این داستان تقدیم به شما
سلام
مهدی ام ۳۷ساله بنا به شرایط شغلی ساکن تهرانم.
همسرم پانته آ ۳۳ساله…
***
با همسرم زندگی ایده آلی دارم وتو شرایط نرمالی هستم.هم در آمد خودم خوبه هم وضع مالی خانواده همسرم عالیه.
۶سالی میشه عروسی کردیم که به خاطر ادامه تحصیل خانمم بچه دار نشدیم.
پدر خانمم ۱سال بعد از عروسی ما مردو وارث مال واموالش خانم من شد ویه پسر که کانادا زندگی میکرد.
مادر خانمم هم که سرطان استخوان گرفته بود به نا چار آوردیمش خونه ما که هم تنها نباشه هم ازش مراقبت کنیم.
روابطم با خانمم عالی بود وتقریبا یه شب در میان با هم سکس داشتیم وخداییش خیلی هم تو سکس بهم حال میداد منم سیر کسشو میکردم.اما خانمم هیچ وقت بهم کون نمیداد وهمیشه از ترسش تفره میرفت از کون دادن.
خلاصه منم با اینکه دلم میخواست از کون بکنمش اما بخاطر اینکه اون میترسید با این موضوع کنار اومده بودم.
زنم انصافا خیلی خوشگل وخوش هیکل بود وخیلی باهاش حال میکردم وتو سکس هم خیلی کونشو میخوردم وخلاصه غیر از این که نمیزاشت کونش بزارم خیلی ازش راضی بودم.
بیماری مادر خانمم روز به روز پیشرفت میکرد وغیر از سرطان زخم بستر هم گرفته بود.
خانمم وخودم خداییش ازش مراقبت میکردیم تا اینکه خانمم برای کارشناسی ارشد تبریز قبول شد ومجبور شد بره اونجا ادامه تحصیل بده.
برای اینکه کسی مراقب مادرش باشه مجبور شدیم یه پرستار استخدام کنیم که هم تو بحث پخت وپز کمک کنه هم آمپولشو بزنه وزخماش را مداوا کنه.خانمم با سفارش یه دوستاش یه دختر ۳۰ساله را آورد تا بعد از چند روز اگه به توافق رسیدیم باهاش قرارداد ببنده البته حقوق خوبی هم بهش پیشنهاد دادیم.
اسمش شیلا بود هم زیبا بود هم خوش هیکل و خوشبختانه مجرد بود ومحدودیتی برای موندنش نداشت.نامزد پسر خالش بوده وبعد از چند ماه نامزدیش رابهم میزنه ودیگه ازدواج نمیکنه.صبح ۸ میومد ونزدیک غروب میرفت.یه هفته خانمم کنارش بود وهمه جوره امتحانش تو این یه هفته امتحانش کرد واز پس امتحانش موفق بر اومد.مادر خانمم آمپولهایی که میزد خیلی درد داشت که من به شیلا گفتم یواشتر آمپولشو بزن که گفت آمپولش درد داره کاری به زدن من نداره.
کلاسای خانمم شروع شد وهم برای اون سخت بود هم من چه از لحاظ روحی چه جنسی.
آخه سکسمون تقریبا هفته ای یه بار شده شده بود.اما چاره ای نبود باید تحمل میکردیم.
پانته آ مشغول درس بود منم مشغول کار تقریبا دیگه بعد از چند ماه هردومون عادت کرده بودیم.
اما شیلا گاها نظرم و به خودش جلب میکرد ونکته اینجا بود که وقتی پانته آ میومد خونه شیلا به مانتو تو خونه بود وروسریش را سفت میکرد ووقتی نبود دیگه این اواخر با تک پوش بود وساپورت.سینه هلش تو تک پوش وکونش تو ساپورت دهن آدمو آب مینداخت اما جرات نمیکردم بهش نزدیک بشم چون فکر میکردم به پانته آ خبر میده.
وقتی پانته آ نبود خیلی باهام شوخی میکرد ومادر خانمم هم که تقریبا همش خواب بود وراحت با هم لاس میزدیم.یادمه یه روز که پانته آ از تبریز اومده بود شیلا هم خونه بود ومن با پانته آرفتیم تو اتاق خواب که لباس عوض کنه بعد من رو به در ورودی بودم وپانته آ تو بغلم بود وداشتم لباشو میخوردم ودستم رو کونش بود وکونشو میمالوندم که دیدم شیلا داره نگامون میکنه البته فقط من دیدم بعد تا اومدیم تو اتاق یواشکی پانته آ با یه حال شهوتی گفت من امشب زودتر برم که شما امشب خیلی کار دارید نزاحمتون نشم منم پرو گفتم آره شاید تا صبح دستم بندش بشه وهر دو خندیدیم.
تا یه روز تو زمستون من یادم رفته بود کلید ببرم وآیفون هم در اثر بارندگی شب قبل سوخته بود پانته آ هم که تبریز بودو مجبور شدم رو گوشی شیلا زنگ بزنم تا درو باز کنه.خونه ما از دم حیاط تا ورودی ساختمان چند متر فاصله داره ودرب ورودی یه در چوبی تمام آینه ست…
شیلا در وباز کرد با چه آرایشی بود اون روز ویه ساپورت تنگ تنگ کرمی ویه کاپشن چرم تا بالای کونش پوشیده بود. تا دیدمش عصبهای کیرم تکون خورد.جلو راه افتاد تا از پله ها میرفت بالا من فقط محو کونش بودم که اون از تو آینه دید وبه بهونه اینکه کلید از دستش افتاد جلوم دولا شد ومیدیدم که از تو آینه داره نگام میکنه.تا دید من دارم کونشو دید میزنم گفت کجا را نگاه میکنی منم با خونسردی گفتم به قدرت خدا نگاه میکنم گفت کدوم قدرت خدا گفتم به باسن برجسته تو برگشت یه جوری نگاه کرد وگفت مگه پانته آ جونت از این برجستگی ها نداره گفتم داره اما نمیزاره ازش استفاده کنم.گفت آخییییی بیچاره دلم برات میسوزه گفتم چرا گفت آخه مردا این برجستگی ها را خیلی دوست دارن گفتم حالا پانته آ نمیفهمه ونمیزاره من از کونش استفاده کنم تو که میفهمییییی بزار ازش استفاده کنم. بی زحمت در را پشت سرتون ببندید والکی در را باز کرد ودوباره بست.یه ۵دقیقه بعد مادر خانمم دیدم خودش هم انگار داغ کرده بود گفت آخخخخخخه نمیشه گفتم چرا گفت آخه مادر خانمت را چکار کنیم گفتم میشه یه جور بخوابونیش گفت بزار یه داروی خواب آور بهش بدم تا بخوابه.دارو را بهش داد وتو حالی که مادر خانمم داشت خوابس میبرد الکی باصدای بلند که مادر خانمم بفهمه گفت آقا مهدی غذاتون رو گازه من دارم با اجازه تون مرخص میشم.منم گفتمخوابید بهش گفتم برو تا بیدار نشده آماده شو وآرایش کن.گفت چی بپوشم گفتم همون کاپش چرمه را با همون ساپورتت االبته بدون شورت.
۱۰ دقیقه بعد صدام کرد رفتم تو اتاق خواب.چی شده بود چه شاه کسی شده بود چه کونی شده بود.
منم با یه شلوارک بودم وهیچی دیگه نپوشیده بودم تا دیدمش روبه میز توالت شد وکونش روبه من بود منم از پشت بغلس کردم که گفت آقا مهدی این چیه داره به کونم فشار میاره آخهکیرم راست راست شده بود گفتم این غذای کونته از رو شلوارک کیرمو گرفت گفت این خیلی بزرگتر وکلفت تر از کونه منه گفتم نترس این کونی که من میبینم راحت غذاشو میخوره.دستم لای کسش بود وکیرم رو کونش.با کاپشنش که تا بالای سینش زیپش باز بود واون آرایشش خیلی کدچردنی تر شده بود.یه رژ قهوهای ویه خط لب مشکی وسایه تیره زده بود که مثه جندهای کارکشته شده بود.زیپ کاپشنس را باز کردم که لخت لخت بود سوتین هم نداشت.سایزس ۷۰ بود اما سفت سفت مثه لیمو شیرین بود سینشو گرفتم تو دستم و گوشاشو میخوردم.وسینه هاشو میمالیدم اونم کیرمو از رو شلوارک میمالید گفت مهدی جووون من از این کیر میترسم که بره تو کونم دردم میاد گفتم نترس مثه آمپولیه که به مادر خانمم میزنی گفت مگه تو بلدی آمپول بزنی گفتم من بلدم آمپول را تو سوراخ کون بزنم گفت فقط یواش یواش بهم بزن گفتم جوون رو چشمم یواش یواش آمپولتو میزنم بهت…
خوابوندمش رو تخت شلوارشو در آوردم یه کم دم کونش مو داشت اما تمیز بود شروع کردم به خوردن کونش باور کنید خوشمزه ترین چیزی بود که میخوردم تصور اینکه این کونی که دارم میخورم را میخواستم بکنم حشری ترم میکرد.سرمو از رو کونش بلند کردم وگفتم کونتو شل وسفت کن تا شل وسفت میکرد داشتم میمردم از بس حشری شده بودم یه کم با انگشت کردم تو کونش که یواش یواش با آب دهنم انگشتمو کردم تو کونش.بلند شدم گفتم بیا کیرمو بخور اومد وبااون لباش را که گذاشت رو کیرم دیونم میکرو خیلی قیافش حشریم میکرد شروع کرد به خوردن کیرم وهی میگفت این آمپول خیلی کلفته گفتم نترس سوراخ کونتم اونقدر تنگ نیست.خوابوندمش گفتم این آمپول بجای اینکه از الکل استفاده بشه برای تزریق از کرم استفاده میشه بلند شدم کرمو مالیدم به کونش گفتم خودتو شل بگیر تا آمپولتو بزنم.دمرو خوابیده بود لای کونشو باز کرد وگفت مهدی جون زود بزن اما یواش بزن.سرکیرمو گذاشتم دم کونش ویواش یواش کردم تو کونش.
نصفش تو کونش بود گفت مهدی جووون دردم اومد کونم پاره شد کیرتو در بیار گفتم یادته گفتم آمپول مادر خانمم رو بواشتر بزن گفتی آمپولس درد داره کاری به زدن من نداره گفت آره گفتم اینم آمپولش درد داره کاری به من نداره گفت نامرد اون آمپول کجا واین کیر کلفت ودرازت کجا اما طوری نیست بکن کونمو پاره کن منم یواش یواش تا ته کیرمو چپوندم تو کونش.دردش کمتر شده بود ومنم تند تند تلنبه میزدم.بهش گفتم بیا بایست کنار میز توالت وکونتو بده عقب.رو به آینه ایستاد وکونو داد عقب ولای کونشو باز کرد منم از تو آینه خودشو میدیدم وکیرمو کردم تو کونش وعقب وجلو میکردم.از تو آینه که میدیدمش هی برام عشوه میومد ولباشو گاز میگرفت.منم تند تند میکردمش وسینه هاشو مالیدم تا آبم اومد وریختم تو کونش.خیلی خوب بهم حال داد ازش تشکر کردم وبوسیدمش.لباساشو پوشید گفتم خودم میرسونمت توراه خواستم پولش بدم که ناراحت شد وگفت من به خاطر خودت بهت کون دادم نه بخاطر پولت.
دیگه این شده بود کارمون تو همه حالتی از کون کردمش چهاردست وپا به پهلو طاقباز وحتی نشوندمش روکیرم.
هم من بهش حال میدادم هم اون به من.
پانته آ را از کس میکردم شیلاهم از کون.
مرسی که خوندید.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید