این داستان تقدیم به شما

آقای مستوفی پول من خوردن نداره!
پیرمرد لعین یه نگاه از بالای عینکش بهم کرد گفت:ببین دختر جان،بیا مهمونی آخر هفته من،به نفعته!اونجا پولتو کامل بهت میدم.
میدونستم آخر هفته تو باغش یه گعده میگیره و چندنفر از دوستای مث خودش زهوار در رفته ،تق و لُق میان و بساطی راه می اندازن.
-من باغت نمیام،پول رو بده حاجی!
-بیا یه دور بچرخ،پولتو بگیر.
درمونده و هاج و واج بهش زُل زدم!
-کجا بیام؟
-میفرستم دنبالت…
 
چاره ای نبود،این بار اولم نبود که اینجوری به پولم می رسیدم؛وقتی اومدم این شهر همین پیرمرد بخاطر آشنای قدیمی که با پدرم داشت و وضعیتمو میدونست،کمکم کرد.پدرم زمینگیر بود و تو خرج خودش مونده بود و حاجی مستوفی منو تو این کار آورد،خوشگل بودم بدنی سفید و خوشتراش داشتم،پاهای کشیده وموهای که به کمر می رسید،چشمای سیاه ،لب و دهن قیطونی و صورتی ناز خوشگل.
صبح پنجشنبه زودتر از خواب بیدار شدم،پریدم تو حموم،و همه جای بدنمو لیف کشیدم،با تیغ کمی از موهای ریز روی کسم رو زدم،کمی با روغن مخصوص ماساژ خودمو چلوندم،آرایش کردم موهامو درست کردم،و منتظر موندم.
نزدیک ۱۱ زنگ زد،و گفت بیا جلوی بانک سر خیابون یه آژانس برات فرستادم.از قبل لباس پوشیده بودم شلوار جین،مانتو،شال و کیفم،آرایشم هم غلیظ نبود تیپم معمولی بود،زدم بیرون.
 
آژانس اومد، نشستم؛حرکت کرد،و بسمت بیرون شهر رفت،فهمیدم آدرس باغ رو داده،یبار اون اوایل با خودش تو باغش رفته بودم موقعیت باغ جالب بود،بیرون شهر بود بزرگ بود و دل باغ یه خونه ویلایی ساخته شده بود،درختای آزاد بلند چترشونو رو خونه ریخته بودن،تو باغ یه نهر پر آب بود رطوبت و خیسی فضا با باد ملایمی که میزد آدمو سست میکرد که زیر درختا دراز بکشه،وبه هیچی فکر نکنه!به دم در باغ که رسیدیم آژانسیه بوق زد،مردی که باغبون باغ بود انگار پشت در منتظر بود کشان کشان درب آهنی زنگ زده ای رو با صدای گوشخراشی باز کرد،بصورتش نگاه کردم آفتاب سوخته بود،یه چشمش هم انگار کج میزد،ماشین به آرامی حرکت کرد وتو رفت.صدمتری در دل درختان بلند باغ حرکت کرد و آخر جاده ماشین رو ایستاد،پیاده شدم ماشینم همونجا برگشت،و از مسیر اومده برگشت.
نمیدونستم چیکار کنم،برم تو یا بمونم یکی بیاد بگه کجا برم.یواش راه افتادم درحالی که به دور اطرافم نگاه میکردم،یه صدای از تو خونه اومد دخترجان بیا تو.صدای پیرمرد بود با همون گام رفتم سمت خونه.رو ایوانی کفشمو در آوردم و رفتم تو ایوان پیرمرد با یه زیرشلواری راحت و یه زیرپیراهنی سفید روی یه مخده پارچه ای کلفت نشسته بود و به پشتی تکه کرده بود،بساط قلیونش براه بود یه ظرف بزرگ میوه و انگور تو یه مجمع بزرگ رو زمین بود،صدای پیرمرد در اومد چیه دم دری؟بیا تو بشین.
رفتم روبرش رو زمین نشستم، حاجی مستوفی از زیر مخده یه بسته پول در آورد و نشمرده گذاشت سمتم،بیا دختر بگیریش.
خوشحال شدم لبخندی زدم پیرمرد که حواسش بود گفت ها باریک الله،اخم نکن سرمو بلند کرد پول رو برداشتم گذاشتم تو کیفم و همونجوریم گفتم حاجی من کی اخم کردم،فقط میگم پول منو بدین میدونین که هزارتا مشکل دارم.یه پک عمیق به قلیون زد گفت همه حل شدنیه تو فقط امروز بعدظهر اینای که میان رو حسابی شیره شونو بکش،اساسی!اینا دستشون به همه جا بنده ملتفتی؟!با دست مگسی که به سمتم می اومد رو پروندم و گفتم باشه ،میدونی کیا دارن میان؟-نه نمیدونم،حاجی نیازمند میاد با دومادش،یه لحظه به پیرمرد نگاه کردم!فهمید چی میخوام بگم،زن داره نوه داره عروس داره،دوماد داره بتوچه؟مهم اینه دستش همه جا بنده،بانک،مسجد،وام هزارتا کوفت ازش میشه طلب کرد،گفتم دومادش هم باهاشه؟حاجی سرش تکون داد-بیچاره زنش که دختر حاجیه،کارشو راه نمیندازه!

 
 
حاجی مشکل دخترشو میدونه،عجیب بود برام،-حاجی سیفی هم میاد!این یکی که دیگه کلی علامت سوال تو سرم زد؟!حداقل راحت ۷۵ داشت،پیر بود!خندم گرفت،مگه میتونه!؟مستوفی که انگار انتظار اینقدر رک گویی رو نداشت،قاه قاه خندید،بیچاره چندسالیه زنش فوت کره،شاید تونست!با بودن تو حتما میتونه!اینو بدون خنده گفت،و چشماشو به اندام من دوخت!کثافت رذل سه شنبه باهاش خوابیدم،معلوم نبود این همه حشریت از کجا می اومد؟!نمیخوری؟نگاش کردم،نگاهش به وسط پاش بود!چیزی نگفتم با دو دست پیژامشو گرفتم کشیدم پایین،کیرش نصفه شق بود،با دستم کمر کیرشو گرفتم و کمی با دهانم سر کیرشو خیس کردم،پیرمرد دیگه قشنگ لم داده بود وقلیون میکشید،چندبار محکم دستمو دور کیرش حلق زده بودم و سر کیرشو میک زدم آهش در اومد،با صدای شهوتی لرزانی گفت جاااان سلیطه،بخورش!محکمتر میک زدم،کیرش از فشار دستم قرمز شده بود،و کلاهک کیر متورم،با میک محکم بعدیم آبش تو دهنم پاشید،آه بلندی کشید،آبش تلخ بود،از جیب مانتوم یه دستمال کاغذی در آوردم و جلوی دهنم گرفتم و کمی از آبش که تو دهنم مونده بود رو توش ریختم.حاجی رمقی براش نمونده بود،با دستمالی که کنارش بود کیر و خایه هاشو پاک کرد،و پیژامشو بالا برد و گفت برو تو اتاق بالا هم استراحت کن هم نهارتو بخور.از راه پله کنار ایوان رفتم بالا ،و تو اولین اتاق رفتم تو.وسط اتاق یه تشک پهن بود با یه روانداز سفید.پس معلوم شد بعدظهر همینجا باهاشون میخوابم،شالمو برداشتم،مانتمو و شلوارمو در آوردم از تو کیفم یه دامن سفید کوتاه حریر داشتم پوشیدم،هوا اتاق یکم خفه بود شورتمو درآوردم،آخرم یه نیم تنه سوتین پوشیدم که اونم حریر بود فقط جلوش یه پوشش سفید ضخیمتر داشت که نوک سینه رو مخفی میکرد،تو موقع خرید این نیم تنه یه شماره کوچکتر انتخاب کرده بودم که برآمدگی سینه هام بیشتر نشون داده بشه…
 
 
روی تشک دراز کشیدم،وبه سقف نگاه میکردم،که احساس کردم از پشت پنجره یکی نگام میکنه،از جام بلند شدم اما کسی نبود بعدش ارتفاع پنجره از زمین زیاد بود حتما بایستی از وسیله ای استفاده میشد تا به ارتفاع پنجره و اتاق می رسید،از پنجره بیرون نگاه کردم چیزی نبود،چندمتر اونطرفتر یه بشکه زنگ زده بود بعید بود کسی اون رو تکون میداد،بیخیالش شدم که صدای پای کسی رو از راهرو شنیدم،وبعد از چندثانیه یه تق به در خورد و بعد باز صدای پا.با احتیاط درو باز کردم یه سینی بزرگ پلو و خورشت و مخلفات شامل سبزی خوردن ،ماست، دوغ توش بود،با زحمت سینی رو کشیدم تو و غذامو همون پشت در خوردم…بعد غذا روی تشک دراز کشیدم و چشامو بستم،دقیقا نفهمیدم کی چشمم گرم شد که خوابیدم فقط با صدای خنده چندنفر بیدار شدم،صدا از پایین بود،انگار مهمون های حاجی اومده بودن،و گرم صحبت بودن بوی تریاکم می اومد پس بساطشون رو هم به راه انداخته بودن،پاشدم یه در تو اتاق بود که از اول ورودم به اتاق بازش نکرده بودم،پاشدم بازش کردم یه دستشویی و حموم سرپایی بود،با دیدن دستشویی جیشم گرفت،نشستم رو دستشویی کمی جیش کردم،حالم بهتر شد.که صدای پا اومد،در اتاق با تکونی باز شد…
 
 
حاجی تو اومد،انتظار منو تو اون لباس نداشت،لبخندی به صورتش اومد ودستاشو بهم مالید و گفت فتبارک الله به به و چندبار به به رو تکرار کرد گفت آفرین دختر ببین منو و بعد باهیجانی شبیه به بچه ها منو روی تشک نشوند و گفت آقایون اومدن بهشون گفتم تو بالای،بهشون احترام کن،هرجور بلدی باهاشون رو کار برو،یکاری کن راضی باشن،سرمو به نشانه تایید تکون دادم بلند شد بره سرشو برگردوندگفت از پشت هم بهشون بده بخصوص نیازمند!ازم پرسیده باسن داره یا نه!؟گفتم اشکالی نداره از پشتم میدم،انگار تازه کونمو کشف کرده سرمست جوری که چشماش برق میزد برگشت و جلو اومد لمبرکونمو با یه دست گرفت و یه ای جانی گفت و درحالی که از روی پیژامش با کیرش ور میرفت سرمست رفت بیرون،تا فرصت بود کیفمو باز کردم و یه ژل روان کننده همرام بود با یه دیلدو کوچیک،اصلا دوست نداشتم سر یه سکس از پشت درد زیادی بکشم،تو دستشویی شلینگ آب رو نزدیک سوراخ کونم بردم و اول یکم با آب سوراخمو شستم،بعد انگشتم که ژلی کرده بودم خیلی آروم تو سوراخم کردم،و کمی باهاش بازی کردم بعدش سر شلینگ آب رو باز دم سوراخم بردم شیر آبو اینبار بیشتر باز کردم،آب بافشار تو سوراخم رفت و از لمبر تا پاهام شروع به حرکت کرد،اینبار با دوانگشت ژل زده سوراخمو باز کردم،کمی از ژلو کف دستم مالیدم دیلدو کوچیک همراهمو با آب دهنم خیس کردم و باکف دست ژلی خوب مالیدم و همونجور نشسته رو سنگ دستشویی با احتیاط دیلدو رو تو سوراخ کونم کردم،ورودش همیشه همراه باسوزه،دیلدو ۱۰ سانتی رو تا آخر تو کونم فرو کردم و آروم پاشدم،راه رفتن برام سخت شد اما با همون حالت اومدم بیرون از دستشویی،یه مایع دستشویی نصف و نیمه رو از روشوری برداشتم و برگشتم تو دستشویی،نشستم رو سنگ وبا احتیاط دیلدو رو در آوردم و کف دستمو با مایع دستشویی پر کردم دو انگشتمو تو کونم کردم،وسعی کردم از همه جهات پاکش کنم وضعیت دیلدو نشون میداد اونقدر کثیف نیست فقط بوش بود که با مایع دستشویی برطرفش کردم،شیلنگ آبو گرفت رو سوراخم و خوب خودمو شستم ،دیلدو رو شستم ژل مالی کردم و کردم تو کونم واز جام بلندشدم اومدم بیرون.

 
 
از پیرمردا کسی بالا نیومده بود اما بوی تریاک شدیدی می اومد،با رونداز کمی خیسی پام رو پاک کردم،روی کسم رو پاک کردم از لای پام پارچه رد کردم و روی پایین لمبر کونم کشیدم،با احتیاط نشستم و تعمدا هم رو باسن ننشستم و لمه دادم ،که تو همین حالت تلنگر در باز شد،و پیرمردی سن بالا با چشمای درشت اومد داخل،منو دید زیر لب چیزی گفت و بعد در حالی که اتاق رو ورنداز میکرد،بسمت من اومد و با صدای آرومی گفت تو دختری یا زنی؟میخواست مطمئن بشه گفتم دختری ندارم،سرشو تکون داد و درحالی که نمی‌فهمیدم چی میگه گفت اینجوری که نمیشه!بعد رفت سمت پنجره پرده پنجره رو انداخت و برگشت روی تشک نشست،وگفت بریم زیر پتو!اتاق نیمه تاریک شده بود،سکوت اتاق رو گرفته بود فقط نفس های بریده بریده پیرمرد یا همون حاج سیفی می اومد،صدای تیک تیک یه ساعت کوکی روغن زده روی گنجه اتاق هم قطع شده بود،حتی دیگه صدای پرنده های روی درختا نمی اومد،انگار زمان متوقف شده بود،کنارش دراز کشیدم پیرمرد زیر پتو به روش سنتی روم دراز کشید با تقلا دگمه شلوار پارچه ای گشادش رو باز کرد و با دو دست کشید پایین،چشمامو بهش دوخته بودم،بهم نگاه کرد و گفت ببند سلیطه،نبستم اما نگامواز صورتش برداشتم،کیرش وسط پام بود نتونستم ببینم تو این سن وسال کاملا شق شده یا نه،با دستش کیرش رو گرفت و سعی کرد با انگشت کس منو لمس کنه و اونو به داخل ببره،نصف کیرش تو رفت،شل بود وکامل بلند نشده بود..
 
 
پیرمرد مث سگ پیر عرق کرد بود و سعی میکرد با تکون دادن کمرش به جلو کیر شلشو بیشتر تو ببره،اذیت نمیشدم فقط وزن پیرمرد روم بود و اذیت میکرد،بعد از چنددقیقه تکون و عقب جلو وایستاد و شروع به مالیدن سینه بازو و گردنم کرد و بعد ازم جدا شد.عرق کرده بود و رمقی برای بلند شدن نداشت ملافه رو کنار زد و تونستم کیرشو ببینم کوچک بود یه نگاه به کسم کردم آب سفیدی رو کسم و یکم رو شکمم بود،به پیرمرد نگاه کردم خسته دراز کشیده بود،بعید میدونستم بخواد باز کاری بکنه،بلند شدم و رفتم دستشویی با شیلنگ آب کمی کس و بالای رانمو شستم،یکمم معطل کردم و اومدم بیرون،حاج سیفی از جاش بلند شده بود و پشت به در دستشویی داشت شلوارشو مرتب میکرد و با قدم های کوتاه از در اتاق بیرون رفت.
 
کنار تشک چند اسکناس پنجاهی گذاشته بود،برش داشتم و تو کیفم گذاشتم از پیرمرده خوشم اومد،با اینکه میدونست من هدیه مستوفیم و نیازی به دادن پول نداره،اما پول گذاشت،اذیت نکرد و طولم نداد!نمونه کامل یه مرد سنتی،با اینکه زنش سالها مرده بود تجدیدفراش نکرده بود،وبا دخترهاش زندگی میکرد.تو فکر بودم که در اتاق با شتاب باز شد،جوانکی سی وچند ساله با قدی بلند و موهای فرفری اومد تو.احتمالا دوماد نیازمند بود،لبخندی با دیدن من زد که دندونهای زردرنگش معلوم شد،بادست راستش کمی ریش و سبیلشو خاروند واومد سمتم،خل وضع میزد،روی تشک نشسته بودم،از پشت منو بغل کرد و شروع به مالیدن سینه هام کرد و نیم تنه مو از بالا کشید و در آورد،سینه هام آزاد شد،شروع به میک زدن نوک پستانم کرد و تو همون حالت سینمو می مالید،نوک سینمو گاز میگرفت الدنگ،یواش گفتم گاز نگیر،با همون خل وضعیش گفت دردت گرفت،ای جووونم و بیشتر سینمو فشار داد،شیرین عقل بود انگار،دیگه چیزی نگفتم،که دستشو از سینم برداشت و روی کسم گذاشت و شروع مالیدن کسم کرد،دایما ای جوون جوون میکرد،یک دو دقیقه ای که دستمالیم کرد گفت کیرمو بخور،چشماش خمار شهوت شده بود،شلوار کتان قهوه ای پوشیده بود،دگمه شلوارش افتاده بود وبا کمربندش شلوارشو نگه داشته بود.

 
 
بازش کردم و شلوار شل شد افتاد.یه شورت گل و گشاد پوشیده بود،دست انداختم لاش و خایه اشو گرفتم و مالیدم،و بند شورتشو گرفتم و کشیدم پایین!کیرش نه بزرگ بود نه کوچیک،قطری هم نداشت سرمو بردم و سرکیرش رو تو دهنم کردم،شق کرده بود با رفتن سر کلاهک تو دهنم،انگار این نره غول شیرین عقل رو برق گرفته باشه،کمرش به جلو آورد تا تمام کیرشو تو دهنم ببره و یهو هرچی تو کیرش بود ریخت تو دهنم!انتظارشو نداشتم تو همون حالت به صورتش نگاه کردم،سرخ شده بود عرق کرده بود و خیلی ابتدایی از نگاه کردن طفره می رفت!آبش بدمزه نبود،اما ریختم کنار تشک و با دستمال دهنمو پاک کردم.داماد نیازمند انگار مشکل زودانزالی داشت،پاشد و لباسشو پوشید تو این فکر بودم با اون همه عجله و شهوت بیشتر فعالیت میکنه،تو فکر بودم که با لحن آرومی گفت به حاجی نگو به چیز … و کسم اشاره کرد نرسید،باشه؟سرمو به نشان تایید تکون دادم خواست بره که گفتم یه کم بمون تا زمان بیشتری بگذره،گوش کرد رو صندلی چارپایه ای کنار پنجره نشست،و منم رفتم تو دستشویی،آبی تو دهنم ریختم و قرقره کردم انگشتمو با آب دهان خیس کردم و یکم با شهوت رو کسم کشیدم و دوانگشتی کردم تو،یکم با ضرباهنگ منظم تکون دادم وبا دست دیگم سینمو مالیدم پوزیشن مورد علاقم برای خودارضایی.دوتا مرد بالغ تا حالا باهم خوابیده بودن اولی که خیلی سطحی تو رفت دومی اصلا کارش به اونجا نکشید!
 
 
یکم تو کسم انگشت کردم لاقل وضعیتمو بعد دوتا سکس نشون بده!صدای پاشنه در اومد پسرک رفته بود اومدم بیرون.صدای پچ پچی از بیرون می اومد،رفتم سمت پشت در،انگار جهت صدا از سمت پشت پنجره بود تا برگشتم برم سمت پنجره در با صدا باز شد،تو همون حالت نشستم و روانداز کشیدم رو بدنم!نیازمند با قدی نسبتا بلند شکمی برآمده اما قد بلندش باعث میشد اونقدر شکمش بزرگ دیده نشه،با یه پیژامه و عرقگیر با یه کاسه بزرگ آب اومد تو،صورتش قشنگ قرمز شده باصطلاح گل انداخته بود اثرات کشیدن تریاک کاملا از صورتش معلوم بود،یه نگاه به من انداخت و با دهن گشادش وبا هیجان کودکانه ای گفت،دختر قشنگ بیا بیرون از این تو،رواندازو کنار زدم بدن لختم، سینه های عریانم،هیجانشو بیشتر کرد به سمتم اومد وبا دستش سینمو گرفت ومالید یهو گفت چقدر گرمه،برو قشنگم اون پنجره رو باز کن،میدونستم میخواد از نمای پشت کون و انداممو ببینه،پاشدم و پشتمو بهش کردم یواش رفتم بسمت پنجره و پرده های نسبتا ضخیمشو کنار زدم و پنجره رو به داخل باز کردم،باد خنکی میزد و کل بدنم تو اون هوای دم کرده اتاق خنک کرد،بیشتر دوست داشتم کنار پنجره باشم اما صدای نیازمند که هی از پشت قربون صدقه کون و اندامم میرفت،مانع میشد.میخواستم برگردم تازه متوجه شدم کنار پنجره یه نردبوم کوتاه چسبیده به دیوار قرار داره،البته کوتاهیش جوری نبود که به پنجره نرسه تو همین فکرا بودم که از پشت نیازمند بهم چسبید و بسمت پنجره هلم دادم و قسمت بالای بدنم از پنجره خارج شد.خودشو بهم می مالید،و سعی میکرد همه اعضای بدنمو لمس کنه از وسط کمر به اطراف دست میکشید و از پشت به جلوی بدنم و سینه هام می رسید،بنظر می رسید نیازمند به راحتی اون دوتای قبلی نبود،و حالا حالاها کار داشت،دستشو لای باسنم برده بود ولمبر کونمو می مالید،
 
 
تو همون حالت پشتم نشست و باصدای لرزان و خفه ای که رگه های شهوت داشت،گفت قشنگم این کون رو چرا اینکارش کردی درش بیار،کمی بیشتر خم شدم و آروم دیلدو رو گرفتم وباکمی چرخش در آوردم،نمای خم شده و سوراخ بازشده کونم و نیازمند که دقیقا پشتم نشسته بود حالی به حالی کرد که همونجا دو طرف کمرمو گرفت و منو به سمت خودش کشید،و درحالی که با دست چپش که بدور کمرم حلقه کرده بود ،بادست راستش کونم و سوراخ کونم رو لمس میکرد و باشهوت زیاد سر کیرشو تو سوراخ کرد،تصور چنین پوزیشنی رو نمیکردم بار اولم نبود بارها از پشت داده بودم،سعی کردم خودم کنترلش کنم اما انگار نیازمند نیروی بیشتری گرفته بود کیرش مسیر خودشو پیدا کرده بود،به آرامی جلو میرفت و با هردوتا دستش که دیگه رو شکم و زیر شکمم حلقه کرده بود، بسمت خودش کشید مانع کارش نشدم،ولی خودمو کنترل کردم که رو نیازمند نیفتم ،کیرش کاملا تو سوراخم رفته بود و دردی نداشتم فقط سوزش کمی داشتم نیازمند وقتی مطمئن شد کل کیرش تو سوراخ کونم رفته تو همون حالت که بهم چسبیده بود به پهلوی چپش هلم داد که بقیه کارشو رو زمین انجام بده،سوزش دور کونم کمی تو وضعیت جدید بیشتر شد نیازمند مشغول کمرزدن شد و کیرشو تو سوراخ کونم عقب جلو میکرد،سعی میکردم بهش فکر نکنم،و ذهن خودمو با اشیا روبروم مشغول کنم،تریاک کار خودشو کرده بود!نیازمند مث یه مرد کارکشته جوان بدونی که شکمش تکونی بخوره خیلی با ریتم محکم و منظم کیرشو هدایت میکرد و رسما داشت از کون منو میکرد،

 
 
همون چیزی که از اول دنبالش بود،ساعت رو گنجه دیگه تکونم نمیخورد تیک تاکش قطع شده بود و صداشو به نیازمند داده بود که نفس نفس میزد و انرژی می سوزوند!نمی دونم چقدری گذشت اما نیازمند از اون انرژی اولیه فاصله گرفته بود،اما همچنان کیرش مشغول جلو وعقب بود اما با قدرت کمتر!که کامل ایستاد و حلقه دستاش رو از رو بدنم برداشت،و ازم جدا شد!مطمئن بودم آبش نیومده حتما می خواست پوزیشن رو عوض کنه به پشت دراز کشید،بهش نگاه کردم همه صورت و بدنش پر عرق بود و کیر متوسط قطوری داشت که هنوز شق بود کل کیرش خیس بود کمی آبش اومده بود و لزجش کرده بود،انگار از فعالیت شدید خسته شده بود،با اشاره دست گفت اون کاسه آب رو بیار،بلند شدم و کاسه آب رو براش آوردم کمی آب خورد و منم رو دوتاپام کنارش نشستم،بهم اشاره کرد بیا،و رفتیم رو تشک، بالش رو وسط تشک گذاشت و با دست اشاره کرد روش به شکم بخوابم،دراز کشیدم،نیازمند خودشو کشید روم ،و با پاهاش دوسمت پامو باز کرد،و کیرشو با قدرت فرستاد تو کونم،دردم اومد ،
 
 
همه قدرتشو تو کمرش جمع کرده بود و با تمام انرژی باقیماندش کمر میزد و عقب و جلو میکرد،سرمو رو تشک گذاشته بودم!و منتظر بودم بلاخره خودشو خالی کنه!سرمو بالا آوردم یه کمد دیواری آیینه دار روبروم بود.باورم نمیشد یه سر می دیدم!!یکی اونجا داشت از پنجره باز صحنه همخوابی من و نیازمند رو می دید!خواستم پاشم نیازمند فکر کرد من میخوام پاشم با خشونت سرمو گرفت و خوابوند!-دردت گرفته هان؟-پاره ات کردم،هان؟بعد روم خم تر شدو دم گوشم گفت دوس داری!؟کیر حاجی کلفته؟و ضربه های کیرو محکمتر کرد،تو فکر اون صورت بودم،یعنی کی بود داشت نگاه میکرد؟مستوفی یا داماد نیازمند یا اون مردک باغبون!که دو دست نیازمند دوتا سینمو سفت گرفت همه زور و وزنشو رو بدنم انداخت و کیرشو عمیقتر تو کونم فرو کرد و بعد از داخل داغ شدم!نیازمند ارضا شد،جوریم ارضا شد که نمی تونست پاشه!به زحمت تکونش دادم واز زیرش در اومدم!پارچه رو گرفتم زیرکونم،و رفتم تو دستشویی،رو سنگ نشستم و شیلنگ آب رو گرفتم زیر کونم و بازش کردم،آب توکونم با آب ریخت پایین.
 
کمی کون و کسمو شستم،و بیرون اومدم،نیازمند پیژامشو پوشیده بود با دیدن من گفت بیا بشین پیشم،رفتم نشستم و نیازمند کمی درباره خودم پرسید و مشکلاتم و این که اگه باهاش بخوابم مشکلاتمو حل میکنه،ودر آخر یه شماره بهم داد،که بهش زنگ بزنم،ولی بیشتر بفکر اون صورت تو آیینه کمد بودم!کی داشت دید میزد؟کارم تموم شده بود لباس هامو پوشیدم و کمی آرایش کردم.اومدم بیرون،کمی کونم درد میکرد،یواش راه افتادم و از پله ها پایین اومدم جای که مستوفی نشسته بود خالی بود ،که یهو باز یاد اون صورت افتادم،از رو ایوان پایین اومدم و رفتم بسمت پشت خونه،نردبون کنار پنجره نبود!همه چیز عجیب بود به مسیر ادامه دادم،زیر چندتا درخت بلند یه آلاچیق بود بی اختیار بسمتش رفتم،در آلاچیق باز بود دوتا پسر کم سن وسال بدون شلوار و نیمه لخت تو آلاچیق بودن!با دیدن من جفتشون پریدن و ایستادن!ترسیده بودن دستاشونو جلوی کیرشون رو گرفته بودن،گفتم چیکار میکردین؟یکیشون سریع یه شلوار از رو زمین برداشت و پشت بمن پوشید اون یکی رو زمین رو نگاه میکرد،ولی چیزی پیدا نکرد وتو همون حالت رو دوپا نشست،یه قدم بتو گذاشتم چهرشو شناختم،صورت تو آیینه بود،گفتم تو بودی نگاه میکردی؟

 
با سر تایید کرد،تخم جن شهوتی شده بود بعد اومده بود سراغ این دوستش.صدای از تو خونه نمی اومد،میخواستم برگردم برم ،پسری که شلوار پاش نبود گفت به حاجی نگو منو دیدی!بدونه من اومدم اینجا پدرمو در میاره،گفتم تو باهاش چه نسبتی داری!؟-نوهشم،دیدم امروز برنامهست اومدم!شیطونتم گل کرد گفتم بعد تصمیم گرفتی از لای پنجره دید بزنی توله سگ!؟چشماش برق نگاه شهوانی پدربزرگشو داشت،-کونت گذاشت دردت اومد؟!جواب ندادم اون یکی پسره همونجوری داشت نگاه میکرد به نوه نیازمند گفتم این کیه بعد!؟-پسر داییمه،-نگفتی چیکار میکردی!؟حرفی نزد و سرشو پایین انداخت،خواستم برم بیرون که نوه نیازمند گفت پول دارم ،توله سگ انگار نه انگار تا حالا داشت کون پسر داییش میذاشت!-چقدر داری ؟ دوتا ده هزاری مچاله شده تو دستش بود،-اینقدر دارم؟!گفتم کمه بعدشم تو سنت پایینه،چندسالته؟انگار بهش برخورد گفت ۱۶ سالمه،یکم،خواهش میکنم!گفتم برات میخورم پولو بده!پول رو گرفتم پسرک توهمون حالت پاشد،کیرش شق شده بود،قطور بود بزرگ،رو پام نشستم و کیرشو کردم دهنم!
 
پسرک بلند گفت آخ آه،با دستم شروع به عقب و جلو کردن کردم،پسرک چشماشو بسته بود معلوم بود ساعتی رو باهاش ور رفته بود کیرش به اندازه ای قد کشیده بود که رگهاش متورم شده بود و کلاهک سر کیر سفت شده بود،آب پسرک سریع اومد،چشماش خمار شده بود انگار راحتش کردم!اون یکی از رو شلوار شق کرده بود اشاره کردم پایین بیار سریع شلوارشو کشید پایین اونم کیر بزرگ و قطوری داشت تو این سن وسال و اینقدر بزرگ تعجب برانگیز بود برای اون کمی ساک زدم و آبش اومد،نمیخواستم مستوفی بفرسته دنبالم ،گفتم دیگه برین ،و با عجله رفتم سمت حیاط،باغبون باغ رو پله نشسته بود،منو دید گفت آقا کارت داره،رفتم تو،مستوفی آماده لباس پوشیده بود گفت کجا رفتی، ماشین بیاد میریم!و من تو این فکر که مشکلاتم تا حدودی حل شده…
 
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *