این داستان تقدیم به شما

سن و سال رفته بالا موقع زن گرفتنه اما چطور با این خرجی گرون…

بیکار بودم شاید ماهی 10تا 15 روز کار گیرم بیاد اونم چه کاری حمالی ی روز کارگر بنا ی روز کارگر لوله کش ی روز کارگری تو باغها زردآلو چیدن به چیدن شاید ماهی اگر روزی 50 رو بدن 700-750 در بیاد که اونم 80 درصدش خرج بچه خوشکلا میشه تا جای جق زدن حداقل ی کون کرده باشیم با دخترا نمیتونم کنار بیام اگه وضعم خوب بود با دخترا حال میکردم در حال حاضرم میتونم این کار و بکنم ولی چون از دروغ گفتن بدم میاد خیلی سمت زن و دخترا نمیرم و ی جورای دیگه به کردن پسرا عادت کردم اکثر پسرایی که زیرم خوابیدن ناراضی از پیشم نرفتن باهاشون مهربونم هیچوقت اذیتشون نمیکنم مثلا طرف بوده که از 13 سالگی تا الان که 28 سالشه خودش میاد سراغم تا کون خوشکلش و بکنم از بچه 10ساله کردم تا 30 ساله از اونجایی که تک فرزندم بودم و پدرم مرده بود (شایدم زنده باشه) مامانم میرفت بالا شهر تو خونه پولدارا کار میکرد خونه خالی در دسترس بود همسایه ها نمیذاشتن بچه هاشون با من دوست بشن چون پدر من ی خلافکار بوده و ما در سطح پایینی زندگی میکردیم بعد سوم راهنمایی ترک تحصیل کردم ی مدت توی نجاری کار میکردم ظهرها همونجا میموندم پسر نجار اونجا به زور منو میکرد که همین باعث آشنایی بیشتر من با بچه بازی شد دیگه نجاری نرفتم و با مادرم میرفتم بالا شهر واسه نوکری که برای من خیلی خوب بود هم پول گیرم میومد هم بچه خوشکلای ناز خونگی که لای پاشون گرمترین جای زندگی من بود ..

ی خونه بزرگ بود که مادرم هر پنجشنبه واسه نظافت میرفت اونجا خونه مال ی سرهنگ سپاه بود دو تا بچه داشت زهرا ی دختر خوشکل محجبه و ی پسر ناز به اسم محمد که حتی خوشکلتر از خواهرش بود اولین بار بود که اونجا میرفتم مادرم به سرهنگ گفت اگه میشه پسرمم تو کارای خونه کمک کنه میتونه به باغچه ها برسه سرهنگ که بعدها آقا رسول صداش میکردم بهم گفت که چه کارایی بکنم تا ظهر تو باغچه مشغول بودم چندبار محمد و دیدم که از پشت پنجره به من نگاه میکرد خیلی دوست داشتم بتونم باهاش دوست بشم ولی من بچه کلفت کجا و اون بچه پاسدار کجا دوچرخه دنده ای کمک فنر دار سگا پلی استیشن توپ میکاسا تفنگ بادی و هرچیز دیگه ای که ی نوجوون تو اون سن آرزوشون داشت واسش مهیا بود ظهر مادرم اومد زیر یکی از درختهای بزرگ خونه بقچه غذا رو باز کرد به به باز هم نون و ماستی که از صبح تا حالا حسابی ترش شده مشغول خوردن شدیم خوشمزه بود چون بوی قرمه سبزی اونا هم پیچیده شده بود تو فضا میشد گفت که داشتیم ماست با طعم قرمه سبزی میخوردیم
 
من کارم تموم شده بود و مادرم همچنان مشغول بود بعد از ظهر محمد اومد پیشم سلام و احوالپرسی گفت میای یکم فوتبال بازی کنیم گفتم آره وقتی میدوید اون کون قلمبه بالا و پایین میشد دلم حری میریخت بعد یکم بازی نشستیم باهم صحبت کردیم به محمد گفتم تو پسر خوشکل و پولداری هستی حتما دوست دخترای زیادی داری ی نگاه بهم کرد و گفت برو بابا دلت خوشه من حتی دوست پسرم ندارم گفتم خیلیم دلشون بخواد همه منو مسخره میکنن میگن تو دختری چون خوشکلی حسودیشون میشه اون درست اما سینه هام چی راست میگفت سینه های بزرگی داشت قشنگ تو دست میومد و میشد مالیدشون دستی روی سینش کشیدم الکی گفتم خیلیم بزرگ نیست وقتی دستم رو سینش بود حالت چشاش عوض شد دست نرم و سفیدش گذاشت رو دستم کمی نگه داشت بعد دستم و از رو سینش برداشت گفت منو تو تقریبا هم وزنیم اما ببین کون من چقدر بزرگتره توه وقتی این حرف و زد کیرم شق شد گفتم خوب دلیل نمیشه که خیلا کونشون بزرگه پس دخترن ولی یچیز بگم ناراحت نمیشی نه! واقعا خوشکلی گفت مثل اینکه تو هم بدت نیومده نه بابا من بدبخت خره کی باشم که رو تو نظر داشته باشم تو کجا من بدبخت کجا ی نگاه بهم کرد و گفت دیگه این حرف و نزن بدبخت یعنی چی من میخوام باهات دوست بشم!
 
من این حرفا رو تا حالا به هیچکی نزده بودم تو اولین نفری هستی که از من این حرفا رو میشنوی در ضمن تو هم پسر خوشکلی هستی صورتش آورد جلو لبم بوسید قلبم رو هزارتا میزد دستش آورد جلو پس باهم دوستیم دیگه باهاش دست رفقات دادم رفت تا هفته بعد هفته بعد که رفتیم خونشون منو برد تو اتاقش تا ظهر بازیهای کامپیوتری کردیم
اون روز به مناسبت دوستیمون ناهار و با اونا خوردیم پدر مادرشم از اینکه با من دوست شده خوشحال بودن بعد ناهار دوباره رفتیم تو اتاقش من روی زمین دراز کشیده بودم داشتم به مجله ماشینی که اونجا بود نگاه میکردم که صدای قفل شدن در اومد بهش گفتم چرا در و قفل میکنی گفت چون من موقع خواب با شرت میخوابم اکثرا در و قفل میکنم شلوارش و در آورد رونهای سفیدش داشت دیوونم میکرد ی پتو انداخت کف اتاق دو تا بالش و ملافه هم گذاشت و به من گفت بخواب ملافه رو سریع انداختم روم تا کیر شق شدم و نبینه هر کس دیگه غیر محمد بود تا حالا کرده بودمش ولی حس دوستی این اجازه رو نمیداد که سمتش برم…

 
خودم و زدم بخواب تا از فکرش بیرون بیام بعد چند مین رو به پهلو خوابیدم و طوری نفس میکشیدم که انگار خوابم بعد چند مین پشتش رو به من کرد فاصلمون کم بود چشامو کمی باز کردم ملافه روش نبود اون کون و رون سفید دخترونه جلو چشام میخواستم برم بچسبم بهش ولی هی به خودم میگفتم نه ی لحظه تکون خورد من چشامو بستم ولی حس کردم کونش به من نزدیکتر شده بوی بدنش و بخوبی حس میکردم و مست مستم کرده بود به خودم گفتم برم دستشویی ی جق بزنم و خودم پیش محمد خراب نکنم که باز محمد به من نزدیکتر شد حال فاصلمون ی سانت هم نبود کمی چشم باز کردم کمر و گردن سفیدش روبروم بود نمیدونستم چیکار کنم شاید محمد میخواست منو امتحان کنه داشتم دیونه میشدم که کون محمد اومد عقبتر خورد به کیرم وقتی دید کیرو شق محکم کونش فشار داد روی کیرم و کمرش کاملا چسبید به سینه ام وای محمد کامل اومده بود توی بغلم چشام باز کردم ولی اون بی حرکت چسبیده بود به کیرم منم بی حرکت مونده بودم گیج که دستش آورد پشت کمرم هل داد سمت کونش یعنی بکن منو…

 
خیالم راحت شد شروع کردم به مالوندن کیرم به کونش که بلند شد ملافه رو از رو من بر داشت ی نگاه بهم کرد لبم بوسید دوباره اومد تو بغلم بلافاصله گردنش بوسیدم که ی آه بلند گفت و بعد اینکه رو شرت باهاش حال کردم و لاسیدمش ی نگاه بهم کرد و گفت بین خودمون که میمونه گفتم آره .
لخت شد وقتی کونش دیدم هنگ کردم ی کون قلمبه سفید با قاش قرمز سوراخ صورتی تمیز چند بار کونش ماچ کردم کیرمو گذاشتم لای پاش اینقدر حشری بودم که بعد یک دقیقه آبم اومد این شد آغاز دوستی منو محمد که با هم کونهای زیادی کردیم بخصوص بچه راهنماییها و دبیرستانیها همه ظهرها میرفتن دم مدارس دخترونه ولی ما میرم مدارس پسرونه بخصوص غیر انتفایی ها و مدارس سما و اونی که 28 سال داره و هنوز میکنمش همین محمده وتا حالا با کمک محمد بیش 50 تا از بچه های پاسدارای سپاه و کردم که داستانای جالبی داره بخصوص زمانی که میرفتیم پایگاه مقاومت بسیج محله محمد اینا …
 
ببوسم لای پای خوشکلان را
قربون هرچی بچه خوشکله بسیجی‌ه

 
نوشته: تی بگ

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *