این داستان تقدیم به شما
سلام خدمت دوستان ، بی مقدمه میرم سر اصل مطلب…
***
قرار بود با باجناق و خواهر خانومم بریم ترکیه یکی از شهر ها رو انتخاب کردیم و رفتیم اونجا . وقتی رسیدیم شوکه بودن رو تو صورت خواهر ها میشد دید .ولی از اونجاییکه خودشون پیشنهاد داده بودن چیزی نگفتن تو هتل دو تا اطاق تو دوتا طبقه مجزا بهمون دادن و رفتیم واسه استراحت اولیه و از این حرفا . اوه اوه راستی نفرات رو معرفی نکردم :
با جناقم محمد سن 30 سال سفید چهار شونه قد 179 وزن 95 پر مو با هیکل تا حدودی ورزشکاری و بازو های بزرگ .
خواهر خانمم صحرا سن 27 سفید با مو های کوتاه تا شونه قهوه ای روشن قد 165 وزن 65 یکم تپل سایز سینه 80 با باسنی پهن
همسرم شیما سن 32 گندمی با مو های بلند تا کمر قهوه ای تیره قد 168 وزن 59 باربی سایز سینه 75 با باسنی نقلی
خودم احسان 34 سفید بالا تنه پهن قد 180 وزن 85
…
از روابطمون هم اگه بخواهم بگم ما حتی با هم دست هم نمیدیم و جلو هم زیاد اهل شوخی هم نیستیم ولی روابط خوب و دوستانه است
و بهم علاقه داریم . البته تصمیم گرفتیم تو مسافرت بهمون خوش بگذره وزیاد گیر ندیم تو یکی از روزها تور پارک آبی اسم نوشتیم که تور لیدر گفت فعلا فقط یک روز در هفته ما تور میزاریم و ما هم گفتیم عیب نداره با هم میریم و حالا بشنوید از روز رفتن :
من که تا حالا خواهر زنم تو تهران با روسری و لباس کامل جلوم میگشت وقتی تو لابی اومدیم با یه تیشرت آستین کوتاه و یه شلوارک تا بالای زانو دیدمش حظ کردم ولی به روم نیاوردم و رفتیم سوار ماشین شدیم و رسیدیم به پارک آبی. اونجا بود که من و محمد رفتیم بخش مردونه و صحرا و شیما هم زنونه واسه تعویض لباس و مایو . من و باجناق اومدیم بیرون و بعد هم دخترا اومدن ، من و باجناقم یه خورده دید زدیم و با خجالت کم و بیش رفتیم بخش استخر ها و هرکی یه کم آب بازی کرد و بعدم به هم آب پاشیدیم و یه کم خجالت ها ریخت.
رفتیم تو قسمت سرسره ها اول من و شیما بعد هم محمد و صحرا دیگه حسابی داشت بهمون خوش میگذشت و دختر ها هم خجالت رو کنار گذاشته بودن و دست ما رو تو بازی های مختلف محکم میگرفتن ولی از حد دست فرا تر نمیرفتن. تو یه بازی که چهار نفرمون با هم بودیم و باید پشت به پشت هم میشستیم صحرا جلو نشست و محمدم پشتش و شیما هم پشت محمد و منم ته نشستم و از اونجاییکه میدونستم شیما میترسه گفتم محمد و بغل کن انگار رو موتوری و اون صحنه با فشار هایی که شیما به سینه هاش به بدن و پشت محمد میاورد صحنه هیجان انگیزی بود هر چند که من جایگاه دستش رو هم نمیدیدم ولی قطعا به دم و دستگاه محمد برخورد داشت. راستی یه سرسره بزرگم بود که خیلی پیچ و تونل داشت و من و محمد تکی سوار شدیم وقتی اومدیم پایین من رفتم دستشویی موقعییکه برگشتم دیدم صحرا تنها وایساده گفتم شیما و محمد کجان دیدم میگه محمد رفت یه بار دیگه سوار شه شیما هم رفت یه امتحانی بکنه بعدم رفت دستشویی . از اونجا که بیشتر تیوپ ها یک نفره بود از نظرم اشکالی نداشت ولی موقع پایین اومدن لحظه آخر سقوط توی آب دیدم رو یه تیوپ دو نفره ان و محمد سفت شیما رو چسبیده و موهای پر پشت سینه اش رو کمر شیماست یه لحظه شق کردم و تصورات ، تا اومدن پایین شیما اومد تعریف که من بالا ترسیدم محمد گفت من پشتت میام که اتفاقی نیوفته. تو دلم گفتم چی میگه اینا که با هم بودن خلاصه اهمیت ندادم و صحرا هم اومد و اون روز تو پارک تموم شد و زودتر اومدیم بیرون تاکسی گرفتیم که به شام برسیم چون به شدت گرسنه بودیم.
وقتی رسیدیم هتل من رفتم سمت رستوران شیما هم گفت من میرم یه کم استراحت کنم سرم درد میکنه صحرا هم با من اومد و محمد هم گفت میره دوش بگیره چون کثیفه بوی کلر میده و بعد میاد ما هم گفتیم تو رستوران منتظرتیم . من و صحرا رفتیم یه کم غذا کشیدیم واسه خوردن که یادم اوفتاد کارت غذا رو یادم رفته بیارم به صحرا گفتم و اون نشست که من برم از تو اتاق بیارم رفتم بالا در اتاق رو باز کردم و یه راهرو کوچیک اول اتاق بود و حمام کنارش و بعد تخت و …
از تو حموم صدای آب میومد ، با خودم گفتم شیما داره دوش میگیره کارت غذا همون جلو اتاق تو کوله بود اومدم بردارم یه لحظه داشتم سکته میکردم ، شیما رو تخت دراز کشیده بود با یه تاپ بندی صورتی و شورت سفید نخی و هدفون تو گوشش داشت آهنگی رو با صدای بلند گوش میداد. با خودم گفتم پس کی تو حمومه و خودم جواب خودمو دادم محمد .یه لحظه انگار مخم باز شد ، بوی شهوت اتاق رو پر کرده بود ولی صبر نکردم فوری دوربین فیلمبرداری رو از تو کوله در آوردم و گذاشتم رو میز یه تیکه لباسم رو انداختم روش که فقط جلوی لنزش باز باشه . گذاشتم رو حالت ضبط و اومدم بیرون. قلبم داشت از جا کنده میشد رفتم رستوران و به صحرا پیوستم ولی نا چیزی خوردن نداشتم . صحرا گفت چرا نمیخوری برای اولین بار دست توپولش رو تو دستام گرفتم و ناز کردم . بهش گفتم بریم سالن بازی یه کم بازی کنیم گفت بریم یه وقت نیاد محمد گفتم نه بابا 20 دقیقه حداقل دوشش طول میکشه برمیگردیم. یکم بازی کردیم ولی ذهنم همش درگیر بود و خلاصه بعد نیم ساعت رفتیم رستوران تقریبا 5 دقیقه بعدش هم محمد اومد و پیش ما نشست گفت شیما کو ؟ گفتم نیومد بعد اینکه رفتین بالا گفتم حتما خوابه. گفتم : تو چیکار کردی دوش گرفتی ؟ گفت آره خیلی خوب بود تمام خستگی هام در رفت و بعد رفت واسه خودش شیرینی و غذا بیاره و با دوتا بشقاب پر برگشت . تو دلم گفتم رس همو کشیدن.
بی صبرانه منتظر دیدن فیلم بودم . رفتم بالا تو اتاق و شیما زیر دوش بود دوربین و جمع کردم اوضاع اتاق عادی بود و معلوم بود جمع و جور شده.دوربین رو روشن کردم و پلی رو زدم چند دقیقه گذشت و مخمد با یه حوله دور کمرش اومد بیرون بجستگی آلتش خود نمایی میکرد اومد بالای سر شیما همون موقع در حموم باز شد و شیما اومد بیرون منم دوربین و بستم و انگار هیچی نشده. بهم گفت چطوری گفتم خوب تو چی سرت خوب شد ؟ گفت عالیه دوست داشتم فیلم رو تلویزیون 48 اینچ اونجا بندازم و ببینم ولی باید شیما دک میشد.
یک ساعتی صبر کردم تا توی محوطه هتل برنامه های شبانه شعبده بازی و از این حرف ها شروع شد.شیما گفت بریم ببینیم گفتم من خوابم میاد شدید تو برو با محمد و صحرا با هم ببینید و تا پاشو از اتاق گذاشت بیرون در اتاق و از پشت قفل کردم و سیم های دوربین و به تلویزیون وصل کردم . از شدت هیجان دستام میلرزید دوربینو روشن کردم و شروع شد قلبم به شدت میزد و ضربانم بالای 120 بود . فیلم شروع شد محمد با یه حوله دور کمرش اومد از حموم بیرون محل آلتش برجسته بود . به شیما گفت بدو وقت نداریم درو قفل کن و بیا . شیما رفت و در و قفل کرد و اومد محمد همچنان ایستاده بودش، شیما نشست رو تخت و نگاش کرد محمد دستش و آورد جلو سینه شیما رو گرفت تو دستش و تاپش رو کشید بالا . سوتین سفید شیما معلوم شد و تاپ رو از سرش در آورد. خودش سوتین و باز کرد و محمد با دستای پشمالوش نوک سینه هاش گرفت و کشید شیما گفت آیییی سینم درد گرفت و اونم هیچی نگفت ولی به چلوندن ادامه داد . شیما چشاشو بسته بود . محمد تو این حین حوله رو باز کرد و اوفتاد ، شیما چشمش رو باز کرد و منم کیر خوش فرم باجناقم رو دیدم. یه کیره سفید با کله قارچی و بدنه کلفت و رگای بیرون . معلوم بود تازه یه هفتس شیو کرده چون نوک پشماش زده بود بیرون کیرش حدودا 19 سانت بود و از ماله من یه کم کلفت تر…
دست شیما رو گرفت و دورش حلقه کرد و شیما هم آروم براش شروع به مالیدن کرد.ناله های محمد شروع شد و شیما به تناوب با کیرش و تخماش ور میرفت.محمد دست شیما رو کشید و گفت بخورش ، شیما هم بدون حرف شروع کرد به خاطر کله قارچیش یکم عق زد که این محمد رو حشری تر میکرد و با دستای قویش سر شیما رو رو کیرش نگه میداشت. دیگه رسما وحشی شده بود و صدای جون جونش همه جا رو پر کرده بود .شیما رو خوابوند و یکم کسش رو خورد و اونو با زبون در کمتر از 1 دقیقه ارضا کرد.
بعد شیما بهش گفت دمر بخواب و با زبونش از پایین کمرش تا بالا میکشید و محمد هم ناله میکرد و لذت میبرد به شیما گفت خوب شد اسپری زدم وگرنه تا حالا دوبار آبم اومده بود بعدم بر عکس شد و شیما شروع کرد زبون زدن نوک سینه های محمد. محمد تو آسمون ها بود و نوک سینه هاش به شدت پف کرده بود . تو این بین یکم کیرش خوابید که شیما 69 شد و براش دوباره کیرش رو خورد و اونم کس شیما رو انقدر زبون زد تا شیما بازم ارضا شد .
محمد شیما رو بلند کرد گذاشت لب تخت رفت و کتونی های سولومونش رو پاش کرد ( اول نفهمیدم چرا ولی بعد تو حرفاش گفت اینجوری با شدت بیشتری میتونه تلنبه بزنه ) . کیرش رو تنظیم کرد و تا سرش رفت تو شیما جیغ زد . کسش تنگ تر از تحمل این کیر بود .
بعد 3 دقیقه با سختی محمد کیرش و جا کرد و شروع کرد به تلنبه زدن من که تا حالا فیلم سوپری ندیده بودم که تو 10 دقیقه 4 بار باهاش ارضا شم ، خوب ضربه میزد و شیما هم همش میگفت بزن بزن . تا ته بزن بزار اون ته حسش کنم. محمد بغلش کرده بود شیما هم گردنش و میلیسید .
هر دوشون داشتن از این حالت لذت میبردن محمد شیما رو به حالت سگی در آورد و گفت کمرت رو بده پایین اونم اطاعت کرد و از پشت کیر و گذاشت تو کسش و با بیشترین توانی که داشت تلنبه میزد . از کس شیما هوا خارج میشد و همش سر و صدا میکرد ولی مححمد بی توجه فقط تلنبه های وحشیانه ای رو نصیب بدن همسرم میکرد . از شدت تلنبه زدن تمام بدن سفیدش یه دست قرمز شده بود و جفتشون خیس عرق بودن ، در کمتر از 10 ثانیه محمد گفت شیما دارم میام . شیما فوری برگشت و روی پشتش خوابید و محمدم اومد روش دوتا زانو هاش بغل شونه های شیما گذاشت و با اون وزن زیادش نشست رو سینه های شیما و آب غلیظش رو ریخت رو صورت و گردن شیما .
شیما گفت جوووووووون داغه و محمد هم قاه قاه خندید گفت خوب بود ؟ شیما گفت آره مرسی جرم دادی.محمد گفت البته خواهرت از تو نازنازی تره با تو خشن تر از اینم میشه رفتار کرد . من خیلی سکس خشن دوست دارم ولی صحرا پایه نیست .شیما بهش گفت لباس بپوشه و عجله کنه خودشم شروع کرد به جمع و جور کردن. تو این حین محمد هم پوشید و رفت و شیما هم رفت حموم. من که دیگه از کمر افتاده بودم . دوربین و جمع کردم و تو فکر بودم که چه عکس العملی داشته باشم ؟
نوشته: اوجی بونوخ
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید