این داستان تقدیم به شما
راستش تا مدت زیادی نه جرات ورود مستقیم به مسئله ی سکس رو داشتم و نه دلم می اومد … هر وقت ارضا می شدم احساس ندامت می کردم اما نکته ی جالب این بود که این حس هر روز کم رنگ تر می شد . البته الان که به اونوختا فکر می کنم می بینم چقدر بی عرضه بودم . مثلا گاهی وقتا خودش زمینه رو فراهم می کرد اما من کاری نمی کردم . مثلا یک بار مامان و بابام رفته بودن اصفهان خونه ی داداشم واسه کمک به اثاث کشی. من تو خونه تنها بودم و به مدت یک هفته آبجی طلا شبا می اومد تو خونه با من می خوابید . با این همه کاری که من می کردم از دستمالی و از پشت چسبیدن فراتر نمی رفت . البته خوب یادمه استارت کارهای اصلیم از جایی خورد که هی منو اذیت می کرد تو خواب . منم از دهنم پرید میخاره؟ اونم با پر رویی گفت چه جورم . گفتم پس واستا تا بخارونم و البته در رفت … از اونجا بود که همه چیز عوض شد و بعدها هم من بهش می گفتم کون سیاه و اون هم می گفت از کجا می دونی سیاهه …
بهرحال همه چیز خوب پیش می رفت تا اینکه پسرخاله ی فلان فلان شده ی پدرم با 13 سال اختلاف سن اومد خواستگاری آبجی ما
اولش فکر می کردم پدرم و یا حداقل آبجیم جواب رد میدن اما همه چیز برعکس شد و جواب مثبت به داماد داده شد . همش حرص می خوردم که چه کونی رو از دست دادم و با فکر اینکه خواهرم تا چند شب دیگه بغل اون عوضی می خوابه از پا درم می آورد. روزای آخر هم تیرهام به سنگ می خورد . می خواستم کاری که تو اون موقعیت های طلایی انجامش نداده بودمو تو 3 -4 شب بکنم که مطمئنا نمی شد چون خواهرم حسابی سرسنگین شده بود …
تمام آرزوهام رو به باد رفته می دونستم … البته کاش اول ماجرا می گفتم بعد از مرگ تنها عموم تنها پسر عموم که اونم هم سن آبجیم بود اومده بود خونه ی ما … البته اون خونه مون …
یه مدت هم به عمه هام گفته بود عاشق عاطفه ( آبجیم ) شده و ما زیاد جدی نمی گرفتیم . راستش تا موقعی که به گندایی که زده بود پی نبرده بودم فک می کردم موجود بی آزاریه اما نگو که …
بگذریم که عاطفه عروش شد و ما هم در آرزوی کون خوشفرمش موندیم … بعد از شوهر کردن عاطفه و نقل مکان به یکی از شهرستانای تهران شوهرش براش گوشی خرید و پیام بازی های ما شروع شد . تو این مقوله تا حدی پیش رفتیم که بیشتر شبیه دوست دختر/پسر شده بودیم و من گاهی وقتا تیکه های سنگینی بارش می کردم . همراهی اون منو دلگرم تر کرد که حتی با وجود ازدواجش می تونم بکنمش …
چند مدتی گذشت … دوران عقد یک سالی طول کشید که البته بیشترش عاطفه خونه بود و من دور از خونه در خوابگاه
رفتارهای پسرعموم و عاطفه منو به شک وامی داشت اما می گفتم نه بابا امکان نداره … تا اینکه یک بار مجبور شدم برم تهران و آبجیمو بیارم خونه ( درست ماه قبل از عروسی ) … از قضا پسر عمو و پسر عمه ام هم توی قطار بودن …. یعنی عاطفه تو ایستگاه قطار گفت پسرعمواینجاس … گفتم از کجا می دونی؟ گفت یکهو دیدمش …. بالاخره تو قطار تو یه کوپه بودیم . یه زن و شوهرر جوون هم بودن … زنه که خشتکش هم پاره بود ( شورتشم قرمز بود ) فک کرد ما دوتا نامزدیم … منم طبیعی کردم و گفتم آره چندماه دیگه عروسیمونه … دیدک عاطفه زیاد پیام میده … گفتم گوشیتو بده کار دارم … گفت باشه و قبلش یه پیام داد … صندوق ورودی و خروجیش خالی بود … گرفت خوابید و من با گوشیش بازی می کردم یکهو یه پیام اومد از طرف طاهره ؟!!! فک کردم از طرف دختر عموم ( خواهر همین پسره ) باشه اما وقتی متن پیام رو دیدم جا خوردم و شماره رو نگاه کردم . بله شماره ی پسر عموی عوضی بنده بود … پیام رو حذف کردم … اعصابم خورد شده بود … میخواستم همون جا حسابشو برسم اما بیخیال شدم …
قبل از عروسی و درحین تعطیلات بین دو ترم که نزدیک به 10 روز می شد تصمیم گرفتم مچ عاطفه رو بگیرم … واسه همین کلی برنامه ریختم . یک بار که پشت پنجره از تو کوچه بودم چیزایی شنیدم که سرم سوت کشید.
خونه خالی بود . منم به بهونه ای بیرون زده بودم و حالا … پسرعموم می گفت لب می خوام اما عاطفه می گفت من بدم میاد دهنم تفی میشه …
پسر عمو : اوووف
عاطفه : مرگ زود باش الان کسی میاد
پسر عمو : از عقب می دی
عاطفه : پر رو نشو … درد داره … همینجوری بکن
پسر عمو : لاقل لاپا
عاطفه : نه از همین رو بکن الان وقتش نیست
پ.ع : لاقل بذار به اینا دست بزنم ( اینا : ممه ها )
عاطفه : باشه فقط زود
هم ناراحت بودم هم کیرم شق شده بود … رفتم یه چرخی زدم … واقعا رابطه ی این دوتا چقدر باید طولانی باشه که راحت به هم این حرفا رو می زنن …
سلام. حامد هستم و اینم ادامه داستانی که سری قبل براتون تعریف کردم.
ترم دانشگاه تموم شد و برای تعطیلات عید2روز دیگه باید می رفتم شهر خودمون.چون ماشین زیر پام بود دیگه نمی خواستم خودمو معطل بلیط اتوبوس کنم و از اون طرف3 نفر از رفیقام که همشهری بودیم همراهم بودن.
2 روز قبل از حرکت دقیقاً ساعت 7:30 شب بود که کیمیا بهم زنگ زد
………………(حالت دیالوگ)…………………
کیمیا : سلام عزیزم
حامد : سلام عشقم چه خبر؟
کیمیا : خبر های داغ
حامد : چقد داغ ؟
کیمیا : به اندازه داغی یه کُس تُپُل و درجه یک!!!
حامد : خب حالا… بگو ببینم چیه؟
کیمیا : یکی از دوستام دعوتت کرده
حامد : کجا ؟ چه موقع ؟ با کی ؟
کیمیا : خونشون ، امشب ساعت 8:15 ، با من . بیا منتظرتم.
حامد : باشه عزیزم حتماً میام.
گوشی رو قطع کردم و تا 1 ساعت بعدش آماده شدم بعدش 2 تا قرص کمر خوردم و رفتم دنبال کیمیا.چه لباس قشنگی پوشیده بود و یه پوتین قهوه ای روشن و با تیپ لباس های سفید که بهش می اومد.
خلاصه سوار شد و با هم رفتیم خونه ی سمیرا . بزنم به تخته ، از لحاظ اقتصادی خیلی وضعشون خوب بود. خلاصه رفتیم تو به صرف پیش غذا و شام و دسر ، ما هم که جاتون خالی یه شکم خالی از عزا در آوُردیم و بعدش من و کیمیا بی حال یه جا افتادیم.
وقتی چشمامون رو وا کردیم دیدیم سرمون کنار همدیگه هست و پا هامون به نرده های یه تخت خواب دو نفره با طناب بسته شده . وقتی به خودمون اومدیم حالیمون شد که بله…سمیرا خانم تو غذا ها داروی بیهوشی موقت ریخته و حالا میخواد هر دومون رو فلک کنه؛اما برای چی؟خلاصه تا اومد تو اتاق خواب گفت :
هر که امشب چیزی برای من کم بذاره و بخواد از زیر کار در بره ، بلایی به سرش میارم که نتونه مث آدم راه بره!! بعد با یه شیلنگ باریک با طول تقریباً 1meter ، چنان به پاهامون زد که دادمون رفت بالا. پاهامون بد جوری درد گرفته بود. فقط برای من عجیب بود که کیمیا هیچ واکنشی نشون نداد. شاید قبلاً سابقه چنین چیزی رو داشته . وقتی اینو گفت ، داد زد : حالیتونه؟ یا حالیتون کنم؟!
و بعدش منتظر جواب نموند و شروع کرد به فلک کردن ما دو نفر…
دقیقاً 40 تا ضربه محکم به پاهامون زد و بعدش پاهامون رو باز کرد و بعدش گفت : یالا بدبختا…پاهامو بلیسید ، ببوسید اونارو،زود باشین…
نشست بغل تخت خواب و ماهم سینه خیز رفتیم طرفش و پاهاشو گرفتیم و شروع کردیم به خوردن پاهاش…وای که چه طعم خوبی داشت و چه بویی میداد. حدود 15 min براش Foot fetish انجام دادیم و بعدش نوبت من شد.
اول لخت شدیم و بعدش پاهاشون رو به تخت بستم و یه کِرِم برداشتم و خوب پاها رو چرب کردم.کیر خودمم چرب کردم و گذاشتم بین پاهاشون…. نمیدونین چه کیفی داره و کیمیا و سمیرا با پاهای نازشون کیرمو میمالیدن و هی بالا و پایین میکردن.خلاصه تو همین فاز ها بودم که یه لحظه احساس دفع آب تخمم رو کردم. رفتم و کیرمو گرفتم جلو صورتشون و گفتم : کی تشنشه؟
کیمیا و سمیرا دهنشونو باز کردن و منم نصفشو ریختم تو دهن کیمیا و نصف بعدشم تو دهن سمیرا…
نوبت رسید به کیمیا که اونم بی انصافی نکرد و کاری کرد که به نفع 3 نفرمون تموم بشه.یه کیر مصنوعی از کیفش در آوُرد که طولش تقریباً cm 21 بود. اونو با کمربند به کمرش بست و بعدش با کِرِم سوراخ کون سمیرا رو باهاش چرب کرد و اونو گذاشت دم سوراخ و آروم آروم تا ته کردش تو.منم بیکار نَنِشَستَم. یه اسپری زدم و کیرمو کردم تو کون گنده کیمیا. وای که چه حرارتی داشت. داشتم کِیف دنیا رو میکردم و دقیقاً 30 min براش تلمبه زدم.
یه لحظه آبم اومد و کیمیا گفت : همشو بریز تو کونم. منم کل آبمو ریختم تو کونش و وقتی درش آوردم سمیرا اومد و برام ساک زد و به خاطر قرص که خورده بودم دوباره آبم اومد.اونم همه ی آبم
خورد.فقط من 3 بار ارضا شده بودم و کیمیا و سمیرا به نقطه ی اوج لذت جنسی رسیده بودن.
سمیرا که قبلاً ازدواج کرده بود و کُسِش open بود (البته بابت جلوگیری از حاملگی قرص ضد حاملگی میخورد)ولی کیمیا هنوز ازدواج نکرده بود و کُسِش پُلُم بود.
رفتم سر وقت سمیرا و کیرمو کردم تو کُسِش و حدود 10 min براش تلمبه زدم که ارضا شد و نوبت به کیمیا رسید.
کیمیا رو دمر خوابوندم و پاهاشو باز کردم.سرمو بردم لای پاهاش و شروع کردم به مدت 15 min خوردن کُسِش رو ادامه دادم تا اینکه ارضا شد و مث سمیرا یه گوشه افتاد. منم که دیگه داشتم از حال میرفتم یه گوشه افتادم و فرداش 3 نفری رفتیم حموم دوباره یه حالی با هم کردیم .
دل و دماغی نداشتم … از یه طرف غیرت و از طرفی هم حسادت به پسر عموی عوضیم عذابم می داد . دوس داشتم برم عاطفه رو دراز کنم و خشک خشک کیرمو بکنم تو کونشو بگم بخور کیر میخای؟ بیا اینم کیر …
خلاصه تو این 10 روز چندبار کمین رفتم و به غییر از اون یک بار موردی به تورم نخورد . نقشه ی دوم حرف کشیدن از زیر زبون داداش 4 سالم بود . خیلی باهوش و سرزبون داره . یه روز گفتم اون روز که تو خونه تنها بودین ؟ گفت با آبجی و محمد ( پسر عموم )؟ گفتم آره
گفتم : چیکار کردین
گفت : هیچی چایی خوردیم . ناهار خوردیم و …
گفتم : دیگه
گفت : خوابیدیم
گفتم : کجا؟
گفت : من تو هال ، حسین و آبجی هم تو اتاق دیگه
اینو که گفت انگار با یه پتکی کوبیدن رو سرم. بله آبجی 16 ساله ی ما رسما رو به جندگی می رفت.
گفتم : چیکار می کردن تو اون خونه؟
گفت : شوخی می کردن
گفتم : همو بغلم می کردن؟
گفت : آره . اه چقد سوال می پرسی خسته شدم
…
دیگه باید وارد عمل می شدم . اما چجوری؟
حسین یه مدت رفت خونه ی آبجی هاش واسه سرکشی
منم یه آخر هفته برگشتم خونه . و دوباره بهش نزدیک شدم . ایندفه که دستمالی کردمش زیاد خوشش نیومد و گفت اذیت نکن . منم گفتم کون سیاه زشت چی میگی؟
بعد ادامه دادم : راستی واستا کونتو ببینم سیاهه واقعا؟
برشت بهم گفت این حرفتو نشنیده می گیرم . منم با پر رویی و لرزش صدا گفتم نگیر می خوام ببینم . گفت : زشته ما خواهر برادریم
دیگه معطل نکردم و گفتم با حسین خوب حال می کنی و هر چی شنیده بودمو بازگو کردم
سرشو بالا نیاورد و حرفی نداشت بزنه وووو دوست داشت زمین دهن باز کنه و بخورتش
گفت : جون هر کی دوس داری به بابا هیچی نگو
گفتم : به یه شرط
گفت چی هرچی باشه قبوله
گفتم همون کاری که با اون کردی با من بکن
گفت : بخدا کاری نکردم
گفتم : گوه نخور خودم شنیدم . داداش هم همه چیو گفتته
راهی نداشت . اما گفت : تو واقعا راضی هستی با خواهر ازون کارا کنی؟
حسابی داغ شده بودم . گفتم بهتر از اینه بذارم بری زیر محمد و…
ناراحت شد گفت تو در مورد ما جی فک کردی؟
گفتم : هیچی فقط دست به ممه هات زد و چون موقعیت خوب نبود لاپایی بهش ندادی . قبلشم خدا می دونه چکارا که نکردین
فهمیده بود همه چیز رو می دونم . دیگه چیزی برای از دست دادن ندشت . واسه همین قبول کرد بهم پا بده . فقط یه چیز تعجبم رو در میاورد اینکه تا چه حد این دخترا پررو هستن . بهر حال بهم گفت خب میخای چیکار کنی ؟ منم که زده بود به سیم آخر گفتم یه کار می کنیم دیگه و سریع از خونه زدم بیرون . بدنم دوباره لرزیدن گرفته بود . فقط برگشتم و گفتم امشب یادت نره …
نمی دونم روز چطور تموم شد و شب فرارسید . سریع شاممو خوردمو و بستر رو آماده کردم . ساعتای 11 بود که خانم پیداشون شد و آروم آروم اومد سمت من . تقریبا همه خواب بودن . جارو براش باز کردم . رو به اسمون خوابید و گفت خب؟ منم گفتم به جمالت. گفت همین؟ گفتم فعلا همین و بعد خندش گرفت گفت چرا چرت و پرت می گی؟
صدای هر دومون می لرزید و و خودمون هم چیزی از بید کم نداشتیم . به سمتش چرخیدم و دستمو انداخت رو یکی از ممه هاش . سرم داغ بود . اصن حالیم نبود چی میگم . فقط یادمه گفتم عجب سینه هایی داری! یکم بهش برخورد و گفت از تو انتظار ندارم. دوباره اعصابم خورد شد و گفتم از محمد چی ؟ ساکت شد . گفتم عاطفه جان من واسه خودت میگم . می دونی چقد ریسکش بالاس که با اون این کارو می کنی ؟ تازه داداش هم همه چیو می فهمه اگه فردا یه جایی حرفی بزنه چیکار می خوای بکنی؟
گفت : خب تو میگی چیکار کنم؟
گفتم : من بعد با من باش
گفت : آخه تو برادرمی . بده
گفتم : اگه قرار به بده که واسه همه بده . تازه من داداشتم جای دوری نمی ره
اینو گفتم و نتونست خندشو قایم کنه .
گفتم : از همین الان میشیم مث دوست پسر دوست دختر
( البته الان که فکر می کنم می بینم چقد چرت و پرت می بافتم )
بهر حال یک ساعتی به همین منوال گذشت و عاطفه خانوم کم کم نرم شد . گفتم : صب باید بیدار شیما
گفت : خب چیکار کنم؟
گفتم : بچرخ
گفت : یعنی چی ؟
گفتم : یعنی پشتتو به من کن
گفت : می خوای از پشت چیز کنی؟
گفتم : خب آره
گفت : درد داره
همونطور که سینه هاشو می مالوندم گفتم : از کجا می دونی درد داره؟ نکنه امتحان کردی؟ ها ؟ با کی ؟
حس کردم با این حرفا داره یه مقدار حشری میشه و ادامه دادم . بگو دیگه ؟
گفت هیچ کس بابا معلومه درد داره دیگه
گفتم : پس معلومه؟ یه سوال بپرسم مردونه جواب می دی؟
گفت اره و برگشت به سمتم .
گفتم : با حسین چیکارا کردی؟
گفت : ول کن جان ما
گفتم : باشه بیخیال حالا بچرخ
گفت : درد داره بخدا
دستمو رسوندم روی شکمش و گفتم باشه تو سوراخ نمی کننم
اینو که گفتم برگشت و پشتشو به من کرد . یکهو یه فکری به ذهنم رسید . رفتم تو خونه و از تو یخچال اسپری بی حسی دندون درد رو برداشتم و چنتا پاف به کیرم زدم . آخ چقد سرد شد . الان بود که کنده بشه آلتم . اینو از یکی از دوستایِ دختربازم شنیده بودم.
برگشتم و دیدم تو همون حالته . آروم شلوارشو پایین کشیدم و کیرمو لای لپای کونش گذاشتم . واو چقد نرمه!! دستمو از روی شکمش زیر لباسش بردم و گفتم اجازه هست بالاتر برم؟ حرفی نزد و من با پررویی تمام ادامه دادم و دستمو رو به روی سوتینش رسوندم . ممه هاش نسبت به سنش بزرگتر بودن . وقتی دستم رسید بهشون انگار داشتم باد رو لمس می کردم . تو این فکر بوودم که یک روز کیرمو لای سینه هاش بذارم. اما آیا اون روز می رسید؟
آروم شروع به حرکت کردم و با عقب جلو رفتن کیرم به کس تپلش ساییده می شد . دوست داشتم اون حس خوبی داشته باشه تا دفه ی بعد خودش شروع کننده باشه نه اینکه واسه پنهون کردن جندگیش دوساعت واسه من الذین بخونه . هر چی تو فیلمای سکسی دیده بودم رو به کار بستم. بعد از چند دقیقه آلارم ارضا شدنم زده شد و آبم از سرچشمه های کمرم شروع به حرکت کرد. گفتم ابمو کجا بریزم؟ گفتن این همان و خالی شدن آبم لای پاهاش همان . خیلی بدش اومد. گفت چیکار کنم؟ گفتم بخواب فردا می ری حموم دیگه؟ کلی فحش داد بهم .
ساعت تازه به 1 رسیده بود . که گفت من برم خونه؟ گفتم چ فرقی داره؟ راستش تمایلی به موندنش نداشتم ولی اگه بمونه بهتره. گفتم یعنی می خوای دوست پسرتو تنها بذاری بری؟ گفت امان از تو ولی من فک می کردم پسر سر به زیری باشی؟
گفتم : هستم اما مگه تو می ذاری ( خندههههههه)
گفت : لاقل برم این لباسمو عوض کنم بیام
گفتم باشه بیای حتما
5 دقیقه طول نکشید برگشت
گفتم چیکار می کردی چقد لفت دادی ؟ یه شورت عوض کردن اینهمه طول می کشه؟
گفت : تو ببخش دیگه ! باید یجا قایمش می کردم .
عجیب بود که چطور اون لحظات بدون استرس و لرزش صحبت می کردم. اومد زیر لحافُ و پشتشو بهم کرد . منم با اینکه 10 دقه پیش ارضا شده بودم از پشت بهش چسبیدم و کیرمو لای قاچ کونش گذاشتم ( البته از روی شلوار ) و دستمو هم گذاشتم روی ممه هاش . اِ . این بازم سوتینشو درآورده … یه فشار معنا داری به پستونش دادم و گفتم بخوابیم و خوابیدیم …
فیلم سکسی زیاد می دیدم . البته فیلمای سینمایی سکسی مث original sin و بی وفا و …
داستان هم زیاد می خوندم واسه همین ایده های سکسی زیادی داشتم که دوس داشتم عاطفه هم اونارو بدونه . اما چطورِ؟ با هم فیلم ببینیم؟ یا داستانارو بدم بخونه ؟
تصمیم گرفتم چندتا فیلم تو مخ برو سکس رو رمش بریزم . البته نباید بفهمه کار منه . چطور اما؟
طرفای ظهر دخترخاله ام که به تازگی زن دایی عاطفه شده بود اومد دنبالشو با هم رفتن خونه خاله م پیش داییش . ? منم همون لحظه واسه طبیعی کردن اوضاع گفتم می رم پیش دوستم . وقتی که مطمئن شدم رفتن برگشتم خونه.
خوشبختانه گوشیشو نبرده بود . رمشو در آوردم و چندتا کلیپ ریختم براش. خدا کنه ضایع بازی نشه . اصن فکر نکردم اگه جلو مامان بابا یکهو صدای سکس دربیاد چی میشه ؟؟؟
فیلما رو ریختم و رفتم ولگردی و بعد از ظهر برگشتم . دیدم جلوی درب هال نشسته و بطرز عجیبی با گوشیش ور میره . صدام زد گفت : کجا بودی؟ گفتم از همون وقتی که با هم زدیم بیرون ولگردی بودم …
پرسید : کسی خونه نبوده ؟ گفتم : نه ، چطور؟
چیزی نگفت . اما فک کنم نقشم گرفته بود . واسه امتحان گفتم : گوشیتو بده یکم بازی کنم . گفت : نه الان کار دارم . اینجا بود که فهمیدم فیلما رو پیدا کرده …
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید