این داستان تقدیم به شما
سلام من آرمینم 20 سالمه اصفهان زندگی میکنم یه خواهر و برادر دوقلو دارم که 12 سالشونه و یه خواهر کوچیکتر که 6 سالشه این خاطرات توی چند قسمت نوشته میشه پس لطفا صبور باشین…
من خوزستان زندگی میکردم تا اینکه از کلاس سوم دبستان انتقالی گرفتیم و به یکی از شهرهای اصفهان اومدیم دوران دبستان و راهنمایی من مثل یه آدم معمولی سپری شد تا اینکه از سوم راهنمایی به یه شهر دیگه اصفهان رفتیم و من سال آخر راهنماییمو اونجا گذروندم…دوستانی که پسر هستن میدونن جو مدارس راهنمایی قدیم چجوری بود…متاسفانه تو راهنمایی تو یا باید کونی میشدی و همه انگشتت میکردن یا بکن میشدی و زور میگفتی…تو شهر قبلی من با اینکه حرف زور تو کتم نمیرفت ولی بکن هم نشدم و سعی کردم کسی رو اذیت نکنم اما سوم راهنمایی با 2 نفر دیگه آشنا شدم به اسم حمید و مهدی که خیلی بچه های پایه ای بودن…ما یه تیم 3 نفره تشکیل دادیم و چون سال آخر بودیم هیشکی جرات نمیکرد چپ نگامون کنه و چون اون دوتا بچه خوشگلای مدرسه رو انگشت میکردن منم باهاشون همراه شدم و کم کم قلدر شدیم و اگه کسی مقاومت میکرد زنگ آخر از خجالتش درمیومدیم…
ولی خب کسی رو نکردیم تا رفتیم دبیرستان اونجا دوباره همکلاس شدیم و از همون اول سال واسه همه خط و نشون کشیدیم که کسی بد نگاه نکنه به اکیپ 3 نفرمون…یه بچه خوشگل به اسم سامان تو کلاسمون بود که ما از اولش رفتیم تو کفش اما خب مثل بقیه نبود که انگشتش کنی هیچی نگه…چندباری کون گنده و نرمشو مالیدیم و اونم میزد زیر دستمون و تهدیدمون میکرد به معاون بگه ولی ما کله خر بودیم و فکر میکردیم چرت میگه…یروز که رفتیم پای دفتر فهمیدیم نه این آقا سامان یه دنده تر از این حرفاس…خلاصه با یکم فحش و بد و بیراه ولمون کردن میدونین که رسیدگی درست نمیکردن که الان میگم تف به ذاتشون کاش رسیدگی میکردن و حتی اخراجمون میکردن…خودتون بعدا میفهمین چرا…ما جمع شدیم دور هم و کینه به دل گرفتیم از سامان من گفتم بچه ها ما که تاحالا کسی رو نکردیم ولی خب فیلم سوپر و عکس و اینا دیدیم یه مشت جقی ایم که دور هم جمع شدیم…اونام زدن زیر خنده…خلاصه گفتم این سامانو گیر بیاریم بکنیمش هم ادب میشه هم ما از باکره بودن درمیایم بچه ها قبول کردن ولی دودل بودیم چون وقتی سامان با یه انگشت شدن ما رو لو داد با کونی شدنش حتما به گامون میداد…من گفتم نترسین اونش بامن خلاصه قرار سد تعقیبش کنیم تو مسیر خونه اگه خرابه مناسبی تو راه بود میکشونیمش اونجا و ترتیبشو میدیم اگه نه که تو دسشویی مدرسه حسابشو میرسیم…بچه ها قبول کردن و فرداش تو مدرسه همش چشممون به کون سامان بود که موقع راه رفتن بالا پایین میشد و دلمونو آب میکرد…استرس شدید داشتیم و دهنمونم خشک شده بود…این سامان بور بود و چشاشم آبی بود فکر کنم ترک تبریز بود اومده بودن اصفهان…
زنگ خورد و ما راه افتادیم دنبال سامان تو مسیر خونشون تو یه کوچه خلوت دیدیم داره میرسه به یه ساختمون نیمه کاره ما دویدیم سمتش قبل از اینکه ساختمونو رد کنیم گرفتیم کشوندیمش سمت ساختمون و بردیمش بالا که خیالمون راحت بشه…خدارو شکر کردیم که نه کارگری بود نه نگهبانی.بردیمش تو یکی از اتاقا حمید دستشو از رو دهنش برداشت سامان گفت اگه اذیتم کنین هم به مدیر و معاون میگم هم به خانوادم اونام مذهبین پدرتونو درمیارن…بچه ها کپ کردن بمن نگاه کردن گفتن مگه تو نگفتی اونش بامن حالا چه غلطی بکنیم؟منم با یه لبخند احمقانه گوشی سونی اریکسون k750 بابامو از تو جیبم دراوردم گفتم نترسین ازش فیلم میگیریم اگه صداش دراومد فیلمشو بلوتوث میکنیم واسه سال بالاییا اونوقت ببینیم جرات داره دیگه تو این شهر زندگی کنه یا نه…یهو دیدم رنگش زرد شد چون خودش لو داده بود خانوادش مذهبین میدونست اگه فیلمش لو بره آبرو خانوادش میره.دیدم آب دهنشو قورت داد گفت ببین اگه الان ولم کنی بخدا به هیشکی هیچی نمیگم قسم میخورم اما اگه دست بم بزنی به همه میگم.مهدی رفیقم که هیکلش از ما دوتا گنده تر بود و عرب بود خیالش از فیلم راحت شده بود اومد جلو زد تو گوش سامان…کلا آدم خشنی بود…یهو لپ سفید و گوش سامان سرخ شد گوششو گرفت نگاه کرد به مهدی اشک تو چشای آبیش جمع شد مهدی بش گفت مارو میفرستی پای دفتر؟آرمین فیلم بگیر…من دوربینو باز کردم شروع کردم فیلمبرداری.مهدی برش گردوند و محکم زد در کونش از رو شلوار یه صدایی داد که همه شق کردیم مهدی شروع کرد باز کردن دکمه شلوار سامان اونم مقاومتی نمیکرد زبونشم بند اومده بود مهدی شلوار سامانو تا زانوش کشید پایین شورتشم باش دراومد یهو 3تایی کپ کردیم زل زدیم به کون تمیز و بدون موی سامان…ینی مو داشت ولی کم داشت و چون بور بود موهاش معلوم نبود.مهدی بش گفت خم بشه دستاشو بزاره رو دیوار سامان از ترس مهدی دستاشو زد به دیوار کونشو داد سمت ما مهدی لای کونشو با دست باز کرد هممون گفتیم اوفففففف زیپ شلوارمونو باز کردیم و کیرامونو انداختیم بیرون…
کیر من 12 سانت بود مال حمید 15 و مال مهدی 18 و کلفت و سیاه…مهدی گفت خاک تو سرتون با این دولهاتون برین کنار ببینم.زد پس کله سامان گفت بچه کونی با دستات کونتو باز کن ببینم…سامان کونشو با دستاش باز کرد مهدی یه تف زد به کیر خودش و یکمم مالید به سوراخ تنگ و صورتی سامان رفت پشتش و کیرشو مالید به سوراخش بما گفت پسر نمیدونی چقد داغه…گفتم کسکش بکنس دیگه تا ابد که وقت نداریم…مهدی سر کیرشو فشار داد تو سوراخ کیر ندیده ی سامان یهو انگار از شوک دراومده باشه جیغ کشید مهدی از پشت سر زد تو گوشش گفت خفه شو مادرجنده الان همه میفهمن داری کون میدی…کیرشو تا ته فرستاد تو کون تنگ بچه مردم اونم از ترس کتک خوردن جیغ خودشو قورت میداد ولی داشت آروم ضجه میزد ما هم کلا لاشی شده بودیم من فیلم میگرفتم از پشت سرشون هنور صورتا تو فیلم معلوم نبود فقط از صورت سامان گرفته بودم حواسم بود خودمون بگا نریم مهدی چندتا تلنبه زد و بعد از یه دیقه ارضا شد آبشو ریخت تو کون سامان…حمید زد پس کله مهدی گفت هوی کونی حالا ما چجوری بکنیمش با اون آب تخمیت.مهدی خندید گفت مشکل خودتونه…خلاصه ماهم کردیمش چون مهدی اول کرده بودش دیگه زیاد درد نمیکشید ولی سوزش داشت…ما هم آبامونو ریختیم تو کون گنده و نازش و شلوارمونو کشیدیم بالا مهدی گوشی رو از من گرفت برد جلو صورت سامان که قرمز و خیس بود از عرق و اشک گفت اسمتو بگو…سامان هیچی نگفت مهدی محکم زد تو گوشش سامان زد زیر گریه اسمشو گفت و مهدی هم گفت اگه به کسی بگی این فیلم پخش میشه آبروی پدر و مادرت میره فهمیدی؟سامان سرشو تکون داد…ما هم خوش و خرم وسایلمونو جمع کردیم رفتیم سمت خونه خوش و خرم غافل از اینکه از بدشانسی مهدی گوشیش تو یه گشت بسیج دست یه بسیجی میفته اونم فیلمارو میبینه که میگه تجاوز کردین حکمتون اعدامه اگه میخواین لو نرید باید هفتهای یه بار بیاین پایگاه و به من و چند تا از بچهها کون بدین #خلاصه باید به #بهونه #کلاس #قران بریم #پایگاه و #کون #بدیم #بدبخت #شدیم از #من #میشنوین #هیچوقت #فیلمو #تو #گوشی #نگه #ندارین
نوشته : #آرمین که که
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید