این داستان تقدیم به شما
سلام ایرج هستم 21 سالمه .قد بلند سفید و خوشٔگل ….این داستان مال 18 سالگیمه…
تازه دبیرستانو تموم کرده بودم .برای خدمت سربازی باید دوره اموزشی باید از اهواز میرفتم تهران.ساعت ساعت شش بعد از ظهر سوار اتوبوس شدم. ردیف سوم سمت راست کنار پنجره نشستم….پهلوم کسی نبود اتو بوسم نیمه پر بود از همون اول متوجه شدم راننده از تو اینه خیلی بمن نگاه میکنه .منهم نگاهمو ازش میدوزدیدم.هوا کمکم تاریک شد و برگشتم ی نگاه به ته اتوس کردم بعض خواب وبعض بیدار بودن .اندیمشگ کنار ی رستوران نگهداشت راننده گفته نیمساعت توقف داریم هرکه میخواد نماز بخونه یا شام بخوره پیاده بشه منهم پیاده شدم .رفتم ی ساندویچ گرفتم داشتم میخوردم که شاگرد راننده که ی جوان حدود 25 ساله بود امد سمتم گفت بامن بیا گفتم کجا گفت غذای گرم مهمان راننده. منهم باهاش رفتم از پله ها بالا ی اتاق حدود 20 متری با چندتا تخت ویک میز دورشم چنتا صندلی بود .راننده نشسته بود منم نشستم .شاگرد رفت دنبال غذا.راننده گفتم اسمم رضاست 35 سالمه زن دارم 10 ساله راننده اتو بوسم برا کسی کار میکنم.اسم شاگردم هم محمده.تو هوا میزنه..گفتم چی میزنه یه لبخندی زدو گفت شکارو دیگه گفتم مگه شکارچیه گفت اره استاده. حالا. تو بگو اسمت چیه چندسالته کارت چیه کجا میره. منهم براش گفتم..رضا گفت حتما فهمیدی تو اینه خیلی نگات کردم اخه تو پسر جوون وخشگلی هستی منهم ازت خوشم امده فکر بد نکنی من زندارم.اهل این حرفها نیستم.شاگردش امد بای سینی .سه پرس چلو کباب ویک پاکت تخمه .خودش بشقاب هرکسی گذاشت جلوش واصرار که بخور منهم خوردم…کم کم حس کردم خابم میاد .راننده گفت مثل اینکه خابت گرفته گفتم اره خستم گفت الان میریم برو پشت شیشه عقب برا خودت بخواب تا صبح
بعد رفتیم تواتوبوس راننده نشست پشت فرمانو چنتا بوق زد که مسافرا سوار بشن .شاگردشم منو برد ته اتوبوس گفت کفشتو درار. شلوارتم درار که خراب نشه کمکم کرد رفتم بالا ی بالشت بود وی پتو. دوطرفم پرده .من دراز کشیدم که محمد گفت شلوارتو درار برارم بالای صندلی گفتم خوبه همینطور گفت نه اذیت میشی درار منهم دیدم اصرار میکنه در اوردم.پرده را هم برام کشید.هنوز سرم رو بالشت نرفته خوابم گرفت نمیدونم چند ساعت خواب بودم تا احساس یکی به پهلو بغلم کرده.گرمای تنش گرمم کرده. یکی داره کیرمو میماله امدم بر گردم دم دهانم گرفت گفت صدا نده مسافرا بیدار مبشن میفهمن ابروریزی میشه .من اقا رضا هستم .امشب منو روشن کن جون تو هرچی خواستی بهت میدم…من اینکاره نیستم خدا خودش میدونه ولی تو دیوانم کردی. بعد منو دمر کرد وشورتمو کشید پائین و تف زد و سر کیرشو گذاشت رو سراخمو فشار داد بسختی یه چند سانتی وارد شد..درد داشتم ولی گرمی کیرش هم لذت بخش بود گفت میتونی خشگ تحمل کنی یا وازلین بزنم…گفتم وازلین بزن گفت نصف مزه اش ازبین میره اگر خشک تحمل کنی کیفش بیشتره. محمد میندازه تو دست انداز میشینه تو فقط صدات در نیاد . منم هیچی نگفتم انهم بهر سختی بود تف زد و کرد توم چند دقیقه تلمبه زد.اب داغشو خالی کرد توم..گفت جا تنگه نمیشه مدلا دیگه بهت حال بدم همرین طور بخواب.من میرم محمد میاد.پسر خوبیه کیرشم خوبه..گفتم نه بسمه گفت بست نیست تا صبح چند بار باید بدی شلوارشو بسختی کشید بالا رفت .چن دقیقه بعد محمد امد روم سوارشد تا. بیخ در همون فشار اول کرد تو کونم حدود بیست دقیقه تلمبه زد وخودشو خالی کرد چند بار سرمو بر گردوند ولبامو بوسید. گفت ی چند دقیقه دیگه می ایستیم برو خودتو خالی کن اگر بازم خواستی صبح شمارتو بده بهت زنگ میزنیم تهران جا داریم .انجا سر فرصت یک کیف دیگه داره……ماشین جلوی ی کافه وایساد پیاده شدم. دل پیچه داشتم سو راخم میسوخت دویدم دستشوئی خودمو راحت کردم …
همین برنامه باعث شد که تو سربازی هم ادامه بدم.
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید