این داستان تقدیم به شما
از دوران راهنمایی با سعید دوست بودم … همیشه و همه جا بیرون از مدرسه به بهونه های مختلف از قبیل درس و تفریح با هم و در کنار هم بودیم.
فکر کنم دوم راهنمایی بودیم که فیلم سکس زهره امیرابراهیمی پخش شده بود … منو و سعید و دو سه تا دیگه از بچه ها به دعوت معین که تولدش بود یه شب رفتیم خونشون … دورهمی قشنگی بود کیک و ساندویچ الویه و نوشابه و ….
مادر معین بعد از فوت کردن شمع و عکس گرفتن و تقسیم کیک گفت من میرم پایین خونه همسایه شما راحت باشید … ما میخواستیم PS بازی کنیم که یه دفعه معین گفت بچه ها فیلم سوپر این دختره بازیگره زهره رو دیدین ؟؟؟ جالب بود که هیچکدوممون ندیده بودیم و وقتی معین برق رو تو چشم هممون دید بلند شد رفت یه سی دی آورد و فیلم رو گذاشت دیدیم … معین گفت من سکس پدر مادرم رو هم دیدم و کیر پدرم خیلی بزرگه و مادرم همیشه تو سکس خیلی درد میکشه … تو همین حال و هوا بودیم که معین گفت بیایم ببینیم برا کدوممون بزرگ تره … که ما گفتیم نه زشته و خجالت میکشیم و از این کسشرا … که برگشت گفت واسه هر کی بزرگتر از مال من باشه کیرش رو جلو بقیه میخورم … انصافا هم برا اون از همه بزرگتر بود فکر کنم اون موقع ۱۸ سانت داشت نامرد … فقط میخواست بزرگی کیرش رو به رخ ما بکشه … ولی توی جمع ما کیر سعید از هم کوچیک تر بود کلا دو بند انگشت هم نمیشد حدود ۷-۸ سانت … اون شب خیلی دلم به حالش سوخت … هیچوقت هم به روش نیاوردم.
تا زمانی که من رفتم دانشگاه یه شهر دیگه و کم کم فاصله بین منو سعید زیاد شد و چند سالی ازش بی خبر بودم و بعد از دانشگاه هم رفتم خدمت و تو دوران خدمت هم ازدواج کردم …
بعد خدمتم خیلی دنبال سعید گشتم ، رفتم در خونشون ولی از اون محل رفته بودن و هیچ شماره ای ازش نداشتم … اتفاقی تو مخاطبین تلگرامم شمارش رو پیدا کردم … فوری بهش زنگ زدم و جویای احوالش شدم … شاید پنج شش سالی میشد از هم بی خبر بودیم … متوجه شدم که اونم ازدواج کرده و بهش گفتم خوبه برنامه ریزی کنیم خانومامون هم با هم آشنا بشن … دعوتشون کردم واسه شام خونمون … خیلی کنجکاو بودم ببینم سعید با کی ازدواج کرده … تو ذهنم بود که کیرش کوچیکه و برام جای تعجب بود چجوری سکس میکنه … به محض اینکه رسیدن وقتی زنش رو دیدم هنگ کردم !!! انصافا زنش (نسیم) یکی از زیباترین و خوش اندام ترین زنی بود که تا به حال دیده بودم …
از نسیم بخوام بگم یه زن ۲۷ ساله با صورت گرد و معصوم و مهربون با یه آرایش ملایم سینه سایز ۷۵ خوش فرم ، پاهای تو پر و کونش که حسابی گرد و جذاب بود برام و بدجور تو نگاه اول دلم آب افتاد براش
خلاصه به بهونه های مختلف برنامه ریزی میکردم و یا ما می رفتیم خونشون یا اونا میومدن خونه ما … من کم کم از طریق فضای مجازی تونستم با نسیم ارتباط بگیرم و اوایل در حد لایک و قلب و اینا بود و کم کم حال و احوال پرسی … یه بار بهش پیام دادم گفتم میخوام ببینمت راجع به سعید میخوام باهات صحبت کنم … گفتم فقط خواهشاً به سعید چیزی نگو … یه کافه بهش آدرس دادم اومد و وقتی اومد و دیدمش دلم ریخت از بس این زن نجیب و سنگین و جذاب بود.
خلاصه نشستیم و بهش گفتم من مشکل سعید رو میدونم ، تو خیلی خوشگلی من همون بار اول که دیدمت دیوونت شدم و همیشه با زن خودم با تصور و یاد تو سکس میکردم … شاید باورتون نشه تموم این حرفا رو که میزدم سرش پایین بود و تو چشام نگاه نمیکرد … بهش گفتم من آدم کثیفی نیستم و واقعا عاشقت شدم … مطمئن باش اگه جفتمون مجرد بودیم همین الان ازت خواستگاری میکردم … گفتم من نمیخوام زندگی جفتمون آسیب ببینه … فقط یه بار بیا تو آغوش من … قول میدم حس عشق رو بهت منتقل کنم نه شهوتی که بعد چند بار ارضا شدن از بین بره … برای همیشه روی من حساب کن … وقتی دیدم جواب نمیده آروم دستمو بردم زیر چونش و صورتش رو بالا آوردم … الهی جونم فداش ، اشک تو چشاش حلقه زده بود بغض کرده بود … گفتم من میخوام خوشحالت کنم … من دوست دارم نمیخوام اذیت و ناراحتت کنم … بدون اینکه چیزی بگه بلند شد و کیفش رو برداشت و رفت … من دنبالش نرفتم … فقط چند دقیقه بعدش زنگ زدم بهش که جواب نداد … ترسیدم که شاید به سعید چیزی بگه … بهش پیام دادم اگه تو راضی نباشی من دیگه یک کلمه هم خواستم رو عنوان نمیکنم … بهت قول میدم فقط با یه فرصت تو هم عاشق من میشی و بعدش خودت میای سمتم …
نوشت: ولی من عاشق سعیدم
من: منم عاشق نفسم (زنم) ، فقط جای خالی کمبودهای زندگیمون رو برای هم پر می کنیم … نفس سرده تو رابطه و نمیتونه منو راضی کنه ، خوب فکراتو بکن و تصمیم درست بگیر ، کمبودها برطرف بشه زندگی جفتمون قشنگ تر هم میشه …
دیگه جوابم رو نداد ، استرس داشتم که نکنه به سعید چیزی بگه … صبحش به سعید زنگ زدم احوال پرسی و گفتم یه برنامه سفر بچین چهارتایی بریم مسافرت روحیمون عوض بشه … گفتم فقط نه نیار به رفاقتمون قسم ناراحت میشم … گفتم مکان هم با من … ویلا یکی از همکارام رو اوکی کردم و رفتیم شمال! نسیم یه خورده سرد شده بود و بیشتر خجالت میکشید ازم … وقتی رسیدیم خیلی خسته بودیم و همون بیرون یه چیزی خوردیم رفتیم خونه خوابیدیم.
صبحش من بیدار شدم شنیدم صدای شیر آب میاد از تو آشپزخونه دیدم نسیم داره کتری رو داره پر میکنه بذاره واسه چایی … آروم رفتم از پشت بغلش کردم دو تا دستامو دور کمرش حلقه کردم … دم گوشش گفتم دیوونتم نسیم … بذار فقط بوت کنم … گفت تو رو خدا نکن نفس میبینه … گفتم سعید کجاست ؟ گفت رفته نون بگیره … گفتم ای جووون نگران نباش … نسیم عادت داشت تا لنگ ظهر بخوابه … تو آب و هوای شمال هم که خواب می طلبید … کیرم یهو سنگ شد و داشت شلوار راحتیم رو پاره میکرد … یه خورده خودمو تکون دادم و کیرمو فرستادم لای چاک کونش … دیدم شل شد و نفس نفس میزنه … شالش افتاد رو دوشش … یه خورده شالش رو دادم کنار … لبم رو گذاشتم رو گردنش و آروم بوسیدم و یه دستم رو آروم از رو شکمش بردم رسوندم به سینش … واااای خدای من صدای در اومد … سعید داشت ماشین رو میاورد داخل … زودی ازش جدا شدم و برگشتم تو اتاق خواب خودمون … دیدم نسیم هنوز خوابه ولی کیرم همچنان مثل سنگ بیدار بود … از پشت نسیم رو بغل کردم و گفتم پاشو تنبل خانم شمال اومدی برا تفریح یا برا خواب … گفت تفریح شمال لب دریاس نه تو رختخواب … گفتم اتفاقا از رختخواب شروع بشه تا شب کلا عشق و حاله … الکی گفتم فکر کنم سعید و نسیم هم دارن سکس میکنن … گفت تو از کجا میدونی ؟ گفتم آخه رفتم دستشویی دیدم صدا ناله میاد … گفت صدا ناله اونا کیر تو رو بیدار کرد ؟ گفتم خب منم دلم میخواد دیگه بیا ما هم یه کوچولو حال کنیم …
گفت من خوابم میاد … دست گذاشتم شرت و شلوارش رو با هم کشیدم پایین گفت هر کاری دوست داری بکن من میخوام بخوابم … منم پاشو باز کردم یه ده دقیقه تلمبه زدم و آبم رو تو کسش خالی کردم … دیدم سعید پیام داده داداش نون گرفتم اگه بیدارین بیاین صبحانه … جواب پیامش رو ندادم … یه نیم ساعتی خوابم برد … بعدش بیدار شدم نفس رو هم بیدار کردم گفتم پاشو سعید رفته نون گرفته بریم صبحانه زشته …
خلاصه اون روز رفتیم دریا و پاساژ خرید و غروبش هم برگشتیم … فردا صبحش از سر کار با نسیم یه خورده پیام بازی کردم و گفتم چقدر خوشبویی تو … چقدر نرم و لطیفی خوردنی من … اونم در جوابم نوشت فکرشو نمیکردم بتونم یه کیر کلفت رو انقدر خوب از رو شلوار حس کنم … گفتم میتونی صاحبش باشی … گفت صاحبش نفسه … گفتم نفس قدرش رو نمیدونه … دیروز که راست کردم رفتم تو اتاق جور تو رو نفس کشید ملافه رو کشید رو سرش من خودم تلمبه زدم … این وضعیت از خودارضایی هم بدتره … گفت حق داری … گفتم کی به آغوشت دعوتم میکنی ؟ گفت من میترسم اگه بفهمن چی ؟ گفت نترس من اوکی میکنم … کلا فکرم درگیر شد موقعیت جور کنم واسه سکس رویایی مون … چند روز بعدش نفس گفت خونه پدرش اینا مهمان دارن ، میخواد بره کمک مادرش … صبح داری میری سر کار بی زحمت منو برسون گفتم چشششمممم … به نسیم پیام دادم برای صبح هماهنگ شدم باهاش … شب رفتم حموم و لحظه شماری میکردم برای صبح
صبح بعد از اینکه نفس رو رسوندم خونه مادرش به نسیم زنگ زدم گفت من میام سر کوچه دم در نیا گفتم چشم ، رسیدم سر کوچه زنگ زدم گفتم من سر کوچه منتظرم گفت الان میام … اومد دیدم یه مانتو سفید پوشیده با یه شال مشکی و یه شلوار لی … همین که نشست گفتم آخ که چقدر خوردنی شدی ، فکر نکنم دیگه چیزی برا سعید بمونه … گفت من با سعید هفته ای یکی دو بار سکس دارم ولی اصلا لذت نمی برم خیلی کیرش کوچیکه … دستشو گرفتم گذاشتم رو پام یه خورده فشار دادم … اصلا حالم دست خودم نبود … کیرم مثل سنگ شد … خیلی تابلو مشخص بود … دستشو آروم گذاشت رو کیرم گفت دوست دارم فقط یک ساعت کیرتو بخورم … (از سالار نگفتم براتون ۱۶ سانت ناقابل ولی کلفته ماشاءالله ، راضیم ازش) گفتم نفس تو دو سال زندگی مشترک جمع کنی یک ساعتم نخورده گفت من برات جبران میکنم عشقم … خلاصه نفهمیدیم چجوری رسیدیم خونه … همین که در رو بستم پشت در محکم بغلش کردم و بلندش کردم بردم رو تخت خواب کنار هم به پهلو دراز کشیدیم گفتم فکرشو نمیکردم بتونم یه روزی تو چشای نازت زل بزنم و محو تماشات بشم … همیشه جلو سعید باید یواشکی نگات میکردم و نگاهم رو میدزدیم … امروز ، همین الان تو برای منی و من برای تو … دستمو بردم روی صورتش و شروع کردم به نوازش صورتش … آروم انگشت شستم رو کشیدم روی لباش و لبم رو به لبش نزدیک کردم و آروم لبش رو بوسیدم …
چشاشو بست و منم شروع کردم به خوردن لبش و اونو چرخوندم به کمر و خودم روش خیمه زدم … حسابی لب و گردنش رو خوردم … اون فقط ناله های ریز میکرد … دستامو بردم دکمه های مانتوش رو باز کردم و از روی تاپ خط بین سینش رو بوییدم و بوسیدم … آخ که این زن بوی بهشت میداد … زبونمو کردم لای سینه هاش و شروع به لیسیدن کردم … از بین سینه تا گردنش رو حسابی لیسیدم و خوردم … دیگه نمیتونست طاقت بیاره گفت کیر میخوام بده بخورم برات … منم سریع شلوار و شورتم رو در آوردم … رفتم بالا سرش کیرمو کشیدم روی لباش با دوتا دستش کیرمو گرفت گفت اوووف به این میگن کییییر فداش بشم چقدر نازه … از زیر تخمام شروع کرد به زبون زدن تا کلاهک کیرم … گفت خودت بذار تو دهنم و هر بار تا ته فرو کن تو حلقم … میخوام ته حلقم حسش کنم … گفتم چشم گل من … سر کیرمو گذاشتم تو دهنش گفت اوووف چقدر کلفته واااایییی این بره تو کسم جر میخورم … سر کیرمو مزه مزه کرد و آروم تا ته حلقش فرو کردم که اشک تو چشماش جمع شد و سرفش گرفت و زودی کشیدم بیرون … گفتم اینجوری اذیت میشی عشقم گفت دوست دارم حسابی بخورمش … گفت پس تو دراز بکش خودم بخورم … منم دراز کشیدم و شروع کرد به خوردن … حسابی خورد برام … تخمامو میذاشت تو دهنش لیس میزد وای چه قدر لذت داشت … داشت آبم میومد گفتم بسه … ولی اون با تندتر خورد و لباش رو قفل کرد به کیرم … آبم اومد همش رو خورد و سر آخر آبم رو قورت داد و سر کیرمو رو لیسید و سرش رو بوسید … بلند شد جلوم لباساش رو در آورد کلا لخت شد و اومد کنارم دراز کشید منم دستمو دراز کردم که سرش رو گذاشت رو دستم و گفت میخوام حسابی بهم حال بدی و کیرمو گرفت یه خورده با دستاش مالید که باز راست کردم و دوباره رفت پایین دو سه بار پر تف بالا پایین کرد تو دهنش گفت حالا بیا کسمو بکن که بدجوری تشنه کیر کلفتتم … گفتم بذار اول برات بخورم گفت نه فقط بکن … دراز کشید و پاهاش رو باز کرد … گفتم من باید بهشتت رو بو بکشم وایی نگم براتون رفتم لای پاش یه کس تنگ و توپول و گوشتی … لبه های چوچولش یه خورده بیرون زده بود
آروم زبونمو لوله کردم لای کسش کشیدم و زبونمو وارد کسش کردم و در حد دو دقیقه براش لیسیدیم … گفت داری دیوونم میکنی من کیر میخوام دارم خفه میشم بذار تو دیگه … منم نشستم لاپاش سر کیرمو خیلی آروم فرو کردم … وایی چقدر تنگ بود سر کیرم قفل شد تو کس داغ و تنگش … همون حالت موندم … یه خورده با دستم کیرمو چپ و راست کردم که یه خورده جا باز کنه … اون فقط چشاشو بسته بود و میگفت آی جااااان اوووف چقدر کلفته … بکن تا ته … بذار کسم جر بخوره … بذار کیرتو حس کنم … بذار کسم آتیش بگیره … منم یهویی کل کیرمو تا خایه کردم تو کسش … گفتم تا دل و رودش حس کنه کیرمو … چنان جیغی زد که من ترسیدم و کامل روش دراز کشیدم و فوری دستمو گذاشتم جلو دهنش … گفتم مگه خودت نمیخواستی گفت وای لعنت بهت ارضا شدم … گفتم واقعا گفت آره عشقم بکن فدات بشم فقط آروم تر یه خورده درد دارم … گفتم چشاتو ببند فقط لذت ببر … همون جوری روش خوابیده بودم و لنگاش هوا بود تا خایه سالار تو کسش بود و تلمبه میزدم … چند بار میکشیدم بیرون و دوباره تا خایه میکردم توش … انگار ته دلش خالی میشد … ولی قشنگ جا باز کرد و روون شد … لبمو گذاشتم رو لباشو وحشیانه تلمبه زدم و آبم رو روی شکمش خالی کردم … (پایان داستان کوتاه کیران)
نوشته: بنیامین نتانیاهو
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید