این داستان تقدیم به شما
با سلام خدمت دوستان این ماجرا بر میگرده به ۲ سال پیش ۱۸ سالم بود هنرستان تازه تموم کرده بودم پشت کنکوری بودم در حال درس خوندن که شنیدم پسر داییم لیسانسش رو گرفته سربازی افتاده تو شهر ما و به اصرار خانواده من و خودش قرار شد که شب ها بیاد خونه ما و صبح باز بره خونه ما نزدیک پادگانه یعنی یه جاده کمر بندی بین خونه ما و پادگان فاصله داره از پسر دایی بگم پوست سبزه داره بدنش زیاد مو داره ۱۹۰ قد و لاغر اندام خوش تیپ منم سفید بدون مو حتی اون موقع سبیل هامم در نیومده بود همیشه مسخرم میکرد که بچه ایی!
ماجرا این جور بود که تو اتاق من می خوابید تابستون بود گرم یه شب برق رفت که پسر دایی ما لخت با یه شرت خوابید منم هر کار میکردم از گرما خوابم نمی برد گفت چرا میترسی پاشو لباسات در بیار نترس نمی کنمت منم پاشدم با کلی خجالت لباسام در اوردم که یهو برق اومد و لامپ اتاقم روشن بود چشم پسر دایی من به بدن بدون مو سفید من افتاد از دهنش اب راه افتاد سریع خودشو جمع جور کرد خودشو زد به خواب دم دم هایه صبح بود دیدم انگار یکی بهم چسبیده داره گردنمو می خوره گفتم دیونه چیکار میکنی پاشو ببینم بی توجه به من دستش کرد تو شلوارم شروع کرد به خنده گفتم چته چرا میخندی گفت اخه این کیره تو داری ۱۰ سانتم نیس شرتش کشید پایین کیرشو نشونم داد گفت به این میگن کیر بد بخت کسی زنت نمیشه منم انگار یه سطل اب یخ ریختن روم کیر اون کجا از من کجا گفتم چه گوهی بخورم قرار شد از پادگان بیاد بگه که چیکار کنم شب شد رفتیم تو اتاق گفت باید کون بدی تا کیرت بزرگ بشه من خرم باورم شده بود
شانس کیری قرار بود فرداش خانوادم برن دیدن بستگان شهر خودمون من و محمد پسر داییم تنها میشدیم قرار شد شب بعدی عملیات بزرگ کردن کیر را شروع کنه خلاصه اومدش رفتیم تو حموم لباسا در اوردیم بایه شرت رفتیم زیر دوش بغلم کرد که اوردم بالا که از هم لب بگیریم چه حالی میداد داشتم حال میکردم که گفت بسه خودتو خشک کن بریم رو تخت دستمال همه چی چید کنار تخت شرتش در اورد باورم نمیشد این قدر بزرگه ۱۷ سانتی بود ولی کلفت نبود قلمی بود شرتمو در اورد افتاد روم لب تو لب بعدش مجبورم کرد کیرشو بخورم حال بهم زن بود ولی مجبوری ساک میزدم گفت بلد نیستی دندون میزنی پاشو سگی شو بکنمت یکم توف و روغن زد در کونم شروع کرد به انگشت کردنم درد داشت اما حال میداد دو انگشتی درد زیادی داشت بعدش ۳ انگشتی یه موقع هم پشتم سوخت جیغم رفت بالا اخم رفت بالا افتاد روم تا نصف کرد تو اشکم در اومد به گوه خودن افتادم هرچی التماس کردم در بیاررر در نیاورد از درد داشتم میمردم که تا ته رفت تو یه اه بلند گفت کونمو پر اب منی کرد تا صبح همون جوری روم خوابید تا خانواده نبودن هر شب کار ما همین بود
نوشته: کونی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید