این داستان تقدیم به شما

سلام
ما هفت برادر و دو خواهریم من پنجمین پسرم یکی از خواهرام از همه بزرگتر و دومیش بعد من دنیا اومده 4 سال کوچکتره داداش از خود بزرگترم زودتر از اون یکی ازدواج کرد زنشم مالی نیست هم زشته و هم پر مدعا همه تو روستا زندگی می کردیم و خونه بزرگ به اندازه 6000 متر داریم که چندتا خونه مستقل توشه داداش بزرگتر زن نمی گرفت تا مامانم دختر یکی از فامیلها را که تبریز زندگی می کردن کاندید کرد سنش موقع خواستگاری 15 سال بود داداشم جبراییل 31 سال اسم دختره مارال بود کسی باور نمی کرد دختر 15 ساله به جبراییل 31 ساله بدهند ولی دودمان پول بسوزه که وضع مالی ما خوبه و تو یکی از روستاهای نزدیک اورمیه زندگی می کنیم دارای زمینهای زیاد و باغ و املاک که فعلا همه بنام پدرمونه و مقداری هم مادرمون داره خونه یه حیاط مخصوص حیوانات اهلی داره که همه نوع حیوان توش هست و کلی مرغ و خروس و هشترخان و حتی کبوتر
جبرائیل را شوخی شوخی می گفتن کیرش بلند نمیشه زن نمیگیره ولی من چند بار تو باغ دیده بودم الاغ را می گایید که کیر بزرگی هم داشت
مارال را فقط مامانم دیده بود حتی جبرائیل ندیده بود ولی مارال جبرائیل را دیده بوده تو یکی از عروسی های فامیل که ساقدوش بوده مورد پسندش میشه البته به پولش بیشتر ..
من ارومیه درس میخوندم دبیرستان بودم 18 ساله که عروسی تو تابستان شد رفتیم دنبال عروس من اولین بار بود میدیدم دختری نسبت به سنش پخته تر زیبا خیلی شبیه به مادرم بود مخصوصا لباش از لبای مادرم هم قلوه ای تر و هم زیبا تر بود
 
دست دادم میخواستم ببوسمش که بخاطر آرایشش فقط ادای بوسیدن کردیم بدنم داغ شد از همون نگاه اول عاشقش شدم جبرائیل دستشو گرفت سوار ماشینش که #بنز سفید E350 که تزئین کرده بودند سوار شد منم ماشین پدرم یک مدل بالا تراز مال #جبرائیل بود خواهرم سانازم با دو تا از دختر داداشام تو ماشین من و بقیه هم همه بنز و فقط یکیش بی ام و بود بقیه فامیل همه اغلب ماشینهای مدل بالا راه افتادیم و جالبه همه داداشا تو همون خونه ده زندگی میکنند عروسی تمام شد من حسرت هم آغوشی با مارال راهی ارومیه شدم تا فریبا و ناصر را ببرم امتحان افتاده بودند خونه ارومیه که دو طبقه ویلایی بود شبم موندیم و امتحان ها را دادن فریبا دختر داداش بزرگتر از جبراییل که مامانش دختر خاله مارال عروس جدیدمون بود و اونم زیبا بود و مخصوصا لباش کپی مامان بود خود فریبا هم با سن کم دست کمی از مارال نداشت 13 سالش بود تقریبا هم هیکل مارال بود تو دختر داداشام زیباترینش بود کلی هم از همین الان خواستگار داشت
بین عموها منو خیلی دوس داشت پیش من با خواهرم ساناز و دختر خواهربزرگم #سولماز و احمد پسر داداش #نادر درس می خوندن
برگشتیم به ده و خبردار شدم جبراییل نتونسته مارالو سوراخ کنه می گفتن مال جبراییل بزرگه نمیشه بره تو کص مارال که قدم من سبک شد همان شب داداش زنشو پاره کرد که بردنش دکتر دکتر گفته بود باید چند وقتی صبر کنه تا کص مارال خوب بشه دکتر گفته بوده بخاطر حالت کیر جبرائیل نزدیکیشان مشکل داره قرصهایی به داداش داده بود که قبل از سکس استفاده کنه تا #کیرش خوب سفت بشه نگو خوب سفت نمی شده با دستش بزور می کنه تو کص مارال همین باعث شده اذیت بشه
به مرور دیگه گویا مشکلشون حل شد منم با مارال خیای شوخی می کردم کشتی می گرفتیم حسابی می مالیدم همش حیرت گاییدنشو داشتم
دو سال گذشت مارال تا جبراییل میرفت جایی پیش مامان میخوابید مامان از همه عروسهاش بیشتر دوستش داره
منم همیشه با مامان میخوابیدم تا مامان خوابش میرفت میرفتم یواش از عقب کیرمو میمالیدم لای پای مارال تا ابم می اومد #دستمال اماده داشتم میریختم تو اونو می اومدم سرجام که طرف دوم مامانم بود مامان وسط منو مارال می خوابید همیشه روش بطرف من بود پشتش سمت مارال
 
مارالم روبه مامان میخوابید و همیشه پاهاشو مثل #جوجه جمع می کرد شکمش باسن خوش فرمش بزرگ و هوس انگیز گاهی شلوارشم تا شکاف کونش باز بود که دلمو آب می کرد
جبرائیل تهران بخاطر کارخونه شکلات سازی که پدر با دوستاش داشت راه مینداخت بیشتر گرفتار بود
یک روز دیدم مادرم با مارال پچ پچ می کنن اسم جدایی و طلاق و این حرفها بود مادرم میگفت نترس درست میشه تو هم بچه دار می شی #سال سوم تاهلیشون بود
مارال خیلی ناراحت بنظر می رسید
از اون روزها بود من با مارال که تنها میشدم دیگه مامان نمیاد ببینه ما شلوغ می کنیم
چون قبلنا می اومد دعوا می کرد که کشتی نگیریم هی میگفت حرف درمیارن منم میدونستم چی میگه خودمو میزدم علی چپ
شاید بگم در ماه جبرایی دو سه روز خونه نبود
داداش تازه رفته بود تهران منم تو دانشگاه ارومیه قبول شده ترم دومم بود #تعطیلات داشتم ده بودم که شب منو مامان و مارال رو تخت اتاق مارال طبق معمول خوابیدیم پدر هم تا انجا که من یادم بود تنهایی میخوابید با مامان سکس که می کرد مامان میومد اگه من بودم پیش من یا پیش مارال یا جدا می خوابید
تا مامان خوابش برد رفتم اونورش طبق همه وقت باسن اماده گایبدن مارال بیرون از پتو چشمک می زد شلوارش با شورتش تا نصفه های باسنش پایبن بود
شلوارشو تا اونجا که می شد دادم پایین ولی شورتشو ندادم ترسیدم بیدارشه
از رو شورت کیرمو مالیدم رو کصش که احساس میکردم میره تو گونش بعضی وقتا دیگه تا بیارم بیرون همه ابم ریخت #لای پاشو رونش ترسیدم یواش شلوارشو دادم بالا رفتم سرجام
صبح باز مثل همیشه انگار نه انگار
هر شب کارم همین بود یکشبم نشد مامان بیدارشه

 
بجز شبهایی که تا میرفتم سراغ مارال روش به سمت من میشد و کونش چسبیده مامان که کاری نمیتونستم بکنم بعدها فهمیدم چرا ..
تعطیلات تمام شد اخرای پاییز بود هوا سرد بچه ها همه تو خونه ارومیه مشغول درس فریبا مریض شد با ساناز بردمش بیمارستان
که امپول دادن قرار شد هر روز یکی تزریق کنیم تو اولین تزریقم فریبا شلوارو شورتشو تا اخر باسنش داد پایین به شکم خوابیر رو لبه تخت که به زمین زانو زد #کص زیبا و باد کرده و تمیزشو از عقب دیدم حتی سوراخشو که یکی دو بار بازو بسته کرد تعجب کردم واا چقدر #سوراخ کص نزدیک سوراخ کونه تو ذهن رفتم بعضی شبا که مارالو از رو سورت نازکش می کردم یا از بغل شورتش پس کیرم میرفته تو کوصش!!
هر روز کارم با فریبا امپول زدن بود و نگاه به کصش و مالیدن باسنش که لذتی تعریف نشدنی داشت
تا یکی مونده بود تموم بشه گفت عمو باسن مارال خوشگله یا مال من
گفتم ما هر دو تون
گفت مال من خوشگله یا مال مارال گفتم گفتم که مال هردو

 
گفت باسنو نگفتم اونجاهامونو گفتم من خیلی رک بودم گفت این می می تونونو می گی؟ دستمو بردم رو کصش گفت اره گفتم مال مارالو ندیدم ولی مال تو بی نهایت زیباس
گفت ببوسش اگه زیباس منم اول باسناشو بوسیدم بعد کون و کصشو گفت عمو نمیخوری ؟!!!!!
گفتم نه تو محذم منی نمیشه پنبه را زدم ک امپولو تزریق کردم گفت پس چرا مال مارالو میخوری اونم محرمه گفتم اولا نخوردم دوما ندیدم یوما نامحرمیم چهارما این حرفا چیه ؟
گفت همین چند روز پیش که پیش مامان بودی گفت منو گایید ابشم ریخت لای پام شلوارمو داد پایین ولی از لای شورتم کیرشو کرد تو کصم!!!!
گفتم غلط کرده خواب دیده گفت عمو منم بکن !!!
دیگه کیرم اختیار عقلمو گرفته بود دستش
گفتم بیخود حرف نزن تو دختری این حرفا چیه
گفت چرا #ساناز و #سولماز نمیگم با کی همش سکس دارن منم تو ذا دوس دارم اونا هم که با محرمن ؟!!!!
گفتم کی نگفت حالا دیت فریبا رو کیرم بود چشاش تو چشام پرید بغلم کرد لبشو گذاشت رو لبم خوردن
منم دیگه یاد رفت چه به چیه تو بغلم لب تخت اولین لباسی که کندم تاپش بود شلوارشم تا کندم خودش در اورد و مال منم کشید پایین کیرمو رد کرد تو شیار کصش عقب عقب خوابید رو تخت منم روش حالا نخور کی بخور لاپایی هایمان از انجا شروع شد حال تو ارومیه هم کسی داشتم که به دغدغه تو بغلم بخوابونم ولی تو کصش و کونش هر چه گفت نکردم ک هر روز یکی از سرگذشتهایم با مارال که دختر خاله اش حساب می شد تعریف می کرد دیدم ای دل غافل پس از اولین مالیدنم تا اخری همش #مارال بیدار بوده بعد پرسید مامانمو عمو گاییدی یانه گفتم نه گفت باور کردم ولی میدونی مامانمم دوس داشته تو اونو بکنی ؟!
گفتم نه از کجا میدونی گفت از دروغهاش
 
گفتم چطور گفت هی بمن میگفت مواظب باش عمو بهروزت مثل خارجی هاس کاری با تو نکنه می پرسیدم چطور میگفت بارها تو #خواب سراغ من می اومد تا شلوارمو میداد پایین بیدار میشدم #فرار می کرد …!!! یکروزم گفت یکبار تو حمام میخواست منو بکنه نذاشتم بعد فهمیدم دروغ میگه .
تو اولین فرصت رفتم ده همان شب هم تا مامان خوابید رفتم پیش مارال همانجوری خوابیده بود دیگه ترس نداشتم شلوارو شورتشو به راحتی دادم پایین حتی زیرش گیر کرده بود محکم کشیدم که دیدم خودشو سبک کرد خدای من چه کصی اماده پذیرایی از کیرم بود شلوار مو دادم پایین دستمو بردم سینه اش را گرفتم که حسرتشو میخوردم بعد از زیر پیراهنش از سمت نافش بردم لخت گرفتمش کیمم دم کصش اماده رفتن به اولین کص زنی بود که میخواستم بکنم
پر اب بود خیس خیس تا فشار دادم اول کمی راحت رفت بعد دیدم سفت شد کشیدم بیرون با فشار دادم انگار شکافت و رفت تا انتهاش
اخی گفت دیگه نه ترس از مامان داشتم نه از مارال ولی تو همن رفتن هرچه تو کمرم بود ریختم تو کصش
تو گوشش گفتم مرسی خانمومم مرسی مارالم ببخش نتونستم تو را هم به اوج برسونم
که وستشو اورد کمرمو فشار داد بخودش که نرو ارام ارام خودشو تکان داد سرشو چرخوند سرمو بردم گذاشتم رو لبش که کمال ارزوهایم بود که انگار جان تازه ای بمن تزریق کردن که بدون ترس شروع کردم گاییدن و حالا هردو دستم رو سینه هاش بود
یکی از بالا یکیشم از زیر که بغلش کرده بودم نمیدونم چقدر طول داد که دیدم بدنش لریزد و ابش مثل کتری داغ ریخت بیرون و سرعتم بیشتر شد حالا مامان هم حتما میدونست عروسشو پیشش دارم میکنم ولی ترسی نداشتم بارای باردوم هم ابمو ریختم تو کصش

 
فردا صبح که اومد بیدارم کنه تنها بودم رو تخت بغلش کردم بدون ممانعت پرید بغلم تا تونستم خوردمش گفت بکن بازم میخام گفتم مامان چی گفت نیست رفت خونه داداشش حالا با چشم باز لختش کردم تازه فهمیدم که اونهمه میدیدم یک صدم اینی نبود که تو بغلمه واقعا بدن تراشیده بود تا یاعت 2 بعد از ظهر شیش بار گاییدمش و ابم اومد سرو صدای مامان اومد که خبر میداد اومدم
مارال گفت نترس مامانت مدتهاس میدونه منو تو علاقه به هم داریم من طلاق میخواستم مامانت گفت عوضش با بهروز سکس کن بچه دارم بشو که اجاقت کور نباشه
نطفه ی دخترمون همان روز بسته شد دیگه پریود نشد تا دابانا بدنیا اومد و بعدشم دینا و اخریشم آرش …
جبراییل کیرش بلند نمیشده و گویا مشکل از اسپرشم داشته
هنوز زن نگرفتم البته فریبا را هم بعد از تعریف هایم که مارال را چطوری می کنم گاییدم چون پرده نداشت خودش با انگشت پاره کرده بود شوهر کرده اونم می کنم بارها هردوشونو یکجا می کنم …
 
بهروز از ارومبه

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *