این داستان تقدیم به شما

سلام من فرزانه هستم. 39 سالمه و دوتا پسر17 و 10ساله دارم.خودم هم شاغل هستم.این داستانی که براتون تعریف میکنم برمیگرده به چندماه پیش.در ضمن من ادم مذهبی و چادری هستم ولی روابط عمومی خوبی دارم و به اصطلاح خشک مقدس نیستم.پسر بزرگ من که سال دوم بودش توی مدرسه با یکی از دانش اموزان که البته همون دانش اموز مقصر بود درگیر میشه و در همین حین دست دانش اموز می شکنه. بلافاصله ناظم مدرسه اقای احمدی با من تماس گرفته و ماجرا را تعریف کرد و به من گفت سریعا به مدرسه بیا.منم که اون روز پنجشبه بود و مرخصی بودم بلافاصله خودمو به مدرسه رسوندم و متوجه شدم که مدرسه تعطیل شده و فقط پسر من و ناظم که حدودا یه مرد 30 ساله بود توی مدرسه بودن.بعد به دفتر ناظم رفتم که دیدم پسر من اونجاست …
 
با ناظم  سلام علیک کردم و اون ماجرا رو برام تعریف کرد و گفت که اون پسری که دستش شکسته با مدیر به بیمارستان رفته تا دستشو گچ بگیره .منم ناراحت شدم و پسرم رو سرزنش کردم البته پسرم بچه خوبیه و تا به حال سابقه دعوا نداشته و همین باعث تعحب ناظم شده بود.بعد ناظم به پسرم اشاره کرد که بهتره تو بری خونه من با مادرت صحبت کنم اخه خونه ما نزدیک مدرسه بود.پسرم خداحافظی کرد و رفت بعد اقای احمدی رو به من کرد و گفت ممکنه اونا شکایت کنن و ماهم مجبوریم درج در پرونده و اخراج از مدرسه بکنیم که با این مورد انضباطی سنگین هیچ کجا ثبت نام و حتی در اینده هیچ کجا استخدام نمیشه چون ازش شکایت شده.منم گفتم نه تو روخدا پسرم بدبخت میشه.بعد گفت که بریم با خانواده اون پسره صحبت کنیم شاید از پسرت شکایت نکنن.
 
خلاصه ما رفتیم و قرار شد اونا شکایت نکنن و ما پول های بیمارستان اون پسر رو بدیم.برگشتنی از بیمارستان تو ماشین اقای احمدی(ناظم)به من گفت ولی ما مجبوریم به خاطر مسایل انظباطی بچه شما رو اخراج کنیم من گفتم نه توروخدا اونا که شکایت نمیکنن شما چرا اذیت میکنی . گفت قانون اموزش پرورشه و باید پسر شمارو از مدرسه بیرون کنیم.گفتم حالا هیچ راه بخششی نداره؟اینو گفتم یهو گوشه خیابون که سر ظهر و خلوت بود نگه داشت .من گفتم چرا وایسادی؟یهو دستشو گذاشت رو سینم گفت اینارو بده من تا پسرتو اخراج نکنم یهو دستشو زدم کنار گفتم خجالت بکش حیا کن من شوهر دارم بعد گفت خواهش میکنم فقط سینه هاتو بخورم تو ماشین جلوتر نمیرم گفتم نه که دوباره دستشو گذاشت رو سینه هام من که چاره ای نداشتم گفتم حداقل اینجا نه.گفت ای به چشم بعد یکم رفت و پیچید تو یه خاکی که ظاهرا از قبل میشناخت.ماشینو نگه داشت یهو عین گرسنه ها دستشو انداخت رو سینه هام .

 
منم گفتم وایسا بابا چته.منم چادرمو از سرم دراوردم انداختم صندلی عقب بعد دکمه ها مانتومو باز کردم گفت مانتوتو در بیار گفتم نه یهو یکی میاد میبینه گفتش خیالت راحت اینجاهیچکس رد نمیشه مانتومم دراوردم بعد یهو پیرهن و سوتینمو دراورد گفت اهان اینطوری بهتره بعد شروع کرد به خوردن سینه هام یه ده دقیقه ای خورد بعد دستشوبرد سمت کسم گفتم نکن تو قول دادی جلونر نمیری گفت خواهشا فقط یکم دست بزنم قبل از اینکه جوابشو بدم دستشو از رو شلوارم برد سمت کسم یکم مالید منم که حشری شدم هی میگفتم بسه که یهو دکمه شلوارمو باز کرد و شورتمو یه ذره کشید پایین بعد شروع کرد به خوردن چوچولم بعدش که خورد شلوارشو داد پایین گفت یه ذره بخور ابم بیاد گفتم نه بدم میاد خلاصه به زور یه ذره براش ساک زدم بعد ابش اومد بعد لباسامونو پوشیدیم منو دم خونمون پیاده کرد و گفت مرسی که حال دادی منم هیچی نگفتم و رفتم.از این قضیه چندروز گذشت که دیدم یه نفر بهم پیام داد سلام منم شماشو نشناختم براش نوشتم شما؟خودشو معرفی کرد گفت سلام پستون طلای من.منم فهمیدم کیه گفتم دست از سر من بردار مزاحم نشو به پلیس زنگ میزنما؟
 
دوباره پیام داد هرطور راحتی ولی فردا من باید پرونده پسرتو ببرم اداره بعدشم حکم احراجش میاد .بهش گفتم نامرد تو بهم قول دادی هرکاری خواستی با من کردی دیگه دست از شکایت بردار.گفت هرکاری نکردم من فقط سینه های خوشگلتو با کستو خوردم کار اصلی رو انجام ندادم منم عصبانی شدم بهش پیام دادم فردا صبح برو شکایت کن هر غلطی دلت میخواد بکن.بعدش جواب داد باشه پس بچرخ تا بچرخیم.منم ناراحت شدم و ذهنم مدام مشغول پسرم بود تا اینکه صبح گفتم برم با خواهش و تمنا راضیش کنم. رفتم مدرسه که پنجشنبه و تعطیل بود دیدم ناظم داره سوار ماشینش میشه گفتم تو رو خدا شکایت نکن گفتش برو بابا منم سریع نشستم تو ماشینش گفت خانم برو پایین وقتمونو نگیر.گفتم خواهش میکنم اینکارئ نکن که یهو پاشو گذاشت رو گاز و مستقیم رفت سمت اداره اموزش و پرورش.پرونده بچمو برداشت و داشت از ماشین پیاده میشد که یهو چشامو بستم گفتم باشه شرطتتو قبول میکنم ولی فقط همین یهبار دیگه نه مزاحم من میشی نه بچمو اخراج میکنی.اونم خیلی خوشحال شد لپمو بوسید و گفت نوکرتم ای به چشم.بعد راه افتاد و کم کم از شهر خارج شد .گفتم کجا میری ؟گفت یه ذره جلوتر یه باغ دارم که توش یه خونه دارم میریم اونجا.

 
در حین رانندگی هم هی سینه هامو میمالید گفت از روز اولی که اومدی بچتو ثبت نام کنی سینه هات همش جلوی چشم منه منم هیچی نگفتم کم کم داشتم نگران میشدم .بعد از چند دقیقه رسیدیم به یه باغ بزرگ وپرمیوه.پیاده شدیم و گفت خونه وسط باغه باید یکم پیاده بریم بعد رفتیم تو خونه و بعدش گفت من برم یه چیزی بگیرم بخوریم که خیلی گشنمه.وقتی رفت درو پشت سرش قفل کرد و گفتم چرا درو قفل کردی؟خندید و گفت محض احتیاط الان سریع برمیگردم منم تو همین حین چادرم. از سرم دراوردم و به اتاقا سر زدم که دیدمتو یکیش تخت داره که فهمیدم احتمالا کارمون اینجا انجام میشه.پیش خودم شرمنده شدم و احساس خیانت به همسرمکردم ولی راه برگشتی نبود باید صبر میکردم کارشو سریع انجام بده از شرش راحت شم.بعد اقا ناظم که اسمشم سعید بود برگشت غذارو خوردیم و بعدش برا من چایی اورد گفتم میل ندارم گفت بخور فرزانه جون خوتو لوس نکن بعد یه قند گزاشت تو دهنم منم یه ذره ازچاییمو خوردم که یهو گفت مبارکه این قند هم شیرینیش.بعد یهو سر منو برگردونو و شروع کرد به لب گرفتن از من.

 
قبلش گفت خواهشا هر کاری میکنم همکاری کن هی نگو بدم میاد و اینکارو نمیکنم و از این حرفا.منم چاره ای نداشتم و به خاطر بچم اینکارو میکردم چیزی نگفتم.بعد از لب گرفتن شروع کرد تمام لباسای خودشو ومنو دراورد و لخت مادرزاد جلوی هم بودیم که من خیلی خجالت میکشیدم.بعد سینه هامو خورد و به من گفت ساک بزن گفتم نه بدم میاد به زور کیرشو میکردم دهنم در میاوردم.بعدش منو خوابوند و شروع کرد به خوردن کسم و چوچولم که من هر لحظه حشری تر میشدم.یهو کیرشو اورد در کسم میمالوند ولی نکرد تو کسم.گفتم چرا نمیکنی دارم میمیرم.که یهو کیرشوتا دسته کرد تو کونم و محکم تلمبه میزد.بعد از چند دقیقه منو برگردونو و از پشت زد تو کسم.دوباره تلمبه زد و گفت پوزیشنو عوض کنیم.خودش خوابید و به من گفت بیا رو کیرم منم محکم با کسم رفتم رو کیرش که کیرشو تا نافم احساس کردم و یه جیغ کشیدم و بعدش حدود ده دیقه رو کیرش بالا و پایین کردم.بعد سعید گفت ابم داره میاد دوباره منو خوابوندو ابشو ریخت تو کسم.دوتامون رو زمین افتاده بودیم که سعید گفت حامله نشی؟گفتم نه بعد از زایمان دوم لوله هامو بستم…
 
بعد خواستم بلند شم و لباسامو بپوشم که دیدم دوباره منو بغل کرد و گفت من نمیتونم از تو دل بکنم.عصبانی شدم گفتک ولم کن بسه دیگه گفت فقط یه ذره خواهش میکنم منو دوباره دمر کرد و حس کردم داره با کونم ور میره گفتم ولم کن از کون نه من تاحالا به شوهرمم کون ندادم گفت نمیکنم فقط یکم با انگشتام بازی کنم.بعد یکم که گذشت برگشتم دیدم کیرش دم کونمه اومدم بگم نه یهو کرد تو کونم منم یه جیغ بنفش کشیدم گفتم دربیار گفت اروم باش الان عادت میکنی چندبار کیرشو عقب جلو کرد تا کونم جا باز کرد اونم هی تلمبه میزد و من گریه میکرد.بعدش ابشو ریخت تو کونم .منم رو زمین افتادم.بعد چند دیقه عصبانی بلند شدم خودمو پاک کردم لباسامو پوشیدم و اومدم بیرون که یهو سعیدم اومد گفت اینجا بیابونه وایسا خودم میرسونمت.منم که راه دیگه ای نداشتم قبول کردم .سعید منو رسوند خونه و داشتم پیاده میشدم گفت نگران نباش دیگه به بچت کاری ندارم.بعد اون قضیه دیگه خودم پامو تو مدرسه نزاشتم و اخر سال هم شوهرم پرونده پسرمو گرفت و جای دیگه ثبت نامش کردیم…
 
 
نوشته: فرزانه

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *