این داستان تقدیم به شما
حدودا ۴ سال پیش توی ی شب سرد زمستانی, شب هشتم محرم که فرداش روز #تاسوعا بود طبق معمول با رفیقم بهزاد توی قهونه ی یکی از دوستای دیگم نشسته بودم که گوشیم زنگ خورد !
رو صفحه ی گوشی نوشته بود #سایه و ازین تماس تعجب کردم.
سایه کیه : سایه دختریه که یک سال باهاش دوست اجتماعی بودم و فقط دوستیمون تو فضای مجازی بوده, از وی چت باهم اشنا شده بودیم و بعد تو لاین هم ارتباط داشتیم و الانش هم باهم در ارتباطیم. سایه بعد از گذشت یک سال بهم گفت: ساسان تو تنها پسری بودی که تو فضای مجازی به من پیشنهاد دوستی ندادی
گفتم : ی اخلاقی که دارم همینه . نمیتونم به کسی که از نزدیک ندیمش پیشنهاد دوستی بدم.
ی جورایی حس کردم که سایه از من خوشش اومده. گذشت و بعد از حدود یک سال و خرده ای بهم گفت میخوام ببینمت .
حالا اون خونشون کرج ما خونمون پایین تهران
گفتم : ببین من محل کارم نمیتونم ترک کنم تو باید بیاد . میای ؟
گفت : اره
قرار گذاشتیم دیدم با یکی از دوستاش اومد پیشم . نشستیم ی گپی زدیم و بعد از یک ساعت رفت این اولین باری بود که حضوری همدیگرو بعد از حدودا ۲ سال دیدم . و گذشت . گذشت و گذشت تا ی شب سر زمستونی توی محرم گوشی من زنگ خورد
تو قهوه خونه بودم کنار بهزاد جواب دادم.و کمی حالو اهوال پرسی کردیم که گفت :
کسی خونمون نیست میای اینجا
گفتم : ااااا کجا هستن ؟
گفت : رفتن شهرستان
گفتم : ی چند دیقه دیگه بت زنگ میزنم صبر کن دستم بنده.
اینو الکی گفتمو قط کردم .
بعد به بهزاد گفتم : حاجی چیکار کنم برم ؟؟ عجیب سکس نیازم .
بهزاد گفت: ن من میگم نرو, محرمه کیر خر میشه
گفتم: چه کیری خری آخه ؟
گفت : نمیدونم حس خوبی ندارم .
من به هیچ #دینی اعتقاد ندارم و هیچ ادیانی برام مهم نیست . بهزاد به اسلام اعتقاد داشت اما اونم یواش یواش داشت اعتقادشو از دست میداد. به همین دلیل میگفت نرو چون شب تاسوعاست.
به بهزاد گفتم : کس ننت میرم ,من کون این مطالب نمیزارم.
بعد زنگ زدم به سایه
گفتم : خب کجا بیام ؟
گفت : ن ساسان میترسم !
گفتم : از چی میترسی؟
گفت : شب تاسوعاست .
گفتم : خب چه ربطی داره . مگه قراره کاری بکنیم ما ؟
گفت : ن .
گفتم : پس ادرس بده.
ادرسو فرستاد دیدم کرجه تو دلم گفتم ایییی خارررتو گاایدم ساعت ۹ نیمه چجوری برسم اونجا.
اوضاع مالیم زیاد ردیف نبود به بهزاد گفتم پول بده ۶۰ . ۷۰ تومن ازش گرفتمو راهی مترو شدم.
نزدیک ترین مترو بهم مترو شاهد بود میخواستم برم اونجا, کلی الاف شدم اما ماشین برای اون #ایستگاه نیمد اخر مجبور شدم که با ی ماشین تا مترو جوانمرد برم .
حالا این ماشیینیه راهو درست حسابی بلد نبود به جایی اینکه منو جلو مترو جوانمرد پیاده کنه . تو خیابون رجایی پشت مترو پیاده کرد. حالا اینجا ۱۰ دیقه هم پیاده روی دارم تو این سرما.
تو دلم گفتم اخه من کییررررم تو این شانس بره الان باید این اتفاقات تخمی بیوفته.
سوار قطار مترو شدمو ی مقدار اروم شدم و از استرسم کم شد.
هوای کیری دلگیر, مترو خلوت , شب محرم . کلا حس عجیبی بهم داده بود.
هنسفری تو گوش در حال گوش دادن موزیک ادامه دادم تا مترو صادقیه . خط عوض کردم و خط گلشهرو ادامه دادم . باید ایستگاه محمد شهر پیاده میشدم.
چیتگر گذشت با ی مرد سن بالای کچل هم صحبت شدم. نمیدونم چرا حس عجیبی بهش داشتم منو گنگ کرده بودم نمیدونستم به بیرون از مترو که قراره الان بردم فکر کنم یا به حرفای این کچل گوش کنم .
سر گرم شدم یهو رسیدیم ایستگاه گلشهر . ی ایسگاه رد کردم
که باز تو دلم گفتم : اخه ساسان کیری الان موقعه این کاراس جاکش چرا اون هواس کیریتو جمع نمیکنی اخه.
حالا استرس نبود قطار هم بهم اظافه شد اما خب فک کنم اخرین قطار بود که باهاش ی ایسگاه اومدم عقب.
زدم بیرون از مترو ی سواری گیر اوردم رفتم سمت ادرس زنگ زدم بهش در پایین برو برام باز کرد و بالاخرررررره وارد خونه شدم . #ساسان و سایه تو ی خونه تنهااااا.
ی ساپورت جذب مشکی پاش کرده بود و ی تاپ سفید .بدنش رو قشنگ به رخ میکشید. داشتم کسخول میشدم. چند دیقه کنار هم نشسته بودم . از همون اولش وارد اتاق خوابش شدم و رو تختش نشستم . صحبت کردیم راجب چیزای کسو شعر تا این که من بعد چند دیقه لم دادم رو تخت . اونم کنار من دراز کشید تا از تو گوشیش بهم عکس نشون بده.
صورتمو به صورتش نزدیک کردم بدون اینکه بخواد فکر کنه لبمو خورد و ازین موضوع خرسند بودم. ادامه دادم بدن داغش منم اتشیشی کرده بود بعد ۳.۴ دیقه لب گرفتن دستمو یواش بردم تو شورتش کمی کصش رو مالوندم ی کوچولو خیس شده بود که یهو دستمو گرفتم کشید بیرون .
گفت : ساسان باشه برای ی شب دیگه .
منم که برام مثل روز روشن بود این خودش از این شدت حشر دووم نمیاره که آروم بشینه بهش گفتم : باش عزیزم هرچی تو بخوای. من دیگه ادامه نمیدم .
خودمو جمو جور کردم و ی گوش از تخت لش کردم که باز اومد کنارم خوابید و شروع کرد نشون دادن عکس تو گوشیش.
دیدم یواش یواش داره پاهاش میاد روی پاهام ۳ دقیقه هم نگذشته بود که دوباره ازم لب گرفت . منم این دفه دیگه بهش فرصت ندادم .
خیلی سریع دستمو انداختم دور کمرش حالتشو روبروی خودم صاف کردم . گردنشو لیس میزدم ازش لب میگرفتم و از روی شلوار کیرمو روی کصش تکون میدادم تا دیوونه بشه.
بعد ی تاییم کوتاه دستش اومد توی شلوارم کیرمو میمالید منم حسابی کسخول شده بودم که بهو بلندم کرد شلوارمو در اورد و شروع کرد ساک زدن. لذت عالی بود واقعا خوب ساک میزند. عاشق این بود که ساک بزنه.
دیگه انداختمش رو تخت . ازون جایی که دختر بود نمیتونستم از کص بکنم . کرم زدم به کیرم فشارد دادم تو سوراخ کون تنگش بار اولش که نبود اما سوراخ گشادی نداشت . کیر منم انچنان کلف نیست.
۴.۵ دیقه داشتم تلونبه میزدم به اون کون سفیدو نرمش که آبم اومد.
خیلی کوتاه بود . تو چشاش میدیدم که ارضا نشده و میخواد که ادامه بدم .
منم ادامه دادم و این سری وحشی تر . چون برام ساک با کیفیتی زده بود منم خیلی #حرفه ای کس خوشگلشو لیس زدم . خیس خیس شده بود دیگه لخت تو بغل هم بودیم .اومد روی من و بالا پایین کرد . اونم دیگه حالش خوب شده بود و منم باز ارضا شدم .
دیگه کنار هم دراز کشیدیم و حرف میزدیم تا این که بعد از چند دیقه گفت :
ساساااااان بازم دلم میخواد.
منم کمر برام نمونده بود دیگه اما شروع کردم دوباره گاییدمش بعد از اتمام کله سووم سکس گفتم سایه یخوابیم دیگه . یهو گفت : نه نخوابیم تا صب بیدار باشیم .
گفتم : بکش بیرون جون مادرت بزا بخوابیم بابا
گفت ن نباید بخوابی منم پرو پرو خوابیدم اما اون نمیزاشت و هی کرم میریخت تا خوابم نبره و به خودم اومدم دیدم ساعت ۷ صبحه و کلی خوابم میاد . بلند شدیم باهم رفتیم حموم . ی کله هم تو حموم سکس کردیم و بعد زدم بیون از خونه اومد سمت محل خودمون ساعت ۱۱ این طورا بود با بهزادو بغیه بچه ها وایسادیم دسته های هییت رو نگاه کردن.
و این بود داستان ما .
اگه به نظرتون جالب بوده و میتونم دوباره بنویسم تو کامنتا بگیر #داستان دیگه هم دارم .
مخلص
نوشته: @ساسان فوتر
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید