این داستان تقدیم به شما
سلام به دوستان.من 24 سال دارم و در كل عمرم فقط يه بار سكس داشتم كه اونم برميگرده به اسفند ماه سال 91…
***
اول از خودم و شرايطم ميگم.اسم من رامين هست.زياد هم خوشتيپ و خوشقيافه نيستم.خونه اصلي ما در شهر تبريزه. اطراف تبريز يه شهر جديد ساختند به اسم سهند. ما اونجا يه آپارتمان داريم.ماجراي رفتن ما به سهند از اونجا شروع شد كه خونه ي ما در تبريز قديميه. وقتي تابستون به تبريز و اطرافش زلزله اومد ،يكي از ديوارهاي خونه ترك برداشت.ماهم مجبور شديم كه خونه رو كلا بكوبيم.واسه همين براي زندگي به آپارتمانمون در شهر سهند نقل مكان كرديم.آپارتمان ما در يك مجتمعي هست كه خيلي نوسازه.وقتي ما رفتيم اونجا فقط چهارتا همسايه داشتيم.واحد روبه رويي ما خالي بود و هنوز كسي نيومده بود اونجا.حدود يك ماه گذشت و اوايل پاييز بود.من دانشجوي رشته مهندسي هستم و در تبريز درس ميخونم.
اواسط مهرماه بود.يه روز كه از دانشگاه برگشتم خونه و كليد انداختم درو باز كردم ،يه جفت كفش زنونه ناشناس ديدم.رفتم تو ديدم مامانم با يه خانم نشستن و دارند حرف ميزند.سلام كردم و مستقيم رفتم تو اتاقم.چند روزي كه گذشت از حرفاي مامانم متوجه شدم كه اسم اون زن زهره هست و همسايه روبرويي ما هستند كه تازه به اونجا اومدند.مامانم ميگفت كه بچه دار نميشندوشوهرش تو جنوب كار ميكرد و درماه فقط چند روز ميومد خونشون.زهره هم واسه اين كه تنها ميشد ميومد خونه ما و با مامانم حرف ميزد.
روزگار همينجوري ميگذشت.ديگه اواخر دي ماه بود.راستش من زهره رو چند بار توي پاركينگ و راه پله ديده بودم.واقعا زن خوشگلي بود.من چند بار رفته بودم پيشش و ازش جواب سوالاتي كه نميدونستم رو ميپرسديم .چون اون ليسانس فیزیک داشت.اين اواخر ديگه خيلي با ما خيلي راحت شده بود.يه بار كه از دانشگاه اومدم ديدم بدون روسري و با يه دامن كوتاه و يه تاپ نشسته روي مبل.اصلا به روي خودم نياوردم.فقط سلام كردم و رفتم تو آشپزخونه تا يه لقمه غذا بخورم.راستش بيشتر از قيافش ، صداش منو كشته بود.يه صداي نازك و حشري داشت.از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون من بهش خيلي علاقه مند شده بودم.حتي چند بار به عشقش جلق زده بودم.روزها همينطور ميگذشت تا كه ديگه اواسط اسفندماه بود.يه روز كه با مامانم تو خونه بودم يه نفر در زد.رفتم باز كردم ديدم زهره هستش.اومد تو و بهم گفت كه چون نزديك عيده ميخواد پرده هارو باز كنه و بشوره.چون شوهرش خونه نبود ازم خواست تا بيام پرده هارو براش باز كنم.منم قبول كردم.اون رفت و بهم گفت كه برم خونشون تا پرده رو باز كنم.منم پيچ گوشتي رو برداشتم و رفتم.رسيدم جلوي در خونشون كه ديدم در بازه.درزدم و گفت بفرماييد منم رفتم تو.همينكه وارد شدم اومد جلو بهم گفت كه ببخشيد برات زحمت شدو راه افتاد تا پرده هارو نشونم بده.
داشت جلوي من راه ميرفت و منم پشت سرش.چادر سرش بود اما تاپ وشلوارك نارنجيش رو راحت ميشد ديد كه چطور از زير چادر خودنمايي ميكنه.ازش پرسيدم كه چهار پايه دارند گفت چهارپايه نداريم اما رفت يه صندلي از آشپزخونه آورد و گذاشتم زير پام تا پرده رو باز كنم.اما دستم نرسيد.مجبور شدم برم از انباري خودمون چهار پايه بلند بيارم.وقتي چهار پايه رو آوردم ، موقع رفتن به خونشون ديگه در نزدم و همينطوري واردشدم.ديدم چادرش افتاده روي شونش و موهاش كامل ديده ميشند.اين صحنه طبيعي بود چون معمولا تو خونمون همينطوري جلوي من راه ميرفت و حرف ميزد.به روم نياوردم.رفتم روي چهار پايه و شروع كردم به باز كردن پيچ هاي ميله پرده كه به سقف بسته شده بود.همينكه خواستم پيچ رو باز كنم ،پيچ گوشتي از دستم افتاد…
صداش كردم و گفتم كه پيچ گوشتيو بده بهم.همينكه داشت ميومد طرف من چادرش گير كرد به پايه ميز و از سرش افتاد.همونطوري با تاپ و شلوارك اومد و پيچ گوشتيو داد به من.نميدونيد چه صحنه اي بود.تاپ و شلوارك نارنجي و تنگ.سينه هاش تاپو پاره ميكردند.بدجوري تو كف زهره بودم اما نميتونستم كاري كنم.ازطرفي تا اون موقع با كسي سكس نداشتم . از طرفي ازش خجالت ميكشيدم.اما اون بي شرف خيلي راحت جلوي من راه ميرفت.ساق پاهاي سفيدو بدون موي زهره داشت برق ميزد.من به كارم ادامه دادم.اونروز زهره كمي ناراحت بود.همينطور كه داشتم پيچ و باز ميكردم بهش گفتم چي شده كه امروز حوصله نداري.گفت به مجيد(شوهرش)مرخصي ندادن و عيد نميتونه بياد خونشون.با اين حرف زهره افكار شيطاني در من شكوفا شد.بالاخره پرده رو باز كردم و رفتم خونمون.چون به شوهرش مرخصي نداده بودند مطمئن بودم كه بازم منو صدا ميكنه تا برم پرده رو ببندم سر جاش.چند روز گذشت و دوباره سرو كله زهره پيدا شد.اومد بهم گفت ميدونم برات زحمت ميشه اما لطفا بيا پرده رو ببند سرجاش.منم با كمال ميل قبول كردم.با خودم عهد كردم كه هرطوري شده امروز باهاش سكس ميكنم.داشتم ميرفتم كه مامانم گفت امشب ميره خونه مادربزرگم تا كاراي عيد اونو انجام بدند.اول رفتم انباري چهارپايه برداشتم و رفتم خونه زهره.اينبار زهره خودش چادرو گذاشت كنار.يه بلوز وشلوارمشكي پوشيده بود.اما پاهاش توجه منو جلب كرد.من عاشق اون جوراب هاي نازكم و زهره از اونا پوشيده بود.بازم طبق معمول روسري نداشت.اول گيره هاي پرده رو به ميله وصل كردم و رفتم روي چهارپايه.به زهره گفتم كه ميله رو بلند كنه تا من يكي يكي پيچ هارو ببندم.درنهايت كار بستن پرده تموم شد.ديگه بهانه اي واسه اونجا موندم نداشتم كه زهره گفت بشينم يه چايي بخورم.منم قبول كردم.رفتم آشپزخونه دستامو شستم و اومدم نشستم روي مبل و درست روبروي زهره.شلوارش خيلي تنگ بودو رامين كوچولو داشت بلند ميشد.چايي رو خوردم .نميدونستم بايد چيكاركنم.بايد بهش ميگفتم بيا با هم سكس كنيم ؟بهش گفتم كه مرخصي مجيد حل شد؟اونم گفت نه و ممكنه سه روز پس از عيد بياد.چند لحظه ساكت شديم.زهره گفت رامين تو دوس دخترداري؟منم سرمو انداختم پايين و گفتم نه…
واقعا دوس دختر نداشتم.گفت كه تو گفتي و منم باور كردم.راستشو بگو ببينم با چند تا دختر دوستي؟منم گفتم كه تا حالا موقعيتش پيش نيومده.بهم گفت يعني تو دوس نداري يه دوس دختر داشته باشي و هروقت يه بار باهاش يه لاسي بزني؟اين حرفش منو ديوونه كرد.منم در كمال پررويي گفتم لاس زدن كه فايده اي نداره.اين حرفو زدم و زهره زد زير خنده.ديگه حالم بد شده بود و ميخواستم باهاش سكس داشته باشم.ديگه به هيچي فكر نكردم . رفتم نشستم پيشش.داشتم به چشماش نگاه ميكردم.واقعا زهره زيبا بود.خواستم صورتمو بهش نزديك كنم كه يه سيلي محكم اومد بغل گوشم.گفت تو خجالت نميكشي؟پاشو از خونه من برو بيرون.بذار مامانت بياد بهش بگم كه چه پسر بي شرفي داره.پاشو از خونه من گمشو بيرون.من رفتم.طوري رفتم كه يادم رفت چهارپايه رو بردارم.رفتم يه نيم ساعتي تنها نشستم و به كاري كه كرده بودم فكرميكردم.اگه زهره به مامانم بگه من چه خاكي به سرم بريزم؟ گوشيو برداشتم به بابام زنگ زدم و گفتم كه مامان امشب خونه نيست و موقع اومدن به خونه دوتا پيتزا بگير.
بابام گفت كه اونم رفته خونه مامان بزرگم و بهم گفت كه برم ازبيرون يه چيزي بگيرم واسه خوردن.ديگه حوصله نداشتم.داشتم تلويزيون ميديم كه زنگ خونه زده شد.رفتم باز كردم ديدم زهرهست.دوتا بشقاب غذا دستش بود.آورده بود واسه من و بابام.سرمو انداختم پايين و گفتم كه بابام خونه نمياد.گفت پس بيا يه بشقابو بگير و بخور.شب گرسنه ميموني.منم كه ازدستش ناراحت بودم بهش گفتم اون سيلي كه بهم زدي برام كافيه و ديگه نيازي به غذانيست.با اين حرفم خنديد و منو هول داد و اومد تو.در و بست وگفت اصلا واسه اينكه ازدلت دربياد امشب شامو دوتايي ميخورم.من چيزي نگفتم.زهره رفت ونشت روي صندلي و منم رفتم نشستم روبروش.رفت دوتا قاشق وچنگال آورد واسه من وخودش.شروع كردن به خوردن.من اصلا ميلي نداشتم به غذا خوردن.گفت غذاتو بخور.اگه نخوري امشب دووم نمياري و خنديد.منم گفتم مگه امشب چه خبره ؟گفت امشب اومدم اون سيلي كه بهت زدم جبران كنم.ديگه دوهزاريم افتاد وفهميدم كه منظور زهره جونم سكسه.شروع كردم به خوردن غذا.
نميدونيد چه زرشك پلوي خوشمزه اي درست كرده بود.غذارو خورديم و پاشد ميزو جمع كرد.من رفتم نشستم روي مبل و تلويزيون روشن كردم كه اونم بياد.اما اون رفت سمت در.گفتم كجا ميري؟خنديد گفت صبر كن برميگردم.حدود نيم ساعت گذشت و زهره نيومد.ديگه نا اميد شده بودم كه زنگ زده شد.رفتم بازكردم ديدم واي يييييي زهره يه آرايش ملايم كرده و چادر سرش كرده.اومد تو چادرو برداشت ديدم يه تاپ كوچولوي قرمز پوشيده بود با يه دامن مشكي كوتاه.داشتم ديوونه ميشدم.رفتم جلو بغلش كردم و شروع كردم به لب گرفتن.يه كم كه اينكارو كردم لباموبرداشتم و گفتم زهره عاشقتم.گفت عشقتو اينجا ميخواي نشون بدي؟منم بغلش كردم بردم تو اتاقم.زهره رو گذاشتم روي تخت.برگشتم چراغارو خاموش كردم و يه شب خواب كه نورش قرمز بود روشن كردم.باورم نميشد الان زهره مال منه.رفتم سمتش.تخت من كوچيك بود.واسه همين يه پتوي نرم روي زمين پهن كردم و گفتم بياد روي زمين.اومد و دراز كشيد. منم رفتم روش و شروع كردم به لب گرفتن.لبامو ول نميكرد.معلوم كه خيلي داره بهش خوش ميگذره.با يه مصيبتي لبامو ازش جدا كردم و رفتم سمت گردنش.داشتم ليس ميزدم.صداي زهره خونه رو برداشته بود.آروم تاپشو درآوردم.واييييييي سينه بند نداشت.
اول سينه هاشو ماليدم و بعد شروع كردم به خوردن.نميدونستم سينه انقدر خوشمزه است.داشتم ميخوردم و زهره داشت پرواز ميكرد.يه كم كه خوردم زهره گفت تو همينطوري ميخواي بالباس بموني؟بعد بلافاصله شروع كرد به لخت كردن من.اول تيشرت منو درآورد و بعدش شلوارمو.فقط شرت تنم بود.دستشو برد زير شرتم و شروع كرد به ماليدن كيرم.بچه ها نميدونيد چه حالي داره وقتي يه زن كيرتو بماله.شرتمو درآمورد و كيرمو كرد تو دهنش.اولين سكس عمرم بود.يه دقيقه نكشيد كه آبم اومد.همه رو خورد ونذاشت يه قطره هم بمونه.دوباره برام ساك زد.يه كم كه اين كارو كرد كيرم دوباره راست شد.كيرمو از دهنش درآوردم و خوابوندمش روي زمين.دوباره سينه هاشو خوردم.يه كم كه اين كارو كردم گفت برو كسمو بخور.گفتم من كس نميخورم.چون تاحالا اصلا تجربه نداشتم.فقط توي فيلم ديده بودم.دوباره گفت كسمو بخور.همينكه گفتم نه بلند شد يه سيلي خوابوند بغل گوشم.وقتي بهم سيلي زد سرمو بادستاش گرفت و شروع كرديم به لب گرفتن
منو خوابوند و خودش اومد روم.داشتيم ازهم لب ميگرفتيم كه لباشو جدا كرد و گفت كسمو بخور.من دوباره گفتم نه.بازلباشو گذاشت روي لبام.يه كم كه لب رفتيم بلند شد دامن و شرتشو درآورد.من كه همونطوري خوابيده بودم اومد نشست روي دهن من و كسشو گذاشتم روي دهنم.چاره اي جز خوردن نداشتم.اماداشتم خفه ميشدم.بلندش كردمو خوابوندمش روي زمين.پاهاشو بلند كردم و شروع كردم به خوردن كسش.نميدونم چه طعمي داشت.هم خوشمزه بود هم بد مزه.هم ترش بود هم شيرين.شايد اصلا مزه اي نداشت.چند دقيقه كه خوردم يه تكوني خورد و بدنش لرزيد.از اونجايي كه توي سايت خونده بودم اين حركت نشونه ارضا شدن بود.فهميدم كه ارضا شده.دوباره كسشو ليس زدم.نوك زبونمو ميكردم توي سوراخش.داشت جيغ ميزد.معلوم بود خيلي حال ميكنه.بيشتر اسم منو صدا ميزد.يه كم كه خوردم گفت كيرتو بكن تو كسم.منم آروم آروم اينكارو كردم.خيلي داشتيم حال ميكرديم.
داشتم عقب و جلو ميكردم.زهره چشماشو بسته بود و لباشو گاز ميگرفت.يه كم كه گذشت زهره دوباره لرزيد وارضا شد.منم يه كم عقب جلو كرد.داشت آبم ميومد.ازاونجايي كه زهره بچه دار نميشد با خيال راحت همه آبمو ريختم توي كسش.زهره داشت جيغ ميزد كه سوختم.اونشب همونطوري لبامو گذاشتم روي لباش و باهاش خوابيدم.فردا صبح بود منو بيدار كرد و گفت ديشب بهش خيلي گذشته.ازم خواست تا موضوع بين خودمون بمونه.بعدش ازم لب گرفت.داشت ميرفت كه صداش كردم.هنوز دلم ميخواست باهاش سكس كنم.رفتم و ازش لب گرفتم.بعد پرتش كردم روي زمين.دامنشو دادم بالا و ازگوشه شرتش شروع كردم به خوردن كسش. بازم براش ليس زدم.انقدر اينكارو كردم كه ارضا شد.پاشد از هم لب گرفتيم و رفت.اون شب من خيلي حال كردم…
وقتي مامانم اومد از گوشي مامانم شماره زهره رو كش رفتم.از اونروز به بعد ما با اس ام اس به هم ديگه حال ميديم.اما هنوز نميخواد كه دوباره باهم سكس كنيم.دعا كنيد راضي بشه…
نوشته: رامین میله پرچمی
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید