این داستان تقدیم به شما

عباس آقا کبابی محلمونه و انصافا کبابش حرف نداره و مشتری از سرتاسر شهر میان برای کبابش.. عاشق کارشه و از صبح ساعت ده میاد تا آخر شب..ماهم که همسایشونیم باهاش سلام علیک داریم و زنش و بچه هاشم میشناسیم و گاهی وقتها هم اگر مراسمی سفره ای چیزی باشه به خونه همدیگه میریم.. زن عباس آقا که اسمش مهری خانومه یه زن چادری و تقریبا قدکوتاه و چهل و خورده ای سال و تپل مپل با سینه ها و کون گنده و از اون زن حاجی های چرب و چیلی و جاافتاده که دهن هرکسی رو آب میندازه… من مهری خانوم رو میشناختم و همیشه دلم میخواست برای یه بارم شده بغلش کنم و اون سینه هاشو بمالم و یا مثلا از رو همون چادر دست بکنم تو کونش…

اینقدر این زن هم لوند و جذابه که خدامیدونه.. دیروز بعدازظهر ساعت حدودا سه بود و من توی مغازه خواربار فروشی کنار کبابی عباس آقا بودم که دیدم یه وانت بار با یه قالی بزرگ لوله شده پشت وانت، ایستاد کنار خیابون و عباس آقا از کبابی اومد بیرون و رفت سراغ وانت و منم که تو اون گرما و خلوتی خیابون تنها کسی بودم که تو پیاده رو بود عباس آقا صدام زد و گفت اگه ممکنه یه دستی بزنم و کمکش کنم تا قالی رو تو همون پیاده رو پهن کنیم و ببینه اگه عیب و ایرادی نداره پول قالی رو بده به راننده وانت که اون بره.. قالی رو پهن کردیم و مشکلی نداشت و عباس آقا تراولها رو شمرد و داد راننده وانت که بره که یهو همون موقع وانت حمل گوشت هم برای کبابی عباس آقا از راه رسید و یهو سرش شلوغ شد که مجبور شد راننده وانت رو نگه داره و یه پولی بهش داد و ازمنم خواست که برم کمکش و قالی رو ببریم تا خونه ش و خودش به تحویل و خالی کردن گوشت برسه… من اصلا توی این عالمهای سکس و اینحرفا هم نبودم و فقط لعنت به شانسم فرستادم که تو اون گرما توی رودرواسی گیر کردم و بایستی این قالی به این گندگی و سنگینی رو ببرم خونه عباس آقا.. حالا بگذریم از اینکه اونجا چون ورودی خونه عباس آقا یه پله باریک بود و قالی لوله شده از توی پیچ پله رد نمیشد و مجبور شدیم برگردیم و قالی رو باز کنیم و تا کنیم و تاشده با چه بدبختی ببریم بالا و… تا بزاریمش وسط پذیرایی و راننده وانت بره، دهنم سرویس شد و غرق عرق شدم ولی بعدش اتفاقی افتاد که به تمام این مکافاتها می ارزید… زن عباس آقا تو خونه تنها بود و دوتا بچه های کوچیکش توی یکی از اتاقها زیر کولر خواب…

قالی رو همونجور تا شده با کمک راننده وانت گذاشتیم وسط پذیرایی و راننده خداحافظی کرد و رفت.. منم بعد از اینکه دست و صورتمو توی دستشوئی شستم و اومدم خداحافظی کنم و برم، مهری خانوم همونجوری که با چادر و یه حوله تمیز تو دستش منتظر من بود یهو گفت این قالی رو عباس آقا چند خریده؟ گفتم نمیدونم ولی فکر کنم خیلی گرون بود چون یه عالمه تراول داد به یارو.. مهری خانوم که معلوم بود وسوسه دیدن قالی نو راحتش نمیزاره با خنده گفت: شما که تا اینجا زحمتشو کشیدین میشه کمک کنین بازش کنیم ببینیم چه شکلیه؟.. منم که تو اون گرما و خونه خالی و بچه های خواب و مهری خانوم گوشتی و لوند جلوم ایستاده حشرم زده بود بالا سریع قبول کردم و بهش گفتم گوشه شو بگیر تا بکشیمش گوشه پذیرایی و پهنش کنیم.. تا من رفتم میز وسط پذیرایی رو بکشم کنار مهری خانومم چادرشو درآورد و با یه روسری اومد برای بلند کردن قالی.. یه دامن مشکی حریر پاش بود با یه پیرهن بنفش و پاهای لخت و سفیدش که از زانو به پائین خودنمایی میکرد.. کیرم راست شده بود ولی اهمیتی ندادم.. توی کش و قوس جابجایی قالی و بازکردنش چندبار از عمد هی از کنارش که ردمیشدم خودمو میمالیدم به کونش ولی اون عکس العملی نشون نمیداد و توی آخرین بار هم که پایین قالی رو با هم میکشیدیم گوشه دیوار دستمو گذاشتم رو دستش و فشار دادم و باهم قالی رو کشیدیم… دیگه از شهوت خون به مغزم نمیرسید و کیرم داشت شلوارمو جر میداد.. .
 
خود مهری خانوم هم تو اون گرما عرق کرده بود و از بس مالیده بودمش حشری شده بود و دستشو که آخر کار گرفتم شل شده بود و تلاشی نکرد دستشو از دستم بیاره بیرون.. قالی که تنظیم شد راه افتاد رفت وسط قالی و من از پشت سر رفتم دنباش و همون وسط قالی یهو از پشت بغلش کردم و کیرم که از زیر شلوار شق شده بود درست رفت لای قاچ کونش… بغلش که کردم یه چیزی شبیه آخ یا آه گفت و دولا شد و تو بغلم شروع کرد وول خوردن… سینه های درشتش رو از روی پیرهنش تو مشتم گرفتم و میمالیدم.. دیگه نفسش بند اومده بود و هی میگفت نکن چیکار میکنی، ولی من ولش نکردم و خودشم معلوم بود زیاد تلاشی نمیکنه از بغلم بیاد بیرون.. با دست راستم رفتم زیر دامنش و رونش رو گرفتم.. عرق کرده بود و رونش لیز بود؛ دستمو گرفته بود و هی فشار میداد.. تو همین کش و قوس خوابوندمش رو زمین و برش گردوندم روی کمر خوابوندمش و با یه دستم شورت و شلوارمو در آوردم و لنگهاشو باز کردم و ازبس هول بودم شورت مشکی ای که پاش بود رو دیگه درنیاوردم و لبه شو زدم کنار و کس مهری خانوم که خیس آب بود رو یه انگشت کردم و کیرمو از همون کنار شرت یه کم مالیدم به کسش و سوراخش رو با کیرم پیدا کردم و با یه فشار کوچیک کیرم رو تا ته کردم تو کسش…
 
پاهای سفید گوشتیش از زیر زانو تو بغلم بود و رون هاشو محکم گرفته بودم و هی ساق پای خوشگلشو ماچ میکردم و می کوبیدم روی کسش.. مهری خانوم سرش رو داده بود عقب و چشاشو بسته بود و آه و ناله میکرد.. صدای شلپ شلوپ کس عرق کرده و خیسش و شکم من که میخورد بهش بلند شده بود.. خم شدم روش که سینه هاشو دربیارم که دکمه اول پیرهنش کنده شد ولی بقیه شو باز کردم و سینه هاشو از زیر سوتین کشیدم بیرون و گرفتم تو مشتمو و شروع کردم نوک سینه هاشو گاز زدن… لنگهای مهری خانوم کاملا از هم باز شده بود زیر من و کیرم هم تا ته میرفت تو کسش و ضربه میزدم که یهو آبم اومد و بدون اینکه فرصت کنم کیرمو دربیارم همونجا آبمو خالی کردم ته کسش و افتادم روش…
چند لحظه بعد مهری خانوم همونجور که زیرم بود یواش کیرمو از توکسش درآوردم و یه نگاه کردم دیدم یه چندقطره از آبمون از کنار کسش چکه کرده و ریخته رو قالی.. یواش سرم رو بردم کنار گوشش و گفتم: قالی نو تون متبرک هم شد.. یه کم از آبمون ریخته روش… مهری خانوم که سعی میکرد باهام چشم تو چشم نشه نتونست جلو خنده شو بگیره و یهو نگاهی بهم کرد و گفت: گمشو بیشعور… و هر دوتامون زدیم زیر خنده…

 
از خونه عباس آقا که اومدم بیرون یه سیگار روشن کردم و راه افتادم بطرف کبابیش.. بعد از اینکه بهش گفتم قالی رو پهن هم کردم برات؛ به خاطر کمکی که بهش کرده بودم یه دست کباب کوبیده مخصوص و سفارشی با گوجه و دوغ ومخلفات و همه چی مهمونم کرد و کلی تشکر… ولی من همش تو این فکر بودم که توی اون کردن کس زن عباس آقا و توی اون عجله؛ چرا من دستی به اون کون گنده و خوشگل زن عباس آقا نزدم و اصلا اون کونی که همیشه جلو چشمم بود و آرزوشو داشتم از زیر دستم دررفت… حالا اشکال نداره… زن عباس آقا هم شد زن خودم؛ حالا سری بعد مهری خانومو از کون میکنم، باید منتظر فرصت باشم.. مهری خانوم دیگه کس و کون خودمه.
 
 
نوشته: نیمو

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *