این داستان تقدیم به شما

خانمم یه مدت توی دفتر وکیل کار میکرد. یعنی در اصل یه دفتر بود با دوتا اتاق که دوتا وکیل اونجا دفتر داشتن و زن من منشی اونا بود. اوایل که میخواست بره سر کار من یکی دوبار رفتم و با وکیلا سلام علیک و صحبت کردم. یکیشون سر و گوشش میجنبید ازش معلوم بود از اون زن بازاست و انصافا هم باکلاس و خوشتیپ بود. روز اول به خانمم گفته بود باید همیشه شیک باشه. روز دوم زنم تیپی زده بود که وکیلا غیر مستقیم بهش گفته بودن این چه وضعیه. یکی دو بار هم زناشون اومده بودن دفتر خانمم رو دیده بودن به شوهراشون گیر دادن. اون یکی وکیله آدم درستی بود و سنش هم بالاتر بود و تو این خط ها نبود. زنم همون هفته اول با اون وکیل خوشتیپه که اسمش حمید بود رفیق شد. جوری که بعضی شبا بعد از تایم که اون یکی وکیل میرفت خونه، حمید و زنم میموندن و حمید زنم رو میکرد. زنم هم هر شب که میومد کل قضایا رو برام تعریف میکرد. زنم حدود هشت ماه اونجا کار میکرد و حتی دو شب که زن حمید خونه نبود زنم کلا اونجا بود. یعنی به من گفته بود خونه خواهرشه. جالبه که زنم به من کون نمیده و بدش میاد ولی تو اون دو شب حمید یه بار به زور از کون کرده بودش…

خلاصه رابطشون و شب تا دیر موقع موندن تو دفتر جوری میشه که اون یکی وکیله(عادل) میفهمه و گیر میده به زنم که یا رفتارت رو درست کن یا از اینجا باید بری. یه بار هم نشسته بود کلی نصیحتش کرده بود که : تو شوهر داری این کارا درست نیست و از این حرفا اگه شوهرت بفهمه چی میشه زنم رک گفته بود شوهرم کاریم نداره. چند وقت بعد از این قضیه رفتار عادل کم کم تغییر میکنه و دیگه نمیتونسته جلو خودشو بگیره میخواسته به خانمم بفهمونه که منم میخوام. زنم خیلی ناراحت شده بود. به من میگفت من اگه به حمید میدم اون لاشیه و من بهش ندم بازم زن بازیش رو داره ولی عادل مرد خوبیه تقصیر منه که این حس رو پیدا کرده. 

عادل هم بیخیال نمیشد و حرفاش کم کم تغییر کرده بود بطوری که مثلا یبار که خانمم و حمید مونده بودن دفتر آخر شب به زنم تو نت پیام داده بود خوش گذشت؟ زنم نوشت چی؟ اونم نوشت بودن با از ما بهترون. حالا برعکس شده بود و زن من داشت اونو نصیحت میکرد که تو زن داری زندگیتو خرابنکن حمید لاشیه و از این حرفا.
 
عادل ول کن نبود زنم میگفت نمیخوام بهش بدم این اینکاره نیست ازش معلومه. نمیخوام زندگیشو خراب کنم. توی همین روزا یه بار حمید زنگ زد به زنم گفت پاشو بیا خونم. روز جمعه بود . زنم اول گفت کار دارم ولی بعد من بهش گفتم برو اونم رفت. وقتی برگشت خیلی پریشون بود گفتم چی شده گفت عادل هم اونجا بود. مثل اینکه از زنم نا امید شده بود رفته بود به حمید گفته بود اونم اینکار رو کرد. زنم گفت منم دیگه چیزی نگفتم و بعد از یکم حرف زدن گفتم من باید برم که حمید دستمو گرفت برد تو اتاق باهام صحبت کرد که بابا بیخیال شو … منم با خودم گفتم الان چیو برا این احمق توضیح بدم که بفهمه. دیدم اگه بیام عادل بدطوری ضایع میشه…

 
 
صداش کردم و بردمش تو اتاق. گفت صداش میلرزید معلوم بود اینکاره نیست. زنم میگه هیچ حسی نداشتم فقط میخواستم زود تموم شه بیام خونه. گفت زیپش رو باز کردم کیرش رو در اوردم گزاشتم تو دهنم یکم ساک زدم بعد کامل لباسامو در اوردم خوابیدم رو تخت عادل هم خوابید روم و شروع کرد به کردن. آبش زود اومد بعدش زنم لباساشو پوشید. بعدش هیچ حرفی بین زنم و عادل زده نشد. زنم گفت از اتاق اومدم بیرون دیدم حمید منتظره من مانتومو برداشتم پوشیدم حمید گفت کجا گفتم باید برم شوهرم منتظره . بهش گفتم زود برمیگردم. حمید گفته پس من/ زنم گفت یه وقت دیگه و از خونه زد بیرون.فردای اون شب روز آخری بود که زنم عادل رو دید و فقط رفت وسایلشو از دفتر جمع کرد و تصفیه حساب کرد. دیگه اون دفتر نرفت هر چقدر هم حمید زنگ زد نرفت. جالبه که خود عادل حتی یه بار هم بهش زنگ نزد و فهمیده بود زنم نمیخواست بهش بده.

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *