این داستان تقدیم به شما
سلام دوستان.خدمت اون کسایی که میان میگن محرم و این کس شعرا عرض کنم که خودتم مشکل داری و اومدی داری میخونی فکر کنم ولی مهم نیست دوستانی که علاقه دارن رو چشم ما هستن.در ضمن این قضیه با محارم سکس نکنید رو قدیما برای این ساخته بودن که خدا نکرده اگه حاملگی پیش میومد بچه ناقص میشد یا عقب مونده و زندگی یه قبیله و فامیل نابود میشد ولی الان که کلی کاندوم و وسایل پیشگیری هست اگه دو نفر حتی اگه خاله و خواهرزاده باشن میتونن سکس کنن به کسی هم ربطی نداره که هیچ کلی هم باعث میشه رابطهها و عشقها نزدیکتر بشه. این اولین داستانمه امیدوارم خوب باشه چه باور کنید چه نه این اتفاق افتاده هیچ کاریشم نمیشه کرد.بریم سر اصل مطلب. اسمها مستعاره…
***
اسمم محمد و سنم ۲۱-قد۱۸۱-وزن۹۰.کیرم زیاد گنده نیست و در حد معموله
اسم خالم سحر و قدش ۱۷۰-وزنشو نمیدونم.سنشم فکر کنم ۳۷ باشه ولی بدن خوبی داره تقریبا لاغر و سینه های بزرگ.
من تو کف این بنده خدا نبودم ولی حدودا چند ماه پیش بود که خونه پدر بزرگم بودم و این خالمم با بچه هاش پنچ شنبه جمعه اونجا میان.خلاصه هم چنان تو کف نبودم.شب خوابیده بودیم تو حال دراز کشیده بودیم به طوری که پسر خاله هام یه گوشه بعد خالم بعد مامان بزرگم زیر پاشون من و کنارم داییم که چشماش ضعیفه بیچاره کنار اونم پدر بزرگم.شوهر خالم نیومده بود.خلاصه چراغا خاموش بود و من داشتم فیلم میدیدم و یکم شهوتی شده بودم یه لحظه دستم خورد به پای سحر جون.عاقا دیگه شهوت غلبه کرده بود کم کم دست مزاشتم رو پاش و تکون نمیخورد.(دامن و این چیزا در کار نبود یه تیشرت پوشیده بود با یه شلوار گرم کن اگه اشتباه نکنم)
دیدم چیزی نمیگه و پررو شدم دستم و از پاچش بردم تو یکم با ساق سفید و نرمش بازی کردم (الانم راست کردم)دیگه دستم بالاتر نمیرفت داشتم ور میرفتم که دیدم تکون خورد و منم ترسیدم و دستمو کشیدم بیرون که یهو خودش اومد پایین تر.
دستمو گذاشتم رو شلوارشو بردم بالا و رسوندم به کسش واااای چقدر داغ و یکمی خیس بود داشتم میمردم یکم ماساژ دادم یهو از شانس تخمی بنده ننه بزرگ از خواب بیدار شد و من کشیدم کنار و لامصب خیلی تیزه.رفت دستشویی و اومد حالا مگه میخوابید منم گرفتم خوابیدم دیگه بیخیال شدم.
(ببخشید با جزئیات میگما)
فردا صبح شد.
پدر بزرگمینا تو حیاط یه دستشویی دارن یدونه هم تو خونه اونجا پر بود و اومدم از پله ها پایین و به پارکینگ رسیدم و از راهرو رد شدم رسیدم که یهو سحر اومد بیرون.گفت صبح بخیر خوابالو که یه صبح بخیر گفتم اومد رد بشه از قصد پشتشو کرد به من و منم نامردی نکردم مالیدم بهش حدودا ۷-۸ثانیه ایستادیم و رفت.
رفتم بالا صبحانه خوردیم و منم میرفتم آشپز خونه و هی میچسبوندم بهش مثلا حواسم نیست.
خلاصه داشتم میمردم دوباره رفتم دستشویی پایین و پیام دادم گفتم زود بیا دستشویی پایین کارت دارم بعد ۵دقیقه اومد.گفت چی شده گفتم بیا تو اومد تو و چفت درو انداختم.گفت چیکار میکنی هیچی نگفتم لبمو گذاشتم رو لبش همکاری نمیکرد ولی من کار خودمو میکردم و سینه هاشو میمالیدم.میگفت نکن یکی میاد و این حرفا ولی چرت میگفت دکمه مانتوشو باز کردم و تیشرتشو دادم بالا به زور سینشو از رو سوتین در آوردم.وااای خدا چی میدیدم ۲ تا سینه که انگار تا حالا دست نخورده.شروع کردم به خوردن نوک قهوه ایش سحر هیچی نمیگفت فقط چشماشو بسته بود.
دستمو کردم تو شلوار و رسیدم به کس نازش از اینطرف میخوردم و از اون طرف میمالیدم.نشست کشیدم پایین کرد تو دهنش کیرمو وارد نبود ولی بدک نبود یکم که ساک زد کشیدم بیرون و آبمو ریختم تو دستشویی واقعا حشری بودم حال نداشتم دیگه ولی ول کن نبودم گفتم برگرد.شلوار و شرتشو با هم کشیدم پایین و گفتم خم شو.خم که شد واقعا بهشت جلوم بود یه کس خوشگل با یه کون خوش فرم و گرد.شرو کردم از پشت خوردن کسش که دوباره راست کردم بدون هیچ حرفی کردم تو کسش وااییی انگار کردم تو آب جوش داشت میسوخت کیرم.یه آهیی کشید و شروع کردن تلنبه زدن واقعا حال میداد داشت آه و ناله میکرد که لرزید ولی اون چنان آبی ازش نیومد ولی کسش داغ شد.تلنبه میزدم تند تند دیگه داشت آبم میومد که کشیدم بیرون و بازم ریختم تو دستشویی تا حالا اینقدر آب نیومده بود.
سحر شلوارشو کشید بالا و بدون هیچ حرفی رفت منم جم و جور کردم رفتم بالا دیدم رفته حموم.ببخشید که سرتونو درد آوردم امیدوارم راضی بوده باشید اگه دوست داشتید بقیه رابطمو باهاش میگم.حتی بقیه سکسام.
موفق باشید
نوشته: محمدرضا
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید