این داستان تقدیم به شما

 

صبح شده بود و من بعد از یه خواب خوب بیدارشده بودم ….شوهرم که سه ساله از ازدواجم باهاش میگذره …هنوز منو دوست داره و بیشتر بهم میرسه … دیشب بر خلاف قرارمون باهام کاری نداشت …می گفت خسته ام و بزار برای فردا شب …خب منم زیاد بهش گیر ندادم و درکش می کنم ..اون کار سختی داره و از صبح اول وقت میره میکانیکی و اولای شب به خونه برمی گرده …اونو باید رعایتش کنم ….علی بعد از صرف یه صبحانه کامل منو بوسید وازم خوداحافظی کرد ….منم جوابشو با بوسه دوم رو لبش دادم و تا دم در بدرقش کردم ….اسمم فهیمه …و 22  سالمه بااندامی مناسب و وزن 70 کیلو باسینه های سایز 75وباسن متوسط ولی کمرم باریکه وباعث میشه باسنم درشتتر به چشم بیاد …زیبا هستم اینو به خاطر اون میگم که در کوچه و خیابون همه این کلمه رو بهم میگن ….همیشه موقع بیرون رفتن چادر همرامه و اینو یه ضرورت میدونم چون از خونه ای بزرگ شدم که پدر و مادر و برادرم مذهبی ولی بدونه تعصب بودند ….اون روز باید برای دیدن مادرم سوار مترو میشدم ومقصدم حول و حوش راه اهن بود …..همهمه و هیاهوی مترو برام عادی بود و صبح اول وقت خیلی عجله نداشتم که به مقصدم برسم …..هوس کردم گشتی به اطراف بزنم ….
 
 
.مغازه ها رو بی اعتنا و سرسری نگاه می کردم …..یهو نظرم متوجه یه مغازه عتیقه فروشی شد زیاد به این چیزا علاقه نداشتم ولی واقعا بدونه دلیل جلو ویترینش خشکم زده بود شاید به خاطر اینکه تو فکر حرفای دیشب علی بودم که ازم می خواست که بچه دار بشیم ولی من بهش می گفتم هنوز برام زوده و بهتره بیشتر از زندگیمون بهره و لذت ببریم وجو د بچه باعث بوجوداومدن یه سری مشکلات دردسر های خاص خودش میشه هرچند بچه خودش برای خانواده یه نعمته و خیلیا ارزوی بودنشو دارند …..خلاصه این موضوع و کار مادرم منو اونجا میخکوب کرده بود اصلا متوجه صاحب مغازه نبودم که پشت ویترینش داشت موقع تمیز کردن کالاهاش منو نگاه می کرد اون یه مرد حدود 50 سال ولی شیک وبا یه عینک شیشه ای که بهشم میومد …اون مرد با لبخند بهم سلام می کرد ….اوه اوه من شاید دقایقی میشد که اونجا خشکم زده بود و خودم متوجه نبودم و همین باعث شده بود اون مرده با لبخندش منو به مغازه اش دعوت کنه …..چیکار کنم ….خب وقت داشتم و می تونستم برم داخل مغازش و لحظاتی وسایل داخلشو ببینم …..باور کنید اصلا فکر دیگه ای نمی کردم وفقط برای یه نگاه ساده و معمولی وارد مغازه اش شدم …..خوش اومدید خانم ……شما اولین مشتری امروزم هستین …باعث خوشبختیه که یه خانم محترم و با حجابو اول وقت تو مغازه ام می بینم ….جوابشو فقط با یه لبخند خشک دادم و مشغول نگاه وسایلش شدم …. می تونم ازتون بپرسم چی چیزی چشم شمارو گرفته ……
 
 
از این حرفش یکه خورده بودم ….چرا باید همچین چیزی ازم بپرسه ……نمی خواستم سر صحبتو باهاش باز کنم ….معمولا صاحب مغازه میزاره مشتری کالاشو انتخاب کنه و بعدش بحث قیمت و خریدش مطرح میشه ……هنوز هیچی نظرمو جلب نکرده ……خب انگار شما زیاد به عتیقه جات علاقه ای ندارین …درسته …..اون درست می گفت ……نه زیاد …..حالا همه رو ببینم ….شاید قسمت شد ازتون چیزی خریدم …..اون داشت باهام میومد و پشت سرم تقریبا داشت منو ورانداز می کرد …….خانم می تونم یه مطلبیو بهتون بگم ………بفرمایید …راستش از بس دوره زمونه عوض شده و خانما اکثرا بدونه حجاب و با شرایط بدی میان بیرون و جامعه ما الان خیلی اوضاعش داغونه …از اینکه یه خانم چادری و پوشیده رو می بینم احساس خوشحالی می کنم ….باور کنید چادر بیشتر به خانما میاد ….وشما که ببخشید اینو میگم حتی بدونه ارایش هم خیلی خوب به چشم میاین …….اون مرد کم کم داشت حرفای بدون ربط و بدون دلیل بهم میزد ….چرا باید این حرفارو بهم بزنه …..راستش می خاستم سریع مغازشو ترک کنم ولی ناخوداگاه خواستم اخر حرفاشو بشنوم چون یه جورایی از تعریف و تمجیدش خوشم اومده بود …..الان هر خانمی قبل از بیرون اومدن دو ساعت جلو اینه میشینه و ارایش می کنه و اونم با اون لباسای ناجور و تنگ که داره جامعه رو روز بروز بدتر می کنه ولی شما یه نمونه واقعی از یه خانم زیبا و ساده و بدونه ارایش هستین واقعا باید به خودتون ببالید که هم با حجاب هستین و هم زیبا …….ببخشین شما مجردین …….اقا انگار شما خیلی زیاده روی می کنین ….من فقط یه مشتری هستم و شما حق ندارین این جوری باهام حرف بزنین …..ولی خانم من بی ادبی نکردم و یه واقیتو فقط گفتم ….ولی اگه ناراحت شدین من ازتون عذر خواهی می کنم ….برای ادای بهتر عذر خواهیم دوس دارم یه کادوبهتون بدم اگه ناراحت نمیشین …….اوه اوه تو دلم اشوب شده بود ……چی بهش بگم ….. ولی اقا ….چرا…..نه لطفا نه نگید ….

 
 
خواهش می کنم برام افتخاره که یه کادو ناقابل به یه خانم زیبا و پوشیده بدم …..ولی اقا ..زحمت به خودتون ندین من می خام برم …..خواستم قبل از اوردن کادوش سریع مغازه شو ترک کنم که موقع جمع و جور کردن چادرم یهو دو تیکه عتیقه رو به زمین انداختم .از بدشانسیم دو کالاش شکستنی و گرون قیمت بودند …..اوه اوه ترسیده بودم وفقط مات و مبهوت کف مغازه شده بودم ……..اون مرد که بهادر اسمش بود ….برگشت و اونم منو نگاه می کرد ……خانم میدونی اینارو که شکستی چه ارزشی داره ……نه اقا …..ببخشین بخدا یه اتفاق ساده بود ……ولی اونا که از خودشون نمیفتن ….درسته …..خب حالا اتفاق افتاده ..شما بگین من تاوانشو میدم ……ولی فکر نکنم بتونین بدین …….مگه قیمتشون چنده ……بالای بیست تومن ……..منظورتون هزاره و یا میلیون ….خانم زیبا میلیونه ……وای وای این داره خیلی زیاد میگه واقعا قیمت واقعیش اگه سالم میبود زیر دو میلیون نهایتش میشد ولی این پیرمرد دیگه داشت سواستفاده می کرد و می خواست ازم امتیاز بگیره …..واقعا هم اگه دو میلیون تومن هم می گفت منو توان پرداختشو نداشتم …همین دو روز قبل بود که وام بانکی شوهرم سه قسطش عقب افتاده بود و از بانک به خونه مون زنگ زده بودند واگه این ماجرارو به علی تلفنی می گفتم …اصلا به کتش نمی رفت و قبولش نمی کرد …خدایا چیکار کنم توش مونده بودم ….خب خانم پولشو دارین ……ولی خیلی زیاده …..ببین خانم این قیمتشه اگه دارین نقد پرداخت کنین وگرنه به 110 زنگ میزنم که بیاد این قضیه رو تو کلانتری حل کنه …با اسم مامور و نیروی انتضامی لرز و ترس بهم غلبه کرد من تا حالا پام به اونجا ها نخورده بود و تازه اگه مامور میومد ابروم میرفت . .هم باید تاوانشو می دادم …….اغا لطفا پای مامورو نیاریید…..شما بگید من چیکار کنم …..من این پولو ندارم …..
 
 
می تونی چک بدی و نصفشم نقد بدی …اصلا نه چک دارم و نقدشو …لطفا اقا گذشت کنید ..بخدا حتی نمی تونم یه میلونشو هم بدم …..خب خانوم خودت بگو چیکار کنیم ……گذشت کنید فرض کن من دخترتم …….اگه دختر من باشی باز هم ازت نمی گذرم ……کارت شناسایتو بده ….تو کیفم همیشه کارت ملیم بود و اونو بهش دادم ……فهیمه خانم …این کارت پیش من میمونه تا تاوانت تموم بشه ……خب اقا کی کارتو بهم پس میدی …..مهری خانم رک وپوست کنده ….بهت بگم تو پول نداری …درسته ..اره …بجاش باید مدتی باهام باشی ….در واقع از الان صیغه غیر رسمی من هستی …..فهمیدی ……ولی …..ولی نداره بیا دنبالم …..اغا تورو خدا من شوهردارم ….والان مادرم منتظرمه ….لطفا بزارید برم …….اگه مقاومت کنی به 110 زنگ میزنم …..حرف نباشه …..ببین مهری اگه زن خوبی باشی و بهم حال خوبی بدی زودتر از دستم راحت میشی ……اون مچ دستمو گرفت و منو برد انتهای مغازه اش که یه اتاق درش قرار داشت …تو اتاق همه چی بود یه تخت یه نفره ……..اون منو رو تشک پرت کرد و درو روم بست ..انگار رفته بود که در مغازشو ببنده تا به من برسه …..بهادر وقتی برگشت که فقط یهیه شورت مشکی‌ تنگ  پاش بود ….بدونه معطلی چادرمو گرفت و منو بغل کرد و گفت  جون… باورم نمیشه که دارم یه زن جوون با حجابو می کنم …..

 
 
دستاش همه جامو می گرفت …برای اولین بار بود که دست یه نامحرم بهم می خورد من حتی قبل از ازدواجم هم دوست پسر نداشتم و اصلا اهل این حرفا نبودم ولی الان دو دست یه مرد بیگانه داشت نقاط ممنوعه بدنمو لمس می کرد فقط داشتم گریه می کردم …گاهی بهش التماس می کردم ….کم کم داشت لختم می کرد و یه دقیقه نشد که فقط شورتم مونده بود که اونم با یه تکون از پام بیرون کشید …. فهیمه …بجای گریه بیا شلوارمو بکش پایین …..زودباش …….ببین فهیمه دیگه تو صیغه خودمی و این گریه ها فایده ای نداره بهتره کاری کنی هم به من خوش بگذره و هم به خودت ….اون دستمو بزور گرفت و با زور خودش شلوارشو دراورد و کیر اویزون و نیمه سفتشو بهم نشون داد …موهامو با دستش گرفت و دهنمو نزدیک کیرش برد ……بخورش ……من حتی کیر شوهرمو هم نمی خوردم و از این کارا بلد نبودم ….بهادر بزور و با خشونت کیرشو تو دهنم کرد و تا اونجایی که تونست اونو فرو کرد .عقم گرفته بود …مزه کیرش خوب بود و بر عکس شوهرم دور کیرش بوی عطر خاصی‌ رو میداد  …چیکار کنم باید میخوردم  … بهش گفتم فقط آبشو تو حلقم نریزه تا حالا آب کیر نخوردم ….خیلی خب دراز بکش …..اون منو به پشت خابوند و پاهامو به شونه هام رسوند و کیرشو با یه تکون شدید تو کوسم فرو کرد …وای وای خدایا بهم مرگ بده این چه بلایی هست که داره سرمن میاد ….

 
 
اون روم افتاده بود و با یه دستش پاهامو نگه داشته بود و دست دیگشو تو سوراخم برده بود و تا یه بند انگشتشو فرو کرده بود منی که تا حالا حتی انگشت خودم هم تو کونم نرفته بود حالا اونم از دست داده بودم ….تکوناش شدید تر شده بود و در نهایت همه ابشو تو کوسم ریخت و بعدش لباشو رو لبم گرفت و برای لحظاتی اونو برام مکید ……. فهیمه  جون امروز کوستو کردم …..لباستو بپوش و برو به کارت برس وقبل از بر گشتن به خونه ات بیا اینجا چون میخام باز بکنمت …..یه وقت به فکر نیفتی که بری و بر نگردی چون هم کارتت پیشمه و هم ادرس خونت و هم شماره موبایل شوهرت …تو کیفت برت داشتم ….اگه بر نگردی ابروتو میبرم و ازت هم شکایت می کنم ….اون روز فقط به تجاوزی که بهم شده بود و لذتی هم که برده بودم داشتم فکر میکردم… چرا بازم دلم میخواست بهم تجاوز بشه؟ مثل یه غذای تند که میترسی بخوری ولی بعدا بازم دلت میخواد بیشتر بخوری و هر دفعه تندترش کنی‌… نمیدونم… ولی میدونم از این به بعد دو تا کیر رو باید توی کوسم حس کنم و زیادم ناراحت نبودم… قضا و قدر همین بود و منم راضیم
 
 
اگه خواستین ادامه میدم
 
نوشته: فهیمه السادات

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *