این داستان تقدیم به شما
سلام من رامین هستم ۲۰ سالمه دانشگاه نرفتم و بجاش رفتم بازار کار و پیش دوستام رفتم سر کار داخل لباس فروشی یکی از دوستام شروع به کار کردم…از درس خوندن خسته شده بودم و هیچوقت دوست نداشتم ادامه بدم…صاحب مغازه رفیق خودم بود و خیلی باهم خوش میگذروندیم داخل مغازه و حسابی خوش میگذروندیم باهم چون رفیقم باباش خیلی پولدار بود و مغازه رو توی ستاره فارس برای پسرش گرفته بود که فقط سرگرم بشه و وحید رفیقم هم بیشتر اونجا دختر بازی میکرد تا پول دراوردن..یه خونه خالی هم داشت توی یکی از همون کوچه های عفیف آباد و وحید یا دختر میبرد اونجا و من بجاش داخل مغازه میموندم یا هم اینکه شبا باهم میرفتیم اونجا برای قلیون یا مشروب…
من هفته ای یکی دوبار میرفتم خونه که اونجا هم بابام بود که بیشتر سرکار تشریف داشت و مادرم که کارهای خونه رو انجام میداد و آبجی مجردم رویا که اونم ۲۶ سالشه و داخل فروشگاه زنجیره ای سروش فروشنده..یه آبجی دیگه هم دارم که هانیه و متاهل شده چهار ساله و اونم مثل من شاید هفته ای یکبار بیاد خونه و داره با شوهرش زندگیش رو میکنه و ۳۴ سالشه ما کلا خانوادگی خوش هیکل و سفید هستیم و متاسفانه یا خوشبختانه باسنا همه گنده هست و آبجی هام همیشه معروف بودن رو این قضیه مخصوصا هانیه که متاهل هست سینه هاش ۹۰ هست و کمر باریک و کون گنده و توپی داره که خیلی ها زمان مجردی دنبالش بودن تا اینکه ازدواج کرد…آبجی رویا هم هیکلش توپ بود ولی از هانیه قد بلند تر بود و بیشتر ورزشکاری بود بدنش…اما بهرحال هانیه یه جوری بود که آدم بیشتر شهوتی میشد…منم همیشه تو خونه هانیه و رویا رو دید میزدم اکثرا اما خوب فقط همین بود...
یه روز منو وحید رفیقم داخل مغازه بودیم که آبجیم هانیه با شوهرم کریم اومدن مغازه و خواهرم مانتو جلو باز پوشیده بود با تاپ مشکی و یه شلوار لی آبی و کفش پاشنه بلند…دنبال لباس مجلسی بودن برای یه مهمونی که ظاهرا قرار بود آخر هفته برگزار بشه و کریم منو وحید رو هم دعوت کرد…وحید یه لباس مشکی یه سره به هانیه داد که خیلی سکسی بود و هانیه رفت داخل اتاق بپوشه و کریم هم دم اتاق پرو ایستاده بود که هانیه بپوشه و ببینه...خلاصه بعد از کلی لباس عوض کردن آخرش همون لباس مشکیه رو برداشت و پولش رو هم وحید کلی تخفیف داد و قرار شد دیگه برای مهمونی بریم حتما آخر هفته.وحید با خانواده ما خیلی صمیمی بود بخاطر همین اکثرا باهم بودیم همه جا…خلاصه روز پنجشنبه بود و قرار بود که ساعت ۷ به بعد بریم به طرف مهمونی من خونه بودم و منتظر بودم وحید بیاد دنبالم که بردیم و رویا هم کنسل کرده بود و گفته بود باید بره خونه دوستش و نمیتونه بیاد.هانیه و کریم هم قرار شده بود از خونه خودشون بیان..مهمونیه ظاهرا داخل یکی از ویلا باغ های جاده صدرا بود و خلاصه وحید اومد در خونه و رفتیم به طرف ویلا..تو راه کریم تماس گرفت و گفت که دم ویلا بمونید تا ماهم برسیم و باهم بریم داخل..ما رسیدیم و دیدیم حسابی هم شلوغ مهمونیه خیلی بزرگی بود و شاید بیشتر از صد تا ماشین پارک بود و دم در منتظر موندیم که بعد از ده دقیقه کریم و هانیه رسیدن و کنار ماشین ما پارک کردنو پیاده شدن و هانیه یه مانتو بلند پوشیده بود روی لباسش که تنگ بود و بدنش کامل افتاده بود بیرون و یه حسی بهم میگفت هانیه لباس زیر نداره چون پشتش زده بود بیرون و میلرزید یه جورایی خلاصه کریم دست هانیه رو گرفت و رفتیم داخل منو وحید هم پشت سرشون بودیم و وحید هم هرازگاهی یه نگاه به هانیه مینداخت که طبیعی بود با تیپی که هانیه داشت…
داخل خیلی شلوغ بود و هنوز هیچ کس شروع نکرده بود به مشروب خوردن و فقط چند نفر چند نفر باهم صحبت میکردن و ماهم رفتیم کنار رعیس شرکت کریم و معاونش و پسر رعیس شرکت که شاید ۲۵ سالش میشد و مهمونیه ظاهرا از طرف چندتا شرکت برگزار شده بود.اونجا منو وحید و هانیه با همه دست دادیم و همونجا ایستاده بودیم منتظر بودیم که شروع کنن بزن برقص و مشروب رو که حتی بعضی از دخترا مثل هانیه حتی مانتو هارو در نیورده بودن خلاصه بعد از بیست دقیقه لامپ هارو همه خاموش کردنو نورپردازی راه افتاد و دی جی هم شروع کرد…دخترا همه لباس هارو در آورده بودن و هانیه هم با کریم رفتن به طرف اتاقی که برای لباس عوض کردن بود…منو وحید و پسر رعیس شرکت کریم که اسمش آرمین بود رفتم برای مشروب خوردن و چند پیک زدیم که کریم هانیه اومدن وایی هانیه خیلی داف شده بود…اومدن کنار ما و کریم یه گوشه بود بعد هانیه بعد من بعدش وحید و آرمین..شروع کردیم به مشروب خوردن که هانیه گفت میخوام برقصم..کریم گفت عشقم بزار چند پیک دیگه میزنم بریم که وحید از فرصت استفاده کردو گفت هانیه خانوم افتخار میدین و هانیه هم اوکی داد و رفتن وسط و لامصب چه قری میداد هانیه و وحید هم داشت حال میکرد حسابی دستشو میزاشت روی کمر هانیه و حواسش هم بود که یه موقع دستش پایین نره این آرمین هم بد جونوری بود و حسابی چشم چرونی میکرد…خلاصه همین جوری همه میرقصیدیم و مشروب می خوردیم تا ساعتای ۱۰ شب دیکه همه داغون بودن و بالا
.اولین صحنه سکسی که اتفاق افتاد این بود که رعیس شرکت کریم آقا محمد.کریم رو برای صحبت کردن کشوند بیرون و معاون شرکت کامران و آرمین پسر محمد رعیس شرکت هانیه رو اوردن وسط برای رقصیدن که در واقع وسط نبود و هانیه رو بردن گوشه که نور هم زیاد نبود و دو نفری باهاش شروع کردن رقصیدن منو وحید هم داشتیم نگاه میکردیم که باورم نمیشه بعد از یک دقیقه کامران هانیه رو از جلو بغل کرد و چسبوند به خودش و به آرمین یه نگاه کرد که آرمین هم از پشت اومد و چسبوند به هانیه باسن گنده هانیه کامل در اختیار آرمین بود که زیاد نگه نداشت و کشید عقب که تابلو نشن…کیرم به شدت راست شده بود و باورم نمیشد خواهرم رو اینجوری راحت ملوندن…دوباره یکم رقصیدن و کامران دست میکشید تو موهای هانیه و یه چیزی هی تو گوشش میگفت و دیدم که هانیه ازشون جدا شد و داشت دنبال ما می گشت و مارو پیدا کرد و اومد طرف ما…
شهوت از چهره هانیه می بارید باورم نمیشد آرمین چسبوند به هانیه به این راحتی اخ وقتی کون گنده اش کنارم بود نمیدونستم چکار کنم از شهوت وحید هم دست کمی از من نداشت.اخه صحنه رو کامل دیده بود…بعد از ده دقیقه کریم و محمد اومدن داخل و محمد رفت طرف پسرش و کامران کریم هم اومد هانیه رو کشوند گوشه که باهم صحبت کنن…بعد از ده دقیقه هانیه با یه حالت خاصی از کریم جدا شد و اومد طرف ما…دیگه اتفاق خاصی نیوفتاد تا ساعت ۲ شب که کم کم داشتیم می رفتیم و همه آماده شدیم و رفتیم سوار ماشینا شدیم که منو وحید هم از کریم تشکر کردیم بخاطر مهمونی و رفتیم به طرف خونه کریم و هانیه هم پشت سرمون میومدن با ماشین که سر جاده صدرا ما رفتیم روی جاده اما کریم یه گوشه نگه داشت و موند که ما هم باید دور میزدیم جاده رو که برگردیم به طرف شیراز که یکم جلو رفتیم به وحید گفتم نگه دار ببینیم چرا ایستادن و پیاده شدیم از ماشین و از دور نگاه میکردیم کریم هم متوجه ما نشد که اصلا ایستادیم یه پنج دقیقه گذشت که دیدم فقط تو ماشینن و خبری نیست نمیدونم چرا نمیخواستم هم برم به طرفشون و از بس مست هم بودیم دوتایی از دور نگاه میکردیم که دیدم ماشین سانتافه محمد رسید بغل ماشین کریم که پسرش راننده بود کامران هم صندلی جلو بود و محمد هم صندلی عقب نشسته بود و تا بغل ماشین ایستادن دیدم هانیه پیاده شد و نشست صندلی عقب کنار محمد و حرکت کردن به طرف صدرا و کریم هم #انگار نه انگار دور زد که بیاد به طرف ما و بره خونه ظاهرا…اون لحظه دیگه همه چی مشخص بود و منو وحید هم بدون یک کلمه حرف سریع سوار ماشین شدیم و با تمام سرعت حرکت کردیم که هم کریم به ما نرسه هم بتونیم #ماشین اون ها رو گم نکنیم…
سریع دور برگردان بعدی رو دور زدیم و با تمام سرعت رفتیم به طرف صدرا که ماشین اونا رو هم دیدیم و یه وحید گفتم برو از بغلش رد شو بعد دوباره بزار بیان جلو..شیشه های ماشین وحید هم بخاطر دختر بازی هاش دودی بود و اون موقع شب هم داخلش معلوم نمیشد…به ماشین سانتافه که رسیدیم دیدم سینه های هانیه از مانتو بیرونه و محمد دودستی داشت می مالیدش یک #لحظه تونستیم با وحید ببین سینه های سایز ۹۰ #هانیه خواهرم که محمد داشت میمالید رو و سریع رد شدیم…به شدت هم مست بودیم و اصلا نمیدونستیم داریم چکار میکنیم و فقط داشتیم تعقیبشون میکردیم…دوباره اونا از ما رد شدن..و ماهم دنبالشون بودیم که رفتن داخل قسمت #ویلایی #شهر #صدرا سمت چپ…و دم یه #ویلا نگه داشتن...در باز شد و رفتن داخل و ماهم دم ویلا ایستادیم و و نتونستیم بعد اون کاری بکنیم برای همین رفتیم تو ماشین و تو فکر اینکه الان داره چی میشه یی جق درستی زدیم.
نوشته : کون پیازی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید