این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان عزیز
اسم من بهزاده اهل یکی از شهرستان های اذری هستم…
***
من پسری هستم 25 ساله قدم ۱۸۲وزنم ۷۴ خیلی خوشکل خوش هیکلم اما زن دایی من یه زن ۳۸ ساله هست اما خوب مونده باسینه و کون گنده خیلیم سکسیه ما همسایه هستیم دیوار به دیوار موقعی که زن دایم تو حیاط کار می کرد یا حیاط را می شوست دید می زدم کون گندشو وواقعا عشق شدم خیلی دوستش داشتم تا این که یه روز جرات کردم بهش اس دادم با اسم یکی دیگه از ترسم خودم را معرفی نکردم بعد کلی خواهشا التماس جورش کردم که بهام فقط دوست باشه تا یه مدت فقط بهاش با پیام در ارتباط بودم دیگه کمکم بهم عادت کرده بود که یه روز گفت دلم تنگه می خواهم بهام حرف بزنیم منم قبول نکردم واون به شدت اصرار می کرد تا این که بهم شک کرد وگفت باید صداتو بشنوم منم گفتم اگه صدامو بشنوی اشنا باشم به کسی نمی گی گفت باشه منم گفتم قسم بخور وقسم خورد که من گفتم بهزادم اول که فهمید تحدیدم کرد که به داییم میگه کلی التماس قبول کرد که به کسی نگه ومنم به کسی نگم وحق زنگ زدن وپیام دادن ندارم منم قبول کردم
بعد یه هفته دیدم پیام داده نوشته دلتنگتم منم برگشتم بهش پیام دادم بزنگم گفت بزنگ
بهش زنگ زدم کلی اخلاقش عوض شده بود گفت بیا خونمون دایی رفته جایی منم رفتم دیدم داره نهار می گذارد رفتم نشستم گفتم بیا کنارم بشین گفت زود صبر کن نهار بخورم بعد کلی حرف می زنیم
بعد نهار رفت یه شلوارک تنگ یه تی شرت پوشید امد کنارم نشست گفت چرا بهام ایت کار را کردی هدفت چی بود گفتم فقط دوستت داشتم گفت از کجام گفتم از همه جات گفت مثلا از کجام گفتم بماند گفت نه دوست دارم روت باز بشه گفت بگو گفتم از چشات گفت بعد گفتم از لبات لپات مه مه هات مه مه هارا یواش گفتم گفت کجا اخری چی بود گفتم سینه هات خیلی خجالت کشیدم من را کشید به بغلش بوسم کرد گفت دوست داری لب بگیری سرم را به نشانه تایید اوردم پایین لبای داغش را گذاشت رولبام بعد یه کمی خوردن لبام گفت بعد از کجام دوستت داری. دیگه روم باز شده بود گفتم کوست وکونت گفت بیشتر از کدومش گفتم کون گفت انتظار نداری که از کون بکنی گفتم چرا می خواهم از کون بکنمت گفت نه فقط از کوس من خیلی اصرار کردم قبول نکرد منم ناچارا گفتم باشه گفتم حالا بکنم گفت نه داییت دیگه کمکم می رسد گفت برو یه وقت دیگه منم ازش چندتا بوس گرفتم رفتم
شب همش به فکرش بودم که دوسه روز بعد بهم اس داد نهار تنهام منم گفتم پس می ایم رفتم خوبه به عشقم می رسم ساعت حدودای یک بود که رفتم دیدم یه دست لباس تنگ سفید یه عالمه ارایش کرده سفره را پهن کرده نشستم نهار خوردم نگذاشتم سفر را جمع کنه دستش را گرفتم بردم تو اتاق مثل ماه شده بود خیلی ناز شده بود اول ازش لب گرفتم با دستامم مه مه ها شو دست کاری می کردم گفت لختت کنم گفتم بکن لخت لختم کردوقتی کیرم را دید گفت این چه گفتم کیر دیگه گفت چرا این قدر بزرگه گفتم حالا گفت واقعا چه کار کردی گفتم بماند بعد می گم گفت لختم می کنی گفتم چشم لختش کردم سه کوس تپل خوشکل سفید سفید دیگه حشری حشری شدم درازش کردم رفتم روش ازش لب می گرفتم لباشو می خوردم بعد گفتم زبونتو بده بیرون داد بیرون زبونشم خوردم بعد رفتم سراغ گردنش گردنش را می خوردم گاز می گرفتم لیس می زدم اونم اه اف رفته بود به هوا خیلی رو گردنش حساس بود بعد رفتم سراغ لاله گوششاش هم خوردم هم زمان هم با دستم سینه هاشو می مالوندم…
بعد بهش گفتم دراز می کشم تو بیا روم من کوست را بخورم تو هم کیرم را ساک بزن قبول کرد روم چهار پایی بایستاده بود داشت کیرم را می خوردم منم کوسش را لیس می زدم من با زبونم با چوچولش بازی می کردم زبونمو می انداختم تو سوراخ کوسش بعد به شدت با زبونم چوچولش بازی می کردم که یه دفعی نفساش تند تند شدمنم بیشتر کردم یه اه بلدی کشید ارضا شد منم همچنان می خوردم اونم پاهاشو سفت کرده بود سرمنم وسط پاهاش بو من هی می خوردم اونم بد تر فشار می داد اخری داد عمیقی کشید التماس کرده بسه بیا بکنم منم ولش کردم بعد رو پشت گفتم دراز بکش کشید زیر کونش بالشی گذاشتم که کوسش بیاد بالا بهتر بکنم گفت بیا عزیزم منم کیر کلفتمو با فشار انداختم تو دادی کشید گفت احمق یواش منم گفتم ببخش خیلی کوس تنگ داغی داشت داشتم یواش یواش تلمه می زدم دیگه داشت درد بهش حال می شود هی می گفت بکن شدید منم باهر چه شدت می کردمش دوباره اه اف می کرد کمکم اه اه شده بود داد تا این که دوباره ارضا شد منم داشتم ارضا می شدم که بهش گفتم چه کار کنم گفت بریز دهنم منم درش اوردم یه کمی ساک زد کله ابم رفت تو دهنش وبی حال هر دوتامون دراز کشیدیم بعد مدتی پاشدیم لباساونو بر داشتیم رفتیم حموم تو حموما گفتم بهت لز بدم گفت اره اون زیر دوش وایستاده بود منم زانوزدم بودم پیشش کوسش را لیس می زدم که دوباره ارضا شد دوش گرفتیم امدیم نشستیم که چای اورد نشست گفت چرا کیرت این قدر بزرگ گفتم جارو برقی میکنم کیرمو بزرگ کرده.اونم باور کرد بدبخت.
نوشته: بهزاد
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید