این داستان تقدیم به شما

ساعت 8 شب بود. شاید دهمین مشاور املاکی بود که امروز با احسان رفته بودیم. یه خونه مناسب و خوب برای ما داشت. خونه دوطبقه که طبقه پایین صاحبخونه بود و طبقه بالا رو واسه اجاره گذاشته بودن. اما ظاهرن به مجرد اجاره نمیدادن و به خاطر همین خواستیم بریم ولی بنگاهی گفت صبر کنید! بشینید یه زنگ دیگه بزنم به صاحبخونه شاید قبول کرد.
بنگاهی که اولین بار بود ما رو میدید به صاحبخونه زنگ زد.
_سلام جناب رضایی. از بنگاه آرمانم. بله…. بله! میگم یه مشتری اومده واسه خونه منتها دو تا آقای مجردن! بله …. میدونم شما گفته بودین یه زوج میخواین! منتها این آقایون هردو شاغلن و من کامل شناخت دارم ازشون! صبح تا عصر سرکار هستند و اصلن خونه نیستن. عصر هم که خود شما هستین خونه ! جای نگرانی نیست! همه جوره مورد اعتمادن! اگه خواستین یه دقیقه تشریف بیارین و خودتون از نزدیک همدیگه رو ببینید.
بنگاهی واسه رسیدن به کمیسیون خودش هرجوری بود رضایی رو راضی کرد بیاد بنگاه. حدود نیم ساعتی معطل شدیم تا بالاخره زن و شوهری حدود 35 ساله وارد شدند. بعد از سلام و احوالپرسی روی صندلیهای روبروی ما نشستن. کمی به ما دونفر خیره شدن. بنگاهی دوباره حرفهای پشت تلفن رو با آب و تاب بیشتر تعریف کرد و گفت دیگه میل خودتون این شما و این آقایون!

آقای رضایی با خنده و لحن کنایه آمیزی به صاحب بنگاه گفت: من که مشکلی ندارم! منتها خونه به نام خانمه و ایشون باید تصمیم بگیرن! زن بی اعتنا به کنایه شوهرش به احسان رو کرد و شروع به سوال پرسیدن کرد. از کار، سن، مجرد یا متاهل و ….. چند دقیقه ای گذشت و دیدم سوال های مربوط به من رو هم از احسان میپرسه! و کلن نگاه و توجه و صحبتش با اونه بلند شدم و رفتم جلوی بنگاه ایستادم. کمی بعد آقای رضایی هم بیرون اومد و با خنده گفت: شما هم مثل من انگار هیچکاره ای نه! خندیدم و چیزی نگفتم! سیگاری روشن کرد و شروع به حرف زدن کرد. درحالیکه حرفهای چرت رضایی رو میشنیدم از بیرون به نگاههای معنی دار و آمار دادن های تابلو همسر رضایی به احسان نگاه میکردم.
احسان 30 سال داشت و یکسالی بود که جدا شده بود. واقعن خوش چهره و خوش هیکل بود ولی اینکه این زن همین بار اول جلوی بنگاه دار و شوهرش اینجور تابلو نخ میداد عجیب بود. زن آقای رضایی یه زن سفید و کمی کوتاه قد بود . خلاصه بخوام از اندامش بگم بالاتنه فقط سینه و پایین تنه فقط کون بود! صورت معمولی داشت و با آرایش زیاد و خنده ها و عشوه های معنی دار میون حرفهاش آدم رو تحریک میکرد. بالاخره قولنامه رو نوشتند و ما بعد از یک هفته اونجا ساکن شدیم.
هنوز چند روز نگذشته بود که رویا خانم همون صاحبخونه اولین پیام رو به احسان داد. هرچند پیامش بی ربط و مربوط به قبض آب بود ولی معلوم بود که قصدش دادن شماره خودش به احسان بود.(چون تو قولنامه شماره خونه رو نوشته بود) به احسان گفتم این زنه بدجور چت کرده بهت! چندروز دیگه سند خونه رو هم به نامت میزنه!
احسان هم با جدیت گفت: دیوانه طرف شوهر داره. حرفشم نزن. بیخیال..

تو همون ماه اول متوجه رابطه عجیب رویا و شوهرش شدیم. حداقل واسه من تازگی داشت و تا به حال ندیده بودم. هیچوقت این زن و شوهر رو کنار هم تو ماشین یا پیاده ندیدیم. انگار هر کدوم واسه خودش زندگی میکرد. رویا مدام تنها و با تیپ و آرایشی جلف در حال رفت و آمد بود! و رضایی هم همیشه با ماشین یه سر به خونه میزد و دوباره میرفت. بعضی وقتها حس میکردیم رویا زن دوم رضایی باشه. یه وقتایی شک میکردیم اصلن زن و شوهر باشن!
رویا بالاخره با مهارت خودش کم کم بااحسان دوست شد. احسان نگرانی خودش بابت شوهر رویا را باهاش درمیون گذاشت. ولی رویا بهش گفته بود:
_از زندگی مشترک من چیزی نپرس فقط این رو میگم که خیالت راحت باشه و نگران شوهر من نباش! مشکلی از طرف اون هیچوقت پیش نمیاد!
احسان هم بالاخره وارد این رابطه شد. هرروز رابطه اونها بیشتر میشد. رویا که وضع مالیش ظاهرن بد نبود مدام انواع کادوها رو برای احسان میخرید و از ماه دوم حتی کرایه خونه رو هم از احسان نگرفت. با مهارت زیادش احسان رو جذب و وابسته خودش کرده بود. رویا دنبال یه رابطه عاشقانه بود. نیاز به دوست داشتن و محبت و توجه داشت. ولی احسان که بعد از جدایی از همسرش سخت دلبسته و عاشق میشد بیشتر نیاز به سکس داشت و همین باعث شد کم کم اختلافات بینشون زیاد بشه.

رویا دوست داشت اونو بدون سکس دوست داشته باشن و احسان هم مدام از نیازش به سکس میگفت و اینکه سکس وابستگی و علاقه میاره و بدون سکس نمیتونه رابطه رو ادامه بده. رویا از احسان زمان خواست و واسه آروم کردن احسان حرفها و پیامهای سکسی بینشون شروع و آزاد شد. مدتی شبها تا دیروقت بهم پیام سکسی میدادن و سکس چت شده بود برنامه شبهاشون. ولی این دوای درد احسان نبود! و بیشتر از قبل شهوت احسان رو بیدار و اونو علاقمند به سکس با رویا کرد. اصرارهای احسان به رویا واسه اومدن پیشش و سکس تمومی نداشت و رویا هم قبول نمیکرد و میگفت همینجوری عاشقم باش!
دوتا آدم تو دو تا فاز مختلف که هیچکدوم اون یکی رو به ظاهر درک نمیکرد دچار هم شده بودن و بالاخره خیلی طول نکشید که رابطه شون به بن بست رسید و تموم شد.
هردو هنوز بهم فکر میکردن و چندروز یک بار هرکدوم سراغی از هم میگرفتند ولی رویا کوتاه نمیومد! میگفت هیچ تعهدی به شوهرش نداره و رضایی با چند نفر رابطه داره. میگفت خیلی هم زن داغ و پر حرارتیه! و از سکس لذت میبره ولی واسش علاقه مهمتره و دوست داره احسان اون رو واسه خودش بخواد نه سکس. احسان هم میگفت بهش علاقه داره ولی نیاز طبیعی به سکس که به خاطر جداییش الان بیشتر از قبل تو وجودشه داره اذیتش میکنه و نمیتونه سرکوبش کنه و نادیده بگیره.

رویا درخواست احسان رو قبول نکرد ولی گفت: واسه اینکه بدونی چقدر بهت علاقه دارم میتونم یکی از دوستهای نزدیکم رو واسه سکس برات جور کنم! دوستی که اونم شرایطش مثل توست و تازه جدا شده و خیلی هم زیباست. احسان اول کمی تعجب کرد و باور نمیکرد ولی درنهایت قبول کرد.
رویا چندروزی واسه صحبت وتوضیح دادن شرایط واسه دوستش وقت خواست. بعد از یک هفته یه روز بعد ازظهر قرار شد دوستش رو با خودش بیاره خونه و از احسان خواست آماده باشه و خودشو خوب خالی کنه!
هربار که احسان شک و ترس ازین رابطه به دلش راه میداد رویا با زبون چرب و نرم خودش مثل یه زن منطقی و کاملن روشنفکر احسان رو آروم میکرد و میگفت من به هرحال کم یا زیاد با شوهرم سکس دارم ولی تو رابطه ای نداری و من درکت میکنم و با کمال میل اینکار رو برات میکنم و دوست دارم تو هم نیازت برطرف بشه و آروم بشی.

اونروز من واسه راحت بودن احسان از خونه بیرون رفتم و یکی دو ساعت بعد با زنگ احسان به خونه اومدم. احسان به محض دیدنم گفت:
_اووووف…. اووووف….. نمیدونی چه تیکه ای بود! جیگرم حال اومد! یه زن تیکه و حشری! با یه هیکل توپ! تنگ و داغ……

هفته ی بعد هم رویا دوستش رو دوباره آورد و احسان هم از سکسش بیشتر از قبل لذت برد. تا اینکه بار سوم بود که رویا به احسان گفت دوستت (یعنی من!) لازم نیست از خونه بیرون بره . میگفت بزار تو اتاقش بمونه و شما بیرون کار خودتون رو بکنید.
اونروز من تو اتاق مثل زندانی ها حبس بودم! صدای رویا و دوستش رو موقع وارد شدن به خونه و پذیرایی شنیدم. بعد از کمی خوش و بش احسان به رویا گفت: خوب عزیزم تو برو دیگه خونتون! ازینجا به بعدش با خودم! رویا سراغ من رو گرفت و گفت خونه کاری ندارم و میرم تو اتاق پیش دوستت تا اون هم تنها نباشه. شما هم به کارتون برسین راحت باشین!

با شنیدن حرف رویا با تعجب و عجله شروع به مرتب کردن اتاق کردم. رویا بعد از در زدن وارد شد. بعد از سلام لب تخت نشست و سعی کرد با حرفهاش باهام خودمونی بشه. حس میکردم قراره الان من هم با رویا سکس کنم ! با تصور سکس احسان اون بیرون و شنیدن صدای اونها ناخوداگاه شهوت همه وجودمو پر کرد.
رویا که کاملن با برنامه جلو میرفت متوجه این حس من شد. بهم نگاه کرد و گفت: دوست داری تو هم با دوستم سکس کنی؟؟؟!!! من که منتظر سکس با خودش بودم و اندام خودش رو با شهوت نگاه میکردم از حرفش متعجب شدم و گفتم: دوستت که الان در حال دادنه! رویا خیلی آروم و با شهوت گفت: دوستم جا واسه کیر تو هم داره! دلش میخواست دوتایی ترتیبشو بدین و من واسه همین خواستم تو امروز توی خونه بمونی! دستمو گرفت و ازم خواست دنبالش برم. در اتاق رو باز کرد و با هم به پذیرایی رفتیم.
دوستش “سحر” روی کیر احسان نشسته بود و خودش رو بالا پایین میکرد. تکون خوردن سینه های سفید و بزرگش و پخش شدن موهای بلند و بلوندش جلوی صورت جذابش داغم کرد. چشمشون به ما افتاد. احسان تو همون حالت تلمبه زدنش رو متوقف کرد و با تعجب پرسید: اینجا چیکار میکنید؟؟ رویا گفت: نگران نباش! خواستم دوستت هم یه حالی بکنه.

سحر با اخم به رویا نگاه کرد و گفت رویا این کارا چیه میکنی؟؟ ولی رویا هرجوری بود راضیش کرد که یه بار تجربه کنه و با دوتا مرد سکس کنه. با اصرار و اشاره رویا آروم جلو سحر ایستادم و کیرمو در اوردم تا ساک بزنه. با اولین کام که از سر کیرم گرفت، احسان هم تلمبه هاش رو دوباره شروع کرد. رویا مثل کارگردان مارو دقیقن تو مسیری که میخواست قرار داد و بعد از شروع شدن سکسمون خودش بی سرو صدا به پایین و خونه خودش رفت.
احسان از پایین کون سحر رو روی کیرش بالا پایین میکرد و تو کسش فرو میکرد و من از بالا سینه هاشو میمالیدم و تو دهنش تلمبه میزدم.
کمی بعد من تو حالت داگی با زدن کاندوم از کس میکردمش و احسان هم جلوش رو زانو کیرش رو تو دهن سحر میکرد. سحر هرچقدر محکمتر گاییده میشد بیشتر لذت میبرد. یه زن 30 ساله داغ و حشری که از کیر سیر نمیشد. کسش خیس و پرآب شده بود. خواستم با انگشت کونش رو باز کنم که با التماس گفت: نه! از پشت نه! خواهش میکنم! منم بیخیال شدم و محکمتر کسش رو میکردم. اونروز تو یکساعت و نیم اینقدر تو کس و دهن سحر کیر زدیم که هردومون دوبار باهاش ارضا شدیم و خودش هم خیس عرق و خسته و داغون کف پذیرایی دراز کشیده بود. روی سینه هاش، صورتش، شکم و لای کونش آب کیرمون رو خالی کرده بودیم و دیگه شهوت و توان واسه بیشتر گاییدنش نداشتیم.
رویا کمی بعد اومد و با یه چادر سحر رو پوشوند و اونو با خودش به خونه خودش برد. من و احسان با تعجب در مورد ماجرای امروزمون حرف میزدیم و از کار عجیب رویا میگفتیم. اینکه چرا خودش وارد سکس نشد و رفت. اینکه چجوری مخ سحر رو زد تا با هر دومون همزمان سکس کنه و از لذت زیادی که نصیب ما کرده بود.

تا شب ساعت 12 از رویا خبری نبود و جواب زنگ و پیام احسان رو نمیداد و ماهم نگران بودیم. ساعت 12 زنگ زد و با لحنی جدی و متفاوت در حالی که احسان رو به فامیل و آقای مقدم خطاب کرد! گفت:
جناب مقدم! لطفن خوب به حرفهام گوش کنید! چون بار آخره که باهم صحبت میکنیم. امیدوارم من رو درک کنید.
یکسالی از ازدواجم با رضایی گذشته بود. ارتباط و دوستی عمیق و زیادی با خواهرشوهرم که مجرد بود داشتم. خواهرشوهرم همین سحر بود! زنی که امروز از خجالتش دراومدین! سحر دوست پسر داشت و مدام از سکس لذتبخش خودش با اون پسر واسم تعریف میکرد. تمام جزییات سکس و رابطشون رو واسم میگفت و سعی میکرد من رو تحریک کنه. یه روز خونه مادرشوهرم با سحر تنها شدم و بالاخره من رو بدون اطلاع قبلی با دوستش روبرو کرد.
دوستش شروع به بوسیدن و تحریک من کرد و سحر هم با حرفهاش آرومم میکرد. میخواست که سخت نگیرم و فقط یه بار امتحان کنم. خودش شروع به ساک زدن واسه پسر کرد و با شیطنت و البته حماقت خودم هرجور بود من رو با خودشون همراه کردند. اونروز دو نفری به دوستش حال دادیم و قرار شد دیگه تکرار نشه و این موضوع بین خودمون بمونه. مدتی بعد خود سحر تو یه دعوای خانوادگی با شوهرم که ربطی هم به من نداشت موضوع رو کف دست شوهرم گذاشت و گفت: به جای گیر دادن به من برو به زن خودت گیر بده که فلان کار رو کرده!
همین کارش زندگی مارو نابود کرد و باعث شد الان به جای یه زوج خوشبخت فقط دوتا هم خونه ای بدون تعهد باشیم و اگه مهریه سنگینم نبود رضایی قطعن ازم جدا شده بود.
مدتها با سحر اختلاف داشتم و قهر بودم. تا اینکه شما دونفر رو تو بنگاه دیدم! شما برعکس دوستت محو دید زدن سینه ها و بدنم بودی. ناخواسته فکر و نقشه ای تو ذهنم نقش بست و شما واسه عملی کردن نقشه ام بهترین گزینه بودید.
سحر دوسالی میشد که با مردی 15 سال بزرگتر از خودش و پولدار ازدواج کرده. تو این چندماه اومدن شما بهش نزدیک شدم و تا جایی که میشد اعتمادش رو جلب کردم. روزها و ساعت ها غرور و نفرت درونم رو پنهون کردم و سحر رو مهیا کردم.

آقای مقدم! من هم انسانم و قطعن دلم میخواست با شما رابطه و سکس داشته باشم ولی واسه اجرای نقشه ام لازم بود شما رو تحریک و وابسته کنم ولی خودم رو وارد این رابطه نکنم. باور کنید واسه من سخت ترین کار همین بود. میدونم از شما سواستفاده کردم و به بازیتون گرفتم ولی لطفن درک کنید!
بارها و بارها می خواستم بیام و کنارت باشم ولی این درد و نفرت چند ساله از سحر که زندگیم رو نابود کرده بود بهم اجازه نمیداد. باید به شوهری که سالهاست من رو جنده صدا میزنه و خواهرش رو فرشته میدونه ثابت میکردم جنده واقعی خواهرشه نه من!
امروز همون کاری که سحر چند سال پیش باهام کرد رو با خودش انجام دادم. تحریک و تشویقش به سکس با تو. قرار دادنش تو شرایط و بعد هم وارد کردن دوستت به ماجرا واسه ضربه آخر به سحر! بعد از بردن سحر به خونه در حالی که لخت بود و آب منی هایی که تمام بدنش رو پر کرده بود رو نشونم میداد و با هیجان از لذت سکس امروزش میگفت جوری که متوجه نشه ازش فیلم گرفتم.

ازتون میخوام تا ماه دیگه جای جدیدی واسه سکونت پیدا کنید و از اینجا برین! چون به زودی قراره شوهر سحر متوجه خیانت و سکس زنش با دو نفر دیگه بشه! رضایی هم قراره خواهر جنده خودشو بهتر بشناسه! من هم با نابودی زندگی اون شاید کمی آروم بشم. چیزی که عوض داره گِله نداره!
نوشته: مهران

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *