این داستان تقدیم به شما
ی روز رفتم خونه یکی ازفامیلا یکسال بودپسرخانواده که یکماه بودعروسی کرده بوددریک تصادف فوت کرده بود عروس خانواده قراربودبرادر شوهرش ازدواج کنه بهمین خاطرتوخونه پدرشوهربعدازفوت همسرش مونده بود
وقتی رفتم اونجاچشمم به عروس افتادخیلی حال سکس کردم تاآخرشب اونجابودم اونم خیلی بمن توجا داشت خونه پدرومادرش درشهردیگه ای بودوقتی خداحافظی کردم برم تلفن عروسودم درگرفتم وگفت تک بزن زدم آخرشب پیام داداظهارلطف کردم که اومدن شما روحیم عوض شدچون یکسال بودکسی خونه ما نمیومدسوال کردم بعدازفوت شوهرت خوشگلم هستی چرانرفتی پیش پدرومادرت گفت درست خیلی خوشگلو خوش تیپم ولی بلاخره زنم دخترنیستم وپدرشوهرم نمیگذار برم وقراربرادرشوهرازسربازی بیایدبااو ازدواج کنم چندوقت اس دادیم یک شب گفت من روزهاخیلی میخوابم منم گفتم برعکس من الان ساعت 10شبه خوابم گفت میخواهی کاری کنم نخوابی گفتم نمیتونی گفت یک سوال بکنم جواب میدی گفتم بگو گفت شما که فوق لیسانس داری دوست دخترم داری داشتم شاخ درمیاوردم گفتم چرا گفت من قبل ازدواجم دوتادوست پسرهمزمان داشتم گفتم آره گفت سکسم داشتی باهشون گفتم آره یکیشون ازکوس ویکی روازکون شمابادوست پسرت گفت آره هردوازجلومیدادم گفتم پرده گفت کوسم پرده نداره ارتجاعیست اون شب تاساعت چهارصبح ازکوس وسکس گفتیم گفت فردامیخوام برم شهرخودمان گفتم باچی گفت باماشین عمومی گفتم بیام ببرمت گفت نه مزاحم نمیشم
راضیش کردم 60کیلومترفاصله داشت بلاخره باکلک ساعت 3بعدازرفتم جلو ترمینال سوارش کردم رفتیم خونه مجردی خودم تاساعت 8شب سه بارگاییدمش دوبارازجلوویکبار ازعقب کیرمن خیلی بزرگه 24سانت هرکس روازعقب گاییدم نیمساعت بیهوش شده بمحض اینکه کیرموتوکوسش کردم اینقدر آخواوخ کردگفتم درش بیارم گفت نه حال میکنم دفعه دوم خیلی کیرمو مثل وحشیها خوردگفتم میخوام ازکون بکنمت گفت باشه ولی دردش زیاده یک ژله مخصوص داشتم بکیرم وکونش زدم سرکیرمو روانه کونش کردم دادش دراومدخیلی سریع تاتهش فشاردادم دیدم چیزی نمیگه باخودم گفتم دردنداره یک آن یک گازازپشتش گرفتم دیدم چیزی نگفت فهمیدم بیهوش شده کیرمودرآوردخیلی ترسیدم بوسیدمش آب قندبهش دادم بهوش آمدبازم نازش کردم گفت ارضاشدی گفتم تومردی گفت اشکال نداره کارتوبکن مجددا بازسرحال شدیم بعدازکوسش جرش دادم داشتیم میرفتیم تلفنش زنگ زد پدرشوهرش بود گفت سه ساعت راه افتادی نرسیدی نگرانت شدم گفت ماشین خراب شده الان داریم راه میوفتیم نگران نباش
الان نزدیک ششماه هروقت ازشهرش میادیامیخواهدبره زحمت کوسشو میکشم وهر بارمیاد میکنمش
نوشته: بچه ی میرجاوه
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید