این داستان تقدیم به شما

سلام به همه

داستانی که میخوام تعریف کنم مربوط میشه به دوران دبیرستان …
***
 
من علی هستم الان ۲۵سالمه قضیه برمیگرده به ۱۷ سالگیم
موهام قهوه ای روشن و چهره ی خوش بر و رویی دارم اون موقع من سال سوم دبیرستان بودم و یادمه روز اول مدرسه ها که تعدادی از معلم ها عوض شده بودند و قدیمی ها همه جمع بودند و روی صندلی ها توی حیاط نشسته بودند و ما دانش آموزان توی صف ها ایستاده بودیم ،،یه چهره ی فوق العاده جذااااااب و جا افتاده توجهم رو جلب کرد ،،من تو نخ این کارا نبودم ولی این مرد انگار از یه سرزمین دور اومده بود و با همه فرق داشت ،،وقتی برای معرفی اومد بالای سِن و شروع کرد حرف زدن ،،من که نه همه عاشقش شدن یه مرد کامل بود،،خلاصه عشق من و این مرد بزرگ هم کم کم شروع میشه ،،چهرش هیچ وقت یادم نمیره مردی ۳۹ساله با موهایی پر پشت مشکی و مخلوط جو گندمی همیشه دستش توی موهاش بود قدش ۱۸۰ و ته ریشی که به صورت بیاد همیشه داشت و یادمه توی منطقه ما منطقه ۱ جزو بهترین معلم ها بود که کار اصلیش ساخت و ساز بود

 
این آقا از شانس همه از جلسه اول که پاشو تو کلاس ما ها گذاشت فقط یک سلام و آرزویی سالی خوب کنار هم و کسب موفقیت و تمام و شروع به درس میکرد تا آخر زنگ و هیج چیزی ما ازش نمیدونستیم ،،قصه من از حول و حوالی ترم اول شروع شد که برای اینکه نمره کم نیارم پدرم ازش درخواست خصوصی داد و به هزار التماس به علت مشغله زیاد کاری داشت ولی سرانجام کوتاه اومد و قبول کرد ،،با هیچ کسی قبول نمیکرد چون واقعا همون ۳ جلسه تو هفته هم زود میامد و میرفت ،،خلاصه شمارش رو داد و شمارم رو گرفت برای هماهنگی کلاس ها ،،،
یادم نمیره تو جلسه اول یک پنجشنبه صبحی بود قرار شد ایشون تشریف بیارن ،، سر ساعت ۹ زنگ زد و اومد تو خونه و من داشتم شاخ در میاوردم اون کسی که تو مدرسه یک‌کلمه با کسی حرف غیر ریاضی نداشت با یک دسته گل وارد خونمون شد تقدیم کرد ،باورم نمشد که این همون مردس،،خلاصه گفت که برای ادای احترام همیشه این کارو میکنه،،خلاصه رفتیم تو اتاق من و اون روز هوا آفتابی بود برای همین گفت تو تراس اتاقم بشینیم که آماده هم بود از قبل که شاید همین حرف رو بگه
 
خلاصه یه میز ۴ نفره بود رو به روی هم نشستیم که یادمه داشتیم میشستیم وقتی رو به روم بود بوی عطر تلخ و شیرین دیورش پیچید تو دماغم و داشتم دیوونه میشدم تا نشستم باهاش چشم تو چشم شدم همون جوری موندم در حد ۱ دیقه کامل واقعا ،،بدبخت دست پاچه شده بود و یکم شک کرد و بدش هم نیومد چشمم گرفتتش
خلاصه تا اخر کلاس همش زیر چشمی دید میزد منو ببینه گوش میدم یا حواسم پرته
گذشت این جلسه و هر جلسه صمیمی تر میشد تا وقتی که رسیدیم جلسه ۶ که یکم دیر اومد برخلاف همیشه و به خودم شک کردم گفتم شاید یادم رفته قرار بزارم که خودش زنگ زد و گفت حال نداره و دیر تر میاد وقتی اومد راست میگفت حال ندار بود تو اتاقم که رسیدیم از تو جیبش یه روان نویس شیک پارکر بهم کادو داد برای پیشرفت شدید تو کلاساش داشتم که جا خوردم و خوش حال شدم یه لحظه نفهمیدم چیکار میکنم که لپش رو بوس کردم ،قرمز شد صورتش و توقع نداشتم ولی اونم لپ من رو بوس کرد ،،لباش خیلی داغ بود ،،بهش گفتم این جلسه که خودت مریض حالی بیا بشین یکم حرف بزنیم استراحت کن به کسی هم نمیگم و انتظار داشتم که بگه نه و اما اگر بیاره ولی قبول کرد که حتی یادمه برای ناهار هم پیشم موند تا عصر،،خلاصه منم ازش پذیرایی مفصل میکردم اخه خیلی برام عزیز بود و یه حسی بهم میگفت که اونم من رو دوست داره ،،یک طرفه نیست

 
گرم صحبت باهاش بودم و واقعا بهش چشم داشتم خیلی تابلو بود تا اینکه حرف رسید سمت خودش و خواستش نظرمو راجبش بگم که منم تعارف تخمی شما خوبی گلی ولی تهش به منظور دوستت دارم هم گفتم ،،نگفتم شمارو خیلی دوست دارم چون خیلی دوستت دارم یه تعریفه ولی دوست دارم خالی یه معنی دیگه
یکم استوپ شد و گفت منم دوستت دارم عزیزم
و بدون مقدمه و هیچ چون و چرا و برنامه ریزی بوسش کردم و ایندفعه بقلم کرد
تو خواب همیشه بغل گرمشو تصور میکردم ولی بالاخره بهش رسیدم ،،بهش گفتم من میخوام بیشتر از یه دوست و معلم باشیم و لبامو بوسید که همین جا شروع شد و ولش نکردم ،،واقعا وقتی میگن لباش مزه عسل میداد از شیرینی کم گفتم
دیگه از بغلم جدا نمیشد و چشبیده بود بهم و ول نمیکرد خودم وقتی رو پاهاش نشسته بودم دکمه های پیرهنش رو باز میکردم و وقتی باز کردم بدن عالی شو دیدم پشمالو نبود ولی مو داشت که خیلی عالی بود مثل هموم ته ریشش،
با نوک سینه هاش بازی میکردم و لبای هم رو میخوردیم
دیگه هم دیگه رو ول کردیم و لخت شدیم من خوابیدم اون خوابید روی من
کیرش خیلی باحال بود عالی بود تقریبا ۱۸ سانت داشت گوشتی بود و کلفت
فکرشو نمیکردم بخوام انقد جلو برم و ادامه بدم ولی عشقش و لباش دیگه کار خودشونو کرده بودن…

 
اون زیر آروم کیرش رو میرفتم میخوردم و چشماشو میبست و لذت ۲ عالمو میبرد و منم بیشتر عاشقش میشدم و همون طور میخوردم با موهای دستش بازی میکردم لذتش هنوز که هنوزه زیز زبونمه
بعد خودش سوراخمو باز کرد با انگشتاش و حسابی تف زد و کامل روم خوابیده بود و پاهامو پشت کمرش قفل کرده بودم و یواش یواش نزدیک ۵ دیقه طول کشید تا همشو کرد توم
و لبامو میخورد و منم با پاهام دور کمرش قفل کردم نزدیک ۲۰ دیقه باهم بودیم و خیلی لذت بردیم و وقتی داشت ابش میومد همرو روی پاهام خالی کرد و وقتی رفیتم دسشویی و خودمون رو تمیز کردیم
نزدیک ۱ ساعت تو بغلش دراز کشیدم و حرف میزدیم و خودش که ناراحت بود از کارش ولی قرار شد دیگه همچین رابطه ای نداشته باشیم که نه من نه خودش دچار مشکل همجنس بازی بیشتر نشیم و در حد یک تجربه شیرین تو ذهن هم داشته باشیم و من از اون موقع تا حالا باهاش دوست صمیمی هستم و با بابام تو کار ساخت و ساز شریک صمیمی هستن و من و اون یک درصد از علاقمون به هم کم نشده و فقط تو این سال ها از لباش تنونستم دست بکشم و بی خیال بشم و سعی میکنیم در این حد نگه داریم و تو این سال ها دوستای خوبی برای هم هستیم ولی اون رابطه اولش هیچ وقت یادم نمیره و یک خاطره ی شیرین برامه …
 
 
 
 
نوشته: گی‌ جونی
 
 

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *