفتم مالیدم به کصش داد زن بکن دیگه
اروم سرکیرمو فشار دادم رفت توش.
الناز: اووووووووف کیر میخوام.جووووووون.
اروم اروم کردم توش.
کصش خیس و داغ بود.
مدتها کص نداده بود و تنگ بود.
حرکت کیرم تو کصش نگاه میکردم.
پهلوهاش گرفته بودم تو کصش تلمبه میزدم.
صورت النازو نگاه میکردم که چشماش خمار شده بود و لباش غنچه میشد و میگفت اوووف جووون.
چندتا تلمبه زدم که دوباره ارضا شد.
به شکم خوابوندمش.
نشستم روی رونش.
کیرمو از لای رونش رد کردم فشار دادم رفت تو کصش.
با دستام کپل کونش گرفته بودم و تو کصش تلمبه میزدم.
الناز رو به روشو نگاه میکرد و جون جون میگفت
هادی: النازم دوست داری کصت میکنم؟
الناز: آره عشقم بکن که صاحبش تویی.
هادی: کیر من بهتره یا شوهرت
الناز: تو عشقم.اون که قدر نمیدونه.
کصم بی کیر گذاشته تا نصیب تو شد.
هادی: از این به بعد بکنت منم.شوهرتم خواست بهش نده.
الناز: اون بی بخارتر از این حرفاس.
تو بکن فقط
هادی: بچه میخوای بریزم توش باباش بشم؟
الناز: وااااایییییی.
من دستگاه گذاشتم.حامله نمیشم.
اینو که گفت عشق کردم.خیلیییی حال میده آبتو با خیال راحت توکص خالی کنی.
هر دو لذت میبرن.
دراز کشیدم روش و تمام تنش زیر من بود.
دستم بردم زیرش و سینه هاش محکم فشار میدادم و محکم توکصش میکردم.
تند تند کردم.
الناز: وااای هادی دارم ارضا میشم.با من ارضا شو بریز توش.
محکم و تند تند کردم و آبمو توش خالی کردم و اروم عقب جلو کردم که الناز با فرق شاید ۱۰ثانیه بامن ارضا شد.
کیرم تو کصش نگه داشتم.و لبشو میخوردم.
حسابی حال کردیم.
چند دقیقه بعد خیلی اروم کیرم تو کصش حرکت میدادم که نخوابه.
یلحظه از روش بلند شدم.
قبلش گفتم خودش دستمال از زیر پاش رد کرد تا کیرم در اوردم گرفت رو کصش که ابم نریزه رو تخت.
کصشو تمیز کرد.
از پایین کمرش لیس زدم تا گردنش.
دوباره کیرم کردم تو کصش و خوابیدم روش.
چند دقیقه ای لب بازی کردیم.
گفتم ایستاد و خم شد دستش گذاشت رو میز لوازم ارایشیش.
کمرش قوص داد.پشتش وایسادم کردم تو کصش و از اینه که رو میز بود داشتم صورت نازشو نگاه میکردم و تو کصش تلمبه میزدم.
لباشو گازمیگرفت و زبونش دور لب حرکت میداد
موهاش ریخت تو صورتش که موهاشو گرفتم جمع کردم بتونم صورتش ببینم با یک دستم موهاشو گرفتم با یک دستم پهلوشو.و تو کصش تلمبه میزدم.
بعدش دستم انداختم دور سینش و کشیدمش بالا که کمرش چسبید بهم.تو کصش تلمبه میزدم و کون نرمش به شکمم چسبیده بود و کصش میکردم.
الناز یهو خم شد و گفت اووووووفففف.
دوباره ارضا شد.
الناز: وااای هادی تو عالی هستی.
تا حالا انقدر حال نکرده بودم.
هادی: توهم عالی هستی عزیزم.کیف کردم.
الناز: بکن ابت بیاد بخورم.
چسبوندمش به دیوار و تو کصش تلمبه میزدم.
خیلی حال میداد دستاش چسبونده بود به دیوارمنم دستم گذاشتم روش و کصش میکردم.
گفتم داره میاد یهو چرخید ونشست.
دهنش باز کرد.
سرکیرم گذاشتم رو لبش و آبمو خالی کردم تو دهنش.
یکم با زبونش بازی بازی کرد و ابمو قورت داد.بعدش کیرمو ساک زد همه آبم خالی شه.
تازه آبم اومده بود نزاشتم ادامه بده.
دراز کشیدیم رو تخت و سرش گذاشت رو سینم.
بیست دقیقه بعدش برام ساک زد.
موهاش میریخت توصورتش و صحنه سکسی تر میشد.
نشست رو کیرم و خودشو بالا پایین میکرد.
دستش رو سینه بود.
سینه هاش بالا پایین میشد.
که یهو دراز کشیدم رو و گردنمو خورد.
دوباره ارضا شد.
دراز کشیده هنوز کیرم تو کصش بود.
خودشو بالا پایین کرد و لب میگرفت.
گفتم بخواب.
دراز کشید.
رفتم بین پاهاش.
کیرم کردم تو کصش و تلمبه میزدم.
دوباره ارضا شدم و ابمو ریختم رو کصش و باز میکردم توش.
ابمو رو کصش با دست پخش کرد و نشست دو وقیقه کیرمو مثل جارو برقی مکید گفت حیفه تا چکه اخرش باید بخورم.
بعدش رفتم دستشویی خودمو شستم و یه لب ازش گرفتم رفتم برای عروسی.
و مدتی که تهران بودم دیگه فرصت نشد بکنمش.
برگشتم مشهد سرکارم.
پیام و مامانش با من در تماس بودن.
تا اینکه یروز پیام بهم گفت میدونم با مامانم سکس کردی ولی چرا بهم نگفتی؟
گویا یبار اتفاقی پیامهایی که به مامانش تو واتس آپ دادم دیده و فهمیده.
بهم گفت خودم بهت گفتم.و میدونستی ناراحت نمیشم.اما ازم پنهون کردی.ازت دلخورم.
کلی باهاش حرف زدم تا آروم شد.
یک ماه بعد دوباره رفتم تهران.
چند روز بودم.اما رفتم هتل.با پیام هماهنگ بودم.
صبح ها میرفت بیرون من میرفتم خونشون و مامانش میکردم.حتی به درخواست خود پیام یبار مامانشو رو تخت پیام کردم…
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید