این داستان تقدیم به شما

سلام به دوستان.
امیر هستم و اهل کرمانشاه و الان سی سالمه. نه خوشتیپم و نه پولدار و از قشر متوسط جامعه. اهل دوست دختربازی نبودم چون قیافه خوبی نداشتم و اصلا دختر بهم پا نمیداد حتا وقتی به جوونی رسیدم مادرم برام چندتا خواستگاری رفت ولی بجز اینکه ضایع بشیم چیزی دستمون نگرفت ، خلاصه منم مثل همه خیلی نیاز داشتم تا اینکه یه روز یکی از دوستام رو دیدم که با کلی خوشحالی یه جریانی رو برام گفت که منم تو فکر انداخت اون یه جنده رو پیدا کرده بود که اسمش فرشته بود و اون موقع که سال 85 بود ده هزار میگرفت و حال بهت میداد منم شمارشو گرفتم و از یه باجه تلفن بهش زنگ زدم و گفتم فلانی معرفی کرده و اگه وقت داره منم بیام پیشش و قبول کرد…
 
بعد یک ساعت که ظهر بود رفتم در خونه جنده و زنگ در خونه زدم و اومد دم در یکم مکث کرد و گفت شما؟ منم گفتم یک ساعت پیش از طرف … زنگ زدم و اونم گفت بیا تو .. خیلی دلهره داشتم و رفتیم تو خونه تا به حال یه زن نامحرم روبه رو نشده بودم خلاصه اینم بگم تو اون یک ساعت یه بار تو دسشویی پارک جلق زدم و بعدش اومدم پیش فرشته … بعد رفتیم تو یه اتاق و فرشته که یه دامن بلند پاش بود خوابید رو زمین و دامنشو زد بالا منم قلبم تو دهنم اومده بود شلوارمو کشیدم پایین و کیرم راست شد و شرت فرشته رو خودم درآوردم بدجوری حشری شدم قبلا که فیلم سوپر زیاد دیده بودم همیشه کوس لیسی رو دوست داشتم ولی تا اون لحظه کوس از نزدیک ندیده بودم بعد اینکه شرت فرشته رو درآوردم سرمو بردم سمت کوسش و بازبون چاک کوسشو لیسیدم که گفت داری چیکار میکنی که گفتم من عاشق خوردن کوسم اونم با خنده گفت میدونی امروز تا الان چندتا کیر رفته تو کوسم؟ که گفتم نمیدونم ! فرشته گفت تا قبل تو پنج تا کیر رفته تو کوسم … منم که اصلا حالیم نبود گفتم مهم نیست مگه کوستو نشستی گفت چرا ولی خوب آب کیرایی که کوسم ریختن کامل پاک نمیشن … منم بازگفتم مهم نیست و شروع به خوردن کوسش کردم و اونم که جنده خوش اخلاقی بود اجازه داد یه چند دقیقه ای کوسش رو بخورم .
 
بعد خوردن کیرمو تو کوسش کردم عجب حالی بهم داد که تو عمرم تجربه نکردم و بعد از شاید دو سه دقیقه آبم اومد و ریختم تو کوسش … بلند شدم که برم دستشویی دیدم یه دختر چهارده پانزده ساله تو پذیرایی بود که منو با کیر راست شده تو دستم دید و یه لحظه شوکه شده بود و منم همچنین، که فرشته داد زد و گفت سارا چرا اومدی بیرون از اتاقت و اونم وحشت زده رفت تو اتاقش…. خلاصه بعد رفتن دختره فرشته گفت این دخترمه و نمیخوام مثل من بشه دوست دارم درسشو بخونه و برا خودش کاره ای بشه منم گفتم با این پولی که تو خرجش میکنی و میدونه مادرش چکارست آینده خوبی نمیتونه داشته باشه خلاصه بعد کلی حرف زدن ما رفتیم و تو خیابون بودم که یادم رفت بهش پولشو بدم الان هم تعجب میکنم چطور یه جنده قبل دادن پولو نگرفت و منم سریع رفتم در خونه فرشته و بامرام بازی درآوردم پولو بهش دادم اونم کلی تعجب کرد… دیگه هفته ای دوبار میرفتم پیشش و همیشه از زندگی همدیگه برا هم تعریف میکردیم تا اینکه نمیدونم چی شد یه روز که پیش فرشته بودم به خودم جرئت دادم و گفتم من دخترتو میخوام که یه سیلی خوابوند تو گوشم و گفت اون هنوز یه بچس فکرد میکرد من میخوام بکنمش ولی بهش گفتم برا ازدواج میخوامش و اونم گفت تو از وضع و حال من خبر داری و فردا باعث میشه تو زندگیت تاثیر بذاره که منم گفتم نمیخوام اینجا بمونم میرم تهران …

 
تا یک سال مخالفت میکرد و حتا نمیزاشت بیام طرف خونشون ولی بعد یک سال رضایت داد و منم بدون خبر خوانواده خودم با سارا ازدواج کردم اول روم نمیشد دست بهش بزنم ولی با حضور فرشته مادرش پرده زنمو زدم و اون شب خاطره خوبی شد برام من که هیچ دختر و زنی بهم نگاه نمیکرد حالا دوتا زن داشتم یه مادر و دختر که هردوتاشون رو میکردم و از زندگیم لذت میبردم و الان توی تهران شغل شریف کوسکش هم برا زنم و هم مادر زنم رو دارم زنم سیصد میگیره و مادر زنم دیگه سنش بالا رفته پنجاه میگیره ولی هنوزم خوب گوشتیه….اینم بگم کی گفته کوسکشی بده خیلیم خوبه .من غیرت و تعصب و این کوسشعرا ندارم اونایی میگن بده که نمیخوان دست زیاد بشه…
 
 
نوشته: مغز متفکر

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *