این داستان تقدیم به شما
سلام
من اسمم حامده ۲۸ سالمه دوسالی میشه که ازدواج کردم داستان مال زمانیه که من ۲۴ سالم بود
یه دختر خاله دارم به اسم مرجان که چهره ی خشکلی نداشت ولی اندام خفنی داشت مخصوصا کون و رون های تپلش و بدن برنزش یه بار ک رفته بودم خونشون به بهونه اینکه کامپیوترش رو درست کنم دیدم یه شلوار ورزشی تنگ توسی پوشیده کونو انداخته بیرون من گفتم پریزتون خرابه که مرجانم رفت زیر میز کامپیوتر همین ک رفت زیر میز قمبل کرد دو زانو نشستم اروم ب کونش چسبوندم خودش متوجه شد ولی زد کوچه علی چپ بلند شدم نشستم رو صندلی دیدم بلند شد با چشمای حشری ب من نگاه کرد منم بلند شدم بغلش کردم کونشو چلوندم مادرشو… همه اون اتاق بودن خلاصه بهش پیام دادم قرار گذاشتم یه مدت تو ماشین پیکان وانت باهاش حال کردم و سینه هاشو … میخوردمو ساک میزد یه مدت تو نیسان خلاصه یه بار بردمش پارک رخه حصار چادر زدیم جوجه رو ک زدیم گفتم مرجان بریم تو چادر خلاصه یه دل سیر از کون کردمش یه شلوار لی کمرنگ پاش بودیه شرت زرد پر رنگ
لختش کردم کون تپلش زد بیرون یه خورده لاش گذاشتم ابو ریختم رو پوست کونش جمع کردیم رفتیم
همون موقع ها بود که خواهرش عاطفه داشت جهیزیه میخرید زرت و زرت خونشون خالی میشد منم چپ و راست اونجا بودم هر روز میکردمش البته بماند برادرش (محسن)هم میکردش از بس این دختر کونش کوووون بود بعد چند وقتی کات بودیم دوباره سکسمون شروع شد حتی الان ک ازدواج کردم گاهی یه فشاری بهش میدم چند تا از رفیقامم بهش پول میدن میبرن میکننش
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید