این داستان تقدیم به شما

سلام به همه .
اسم من احسان هست 25 سالمه قدم 1.86 و وزنم 74 هست با چشمای مشکی موهای کوتاه این داستانی که من واستون میخوام بگم هم در مورد پگینگ  سکس هست. اما داستان پگینگ چیه و اصلا چرا من به پگینگ علاقه دارم باید بریم به خیلی قبل زمانی که من 9 سالم بود داستان از چه قراره اون زمان که میدونید همه دکتر بازی میکردن با پسر دختر من اون موقع فقط یه همبازی داشتم اونم فاطمه دختر عموم که تقریبا 7 سالش بود یروز که ما مشغول بازی بودیم و مادرامون هم تو حیاط مشغول صحبت و سبزی پاک کردن بودن ما تو اتاق مشغول بازی بودیم چون فاطمه از بچگی خیلی علاقه به دکتر شدن داشت همیشه اون دکتر میشد و من مریض یبار مثلا سرم میزد قرص میداد آمپول میزد. بگذریم اون روز که مشغول بازی بودیم من به شکم خوابیده بودم که فاطمه شلوار منو تا بالای رونم کشید پایین همیشه هر جام که میخواست آمپول بزنه اول بهش یکم تف میمالید با انگشت اشارش بعد با خودکاری که دستش بود نوکشو رو که فشار میداد یواش رو لپ کونم فشارش میداد مثل آمپول واقعی چند ثانیه فشار میداد بعد ولش میکرد. اما این دفعه که میخواست آمپول بزنم انگشتشو تف زد و مالید به سوراخ کونم من اولش گفتم فاطمه چیکار میکنی اشتباهی میخوای آمپول بزنی. فاطمه برگشت گفت نه احسان این یکی مدل جدیده منم گفتم باشه. دیدم فاطمه سر خودکارو کرد تو سوراخ کونم یهو خیلی دردم گرفت اما برام لذت بخش هم بود. اما از شدت درد خودکار تو کونم گریم گرفته بود و میگفتم فاطمه تورو خدا درش بیار خیلی دردم میگیره هی آی و اوی میکردم. فاطمه هم با گریه و آی و اوی من با خنده بیشتر خودکارو هی با دستش تو کونم تکون میداد و میگفت احسان دوست داری اینجوری که من هم خیلی دردم میگرفت هم خیلی خوشم میومد بعد چند دیقه فاطمه خودکار و کشید از کون من درآورد.
 
فاطمه میخندید و من از درد گریه میکردم اما قرار شد این داستان و ماجرا بین منو فاطمه بمونه یعنی مادرامون هیچی در این باره نفهمن و اون شروع داستان های من با فاطمه بود. ما چون هم ما هم عموم اینا تو خونه مادربزرگمون زندگی می کردیم چون خونه مادربزرگمون سه طبقه بود ما طبقه سوم بودیم عموم اینا دوم و مادربزرگمم هم طبقه اول و چون خونه ویلایی بود مادرم و زن عمومو مادربزرگم بیشتر وقتا میشستن تو حیاط هم صحبت میکردن هم کاراشونو میکردن و منو فاطمه بیشتر وقتا برای بازی یا نقاشی میرفتیم خونه ما طبقه سوم تو اتاق من. بعد اون اتفاق منو فاطمه دوباره رفتیم دکتر بازی من خودمم هم کرمم گرفته بود البته قبلش یه پرانتز درمورد فاطمه باز کنم (مادر فاطمه چون از خانواده مذهبی بودن هم خودش چادر سرش میکرد هم فاطمه بعد فاطمه هم میسترسی خواستی داشت رفتار و صورتش برای همین منم خوشم میومد بردش بشم از فاطمه بگم صورتش چشمای درشت مشکی و ابرو های کشیده با صورت لاغر و دماغ عروسکی موهای لخت و مشکی بلند) اینبارم رفتیم برای بازی من خوابیدم تا فاطمه بهم آمپول بزنه گفتم فاطمه این دفعه ام آمپولو بزن وسط بجای بغلا فاطمه خندید و گفت باشه بازم مثل سری قبل به انگشت اشارش تف زد مالید روی کونم بعد سره خودکار با یه فشار کرد تو کونم من ایندفعه بازم از درد آی و اوی میکرد و فاطمه هم خوشش میومد بعد چند ثانیه خودکار تا نصفه کرد تو کونم من از شدت درد کمرم آوردم بالا امدم خودمو تکون بدم فاطمه دستشو گذاشت تو کمرم گفت تکون نخور الان درست میشه منم با کلی درد خودمو ثابت نگه داشتم فاطمه هم هی خودکارو آروم آروم خیلی یواش تو کون من جلو عقب میکرد و درد من بعد چند ثانیه برام لذت بخش شده بود. فاطمه بعد چند دقیقه خودکارو از کونم کشید بیرون دیدم فاطمه خودکارو گرفت زیر دماغش بو کرد و بعد گفت چه بوی خوبی میده.

 
اون روز گذشت و تا دو سال کار منو فاطمه شده بود همین کار من شده بود 11 سالم و فاطمه 9 سالش دکتر بازی اون مثل همیشه دکتر میشد و منم همیشه مریض و قرار بود بهم آمپول بزنه و من همیشه خوشحال بودم که فاطمه قراره بهم آمپول بزنه. با فاطمه بیشتر وقتا بعد مدرسه بازی میکردیم و هم من هم اون بیشتر وقتا با لباس فرم مدرسه بودیم اون با مقنعه سفید و مانتو صورتی منم یه پیراهن دکمه ای آبی. فاطمه پای چپشو دراز میکرد سمت صورت من و می شست روبه روی کون من قبلا به انگشتش تف میزد این دفعه خودکارو میکرد تو دهنش حسابی خیس میکرد بعد میکرد تو کون من بعد شروع می کرد جلو عقب کردن بعد سرم که پایین بود رو چرخوندم سمت پای چپ فاطمه دماغو بردم جلو شروع کردم بو کردن جوراب مچی سفیدش خیلی خوب بود بوی عرق خیلی خوبی میداد منم با دوتا دستم پاشو گرفتم و هم با دستام جورابش میمالیدم هم بو میکردم. فاطمه از این کار من خوشش اومد میگفت احسان ادامه بده خیلی خوبه بعد چند دقیقه عقب جلو کردن خودکار رو کشید بیرون. بعد فاطمه برگشت گفت احسان خوب بود دوست داشتی گفتم آره خیلی خوب بود. یکروز زمستون ظهر از مدرسه که با مامانامون میومدیم که مامان بزرگم حالش بد شد فشارش رفته بود بالا قرار بود مامانمو عمومو زن عموم ببرنش بیمارستان و قرار شد منو فاطمه پیش بابام خونه بمونیم و بابام چون مغازه داشت ظهرا واسه ناهار میومد خونه بعد اینکه ناهارو میخورد میرفت رو مبل میگرفت یه یکی دو ساعتی می خوابید. بعد اینکه بابام گرفت خوابید منو فاطمه رفتیم تو اتاق که طبق معمول بازی کنیم برگشتم زیپ کیفمو باز کردم گفتم فاطمه این ماژیک و تخته وایت برد کوچک رو امروز تو مدرسه بهم جایزه دادن بهش گفتم میتونیم بجای خودکار از این ماژیکه استفاده کنیم که فاطمه گفت باشه احسان پس بیا بازی کنیم من خوابیدم و صورتم جوری بود که اگه بابام بیدار شد یا کسی امد سریع بفهمم اتاق من جوری بود از در که وارد میشی اتاقم گوشه سمت چپه دیوار یعنی داخل هیچ دیدی از دور نداره مگه اینکه واردش بشی. بگذریم ما با لباس مدرسه بودیم من خوابیدم و فاطمه دست انداخت دکمه های شلوارمو باز کرد و شلوارمو تا بالای رونم کشید پایین بعد بهش گفتم فاطمه بشین رو رونم ایندفعه نشست روی رونام بعد فاطمه با دستاش شروع کرد به مالیدن لپای کون من میمالیدو خوشش آمد بود بعد تو همون حالت به شیکم خوابید بعد با دستاش لپای کونمو باز کرد و شروع کرد لیس زدن سوراخ کون من بعد زبون انداخت توش منو بگید تو فضا بودم اون لحظه.
 
 
فاطمه زبونشو محکم کرده بود تو داشت لیس میزد بعد چند دقیقه لیس زدن فاطمه پاشد اون ماژیک رو ورداشت بعد نشست رو کمر من طوری که پشتش به من بود بعد پاهاشو از زیره دستام رد کردم طوری که کف جفت پاهاش جلو صورتم بود بعد یه لپ کونم منو گرفتو ماژیک رو کرد تو کونم انقدر سوراخ کونم خیس بود که ماژیک راحت رفت تو کونم بعد فاطمه شروع کرد جلو عقب کردن ماژیک تو کون منو منم شروع کردم به مالیدن جوراباشو بو کردنشون بعدش یه حسی اون لحظه هی وادارم میکرد لیس هم بزنم و من 11 ساله تا اون لحظه نمیدونستم فوت فتیش چیه و این چه حسی بود. بعد شروع کردم زبون کشیدن رو جورابای فاطمه رو جورابای مچی سفیدش از پاشنش زبون میکشیدم تا میومدم بالا فقط همین رو بلد بودم و تکرار میکرد فاطمه هم بعد چند دقیقه ماژیکو از کونم در آورد دیدم کرد تو دهنشو شروع کرد به لیس زدن ماژیک که تو کونم بوده بعد لیس زدنش دوباره ماژیک رو کرد تو کونم و منم دوباره شروع کردم به لیس زدن جوراباش بعد نزدیک نیم ساعت کارمون تموم شد شروع کردیم به نقاشی کشیدن. تا 5 سال کارمون شده بود این تا سنمون رسید به من شدم 16 سالم و فاطمه هم شده بود 14 سالش فاطمه هر چی سنش بالاتر می رفت سکسی تر میشد. چون سنم رفته بود بالا دیگه نمی تونستیم با هم تنها باشیم مگر اینکه یه جایی میرفتیم مثل باغی جایی یا موقعی که خونمون خالی میشد که البته این فرصتا خیلی کم پیش میومد و اصلا منو فاطمه دیگه نمی تونستیم باهم تنها باشیم تا اینکه یروز عید بود و فامیلا امده بودن دایی و خاله که و زن عمومو عموم هم خونه ما بودن چون زن عموم هم از فامیلای دور مادرم بود من دقت کردم فاطمه نیومده پرسیدم زن عمو فاطمه کجاست گفت پایین خونس گفتم چرا نیومده گفت مدرسش یه سری تکالیف داده که حتما باید اونارو حل کنه چون مدرسه فاطمه نمونه دولتی بود گفتم بزار من میرم کمکش کنم حل کنه
 
 
رفتم پایین درشونو زدم دیدم فاطمه درو واز کرد گفتم چرا به من نگفتی تکالیف داری بیام کمکت گفت یادم رفت گفتم الان میام بهت کمک میکنم همه رو حل کنی رفتیم تو فاطمه درو بست نشستیم تو اتاق فاطمه بیشتر مسائل ریاضی بود بیشترشون هم خیلی سخت بود فاطمه حقم داشت دهنش سرویس شده بود کمکش کردم همرو تو یه ربع حل کردیم چون جفتمون دراز کشیده بودیم به شکم من دستمو گذاشتم روی کون فاطمه و شروع کردم مالیدن لپای کونش کون کوچیک و جمع و جورو سکسی بعد شلوارشو تا رونش کشیدم پایین یه کون سفید و ترو تمیز بی مو کصش هم همینطور بهش گفتم فاطمه میخوام تمام کارایی که با کون من میکردی رو سرت دربیارم بعد شروع کردم لیس زدن سوراخ کونش زبونمو انداختم تو کونش فاطمه از شدت حشریت شروع کرد کتاب ریاضیشو گاز گرفتن بعد شروع کردم تو حین لیس زدن کونش کصشو هم انگشت میکردم بعد چند دیقه شروع کردم کصشو لیس زدن و کونشو انگشت کردن بعدش تو همون حین کیرمو از شلوار درآوردم تف زدم و آروم سرشو کردم تو کون فاطمه فاطمه هی آی و اوی میکرد بعد آروم آروم کیرمو جا دادم تو کون تنگش شروع کردم آروم آروم تلمبه زدن تو سوراخ کونش اونم چه سوراخ کونی تنگ تنگ بعد چند دیقه تلمبه زدن کیرمو درآوردم به حالت 69 در امدیم بعد فاطمه امد روی منو من کون و کصشو لیس میزدم اونم با یه دستش برام جق میزد با یه دست دیگش سوراخ کونمو انگشت میکرد بعد چند دیقه جق زدن برام آبم ریخت رو دستای فاطمه بعد جفتمون رفتیم دستامونو شستیمو رفتیم بالا. خب این همه واستون تعریف کردم تا برسم به داستان اصلی به زمانی که من 18 سالم بود فاطمه 16 سالش و جفتمون رشتمون تجربی بود و من کمکی بودم برای فاطمه تو درساش و بیشتر وقتا فاطمه میومد پیش من واسه تمرین و بعضی وقتی هم دوستش رو هم می آورد زینب (فاطمه چشمای درشت مشکی و موهای بلند لخت مشکی صورتش کشیده شده بودو عروسکی قدش شده بود 1.70 و وزنش 58 کیلو با سینه های 70 و کون کوچیک و سایز پای 39 اما دوستش زینب چشمای قهوه ای درشت با لبای درشت و صورت عروسکی دماغ کوچولو موهای چتری مشکی با قد 1.75 وزن 65 کیلو اما لاغر و خوش هیکل با سینه های 80 و کونش از فاطمه یه مقداری بزرگ تر بود) چون مدرسه فاطمه اینا یه چی تو مایه های شاهد بود باید همیشه غیر از لباس فرم چادر هم سر میکردن برای همین جفتشون چادری بودن

 
 
یکروز امدن خونه ما برای درس خوندن اون روز از شانس خوب من مامانم از صبح با بابام رفته بودن برای دندون پزشکی و موقعیتی خوبی بود که من هم با فاطمه هم با دوستش سکس کنم چون یکی دو دفعه ای که فاطمه امده بود برای درس و مامانم به بهونه ای خونه نبود ما باهم سکس میکردیم البته از کون نه از کصش. امدن نشستن و شروع کردیم به تمرین کردن بعد نیم ساعت کتابارو بستیم تا یه استراحتی کنیم بعد دیدم فاطمه دره گوش زینب یه چیزی گفت و خندیدن گفتم چیه به چی میخندین فاطمه گفت احسان پایه ای شروع کنیم گفتم چی درسو الان استراحت دادم گفت نه بابا درس و نمیگم که گفتم پس چی رو میگی گفت همون کارو رو که باهم میکردیم منو بگو جلوی زینب سرخ شدم از خجالت گفتم فاطمه نگو جلو دوستت زشته که گفت خیالت راحت زینب دوست صمیمیمه و دهنشم قرصه من همه چیمو بهش گفتم اون همه چیو میدونه گفتم همه چیو گفت آره بعد فاطمه بلند شد امد نزدیک نشست روبه روی من نزدیک گوشم شد آروم گفت خیالت راحت بعد شروع کرد ازم لب گرفتن تو همین حین که منو فاطمه از هم لب میگرفتیم زینب هم رفت سمت کیفش زیپشو باز کرد یه دیلدو بزرگ تقریبا 25 سانتی درآورد که به کلفتی سه تا انگشت بود دیدم فاطمه زیپ شلوارشو باز کرده تا بالای زانو کشیده پایین هم شلوارو هم شورتشو پاهاشو داد بالا بعد سره منو گرفت و چرخوند سمت خودش و گذاشت رو کصش و گفت احسان بیا لیس بزن منم شروع کردم حسابی لیس زدن و خوردن کصش داشتم دکمه های پیرهنم رو باز میکردم بعد اینکه بازش کردم فاطمه از تو دستام کشید پیرهنمو درآورد. بعدش زینب امد پشت من دست انداخت از پشت دکمه های شلوارمو باز کردن بعد کشید هم شلوار هم شورتمو کامل درآوردن بعد با دستاش شروع کرد مالیدن لپای کونمو برانداز کردن سوراخ کونم (اینم بگم ما از طرف خانواده پدری کم مو هست بدنمون و بیشتر جاهای بدنمون اصلا مو نداره کوسه ایم دیگه فاطمه هم مثل منه) بعد گفت فاطمه راست میگفتی پسر عموت خیلی کون خوبی داره بعد دیلدوشو تف زدو یهو تا نصفه کرد تو کونم منم آهی کردم و جفتشون خندیدن و گفتن جون. بعد شروع کرد تند تند تلمبه زدن تو کون من تو همون حین هم زینب پای چپ فاطمه رو گرفت و شروع کرد به لیس زدن جوراب مچی مشکیش فاطمه هم ممه هاشو میمالیدو جون میگفت بعد چند دیقه زینب گفت حالا نوبت توعه فاطمه بعد فاطمه از جاش پاشد و شلوارشو کشید بالا و شروع کرد بستن دکمه های شلوارش زینب هم داشت دیلدو رو از پاش در می آورد بعد فاطمه شروع کرد به پوشیدن دیلدو
 
 
زینب امد یکم کیره منو مالید بعد شروع کرد به ساک زدن یه چند دقیقه ساک زدو بعد دراز کشید به کمرو شلوارشو کشید پایین تا زانو هاشو بعد پاهاشو داد بالا بعد گفت یادت باشه ها فقط از کون منم گفتم باشه نزدیک شدم خم شدم تا کصو کون زینب و لیس بزنم باورتون نمیشه چه کص و کون تمیز و سفیدی تا خم شدم لیس بزنم یهو فاطمه دیلدو رو سریع کرد تو کونمو شروع کرد تلمبه زدن بعد گفت خیلی خب حالا نوبت منه من یه چند دیقه کص و کون زینب لیس زدم بعد کیرمو تف زدمو کردم تو کون زینب زینب هم کونش تنگ بود بزور کردم توش و شروع کردم تلمبه زدن زینب هم یواش ناله میکرد هرچی من یواش تلمبه میزدم فاطمه تند تر تلمبه میزد تو همون حین که داشتم تلمبه میزدم پاهای زینب رو با دستام گرفتمو با چپیه چپیه رو گرفتم با راستیه هم راستیه رو شروع کردم لیس زدن جوراباش جوراباش حسابی بوی عرق میداد بعد چند دیقه تو این پوزیشن بودیم بعد فاطمه دیلدو رو کشید بیرون و شروع کرد به دراوردنش بعد گفت احسان به شکم بخواب من همین کارو کردم بعد اینکه زینب شلوارشو کشید بالا و دکمه هاشو بست جفتشون نشستن پشت من فاطمه سمت راستم و زینب سمت چپم یه وری به پهلو شدن و پاهاشونو دراز کردن سمت صورت من بعد دیلدویی که تو دست فاطمه بود و کردن تو کون من زینب هم با دستاش کونمو باز نگه داشته بود. فاطمه دیلدو تو نا نصفه میکرد تو کونمو میخندید و جون میگفت بعد زینب گفت فاطمه بیشتر بکن تو دیلدو رو فاطمه هم هی یواش یواش فشار میداد تا نصفه آخرش هم بره تو کونم و منم هی آی آی میکردم و فاطمه خوشش میومد بعدش دیلدو رو تا ته کرد تو کونم منم یه آی گفتم فاطمه یه جونی گفت و شروع کرد دیلدو رو تند تند تو کون من عقب جلو کردن
 
فاطمه حشری شد و شروع کرد از زینب لب گرفتن و دیلدو رو عقب جلو کردن منم تو همین حین داشتم پاهاشونو حسابی لیس میزدم بعد چند دیقه لیس زدن پاشدم فاطمه رو چسبوندم به دیوارو شلوارشو کشیدم پایین و بعد کیرمو تف زدم کردم تو کونش زینب هم از پشت دیلدو ای که تو دستش بود تو کونم میکرد و عقب جلو میکرد بعد چند دیقه جفتشون دراز کشیدنو پاهاشونو دادن بالا و منم شروع کردم به تند تند زدن تا آبم بیاد از اون طرف هم پاهای جفتشونو میلیسیدم و جق میزدم تا آبم بیاد بعد چند دیقه آبم امد ریختم رو فاطمه و دوستش بعد اونا رفتن دستشویی تا خودشونو پاک کنن منم لباسامو پوشیدم و بعد دوباره تمرین کردیم و اون روز گذشت …

 
 
نوشته: احسان علیه السلام

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *