این داستان تقدیم به شما
سلام شایان هستم
الان نزدیک نوزده سالمه
ولی خاطره ای که میخوام بگم ماله دو سه سال پیشه
***
من تو دوره راهنمایی تقریبا جثه لاغری داشتم و ضعیف بودم اما چون قیافم بد نبود و به اصطلاح بچه خوشگل بودم خیلیا تو مدرسه میخواستن باهام دوست شن و اکثر اوقات ارباب بازی در میاوردن و بالا خوام در میومدن
منم بهش عادت کرده بودم خب خداییشم حس خوبی بود اینکه همیشه چند نفر هواتو داشته باشن
راهنمایی که تموم شد مجبور شدم مدرسم رو عوض کنم برا دبیرستان
ولی چون درسمم بد نبود خوانواده بردنم به یه محله دیگه که میگفتن دبیرستانش خیلی بهتر از دبیرستانیه که تو محله خودمون بود
من که رفتم اونجا ثبت نام کردم
چند تا از رفیقای صمیمیم هم بعد من اومدن اونجا ولی خب اکثر بچه های اونجا دیگه آشناییتی باهاشون نداشتم
روز اول مهر شد و کلاس بندی ها انجام شد و رفتیم سر کلاس منو چند تا از دوستام رفتیم نشستیم ردیف جلو دقیقا جلوی در ورودی کلاس
همینجور که مشغول صحبت بودیم چون هنوز معلمم نیومده بود یهو چشمم افتاد به یک نفر که تنها با یک کوله رو دوشش وارد کلاس شد دقیقا یادمه که نا خودا گاه همینجوری خیره داشتم بهش نگاه میکردم و با چشم دنبالش میکردم که رفتم گوشه ی کلاس یه صندلی ورداشت و تنها نشست معلوم بود که کسی رو نمیشناخت همینجوری که مهو داشتم نگاش میکردم دوستام صدام زدن که هوی کجایی راستی اینم بگم خیلی لقب به من میدادن بچه ها و معمولا با لقب صدام میزدن مثل کوس مونا ژله و…
خلاصه اینم بگم که کوسه بهم میگفتن که چون هیچی مو نداشتم و هنوزم که هنوزه ریش در نیاوردم کلا کم مو هستم و چون میگفتن رفتارم و حرف زدنم مثل دختراس مونا هم میگفتن
ژله هم که چون هم شل و ول بودم هم با این که لاغر بودم ولی نرم بودم بهم میگفتن
خلاصه خسته تون نکنم اون روز تموم شد
اون دانش اموز اسمش محمد بود تازه اومده بودن شهر ما
خیلی زیبا بود جوری که دیگه کسی به من اصلا نگاهم نمیکرد منی که تو راهنمایی به مدرسه دنبالم بودن اینجا با اومدن اون کلا رفتم کنار
قد بلند هیکل متوسطی داشت پوست سفید موهاش روشن البته نه خیلی روشن ولی تیره ام نبود اما مهم ترین بخشه زیباییش چشماش بود
چشمای فوق العاده ای داشت که هنوزم که هنوزه مثلشو ندیدم درشت و سبزه روشن و دوره سیاهی وسط چشمش یه لایه نارنجی رنگ داشت که همونطور که گفتم مثلشو ندیدم
ابروهاشم نمیدونم بر میداشت یا نه ولی خیلی قشنگ بود لب و دهنم محشر خلاصه همه چی تموم بود ولی راستشو بخواین من علاوه بر چهره ش عاشق شخصیتش شدم
خیلی خوش اخلاق با وقار و مهربون بود بر عکس من که همه میگفتن دخترونس رفتارم اون خیلی با وقار بود
درسشم خیلی خیلی بود و بالا ترین معدله مدرسه رو اورد
خلاصه همونطور که فک کنم فهمیدید من عاشقش شدم اونم یه دل نه صد دل
جوری شده بود که وقتی میخواستم شبا بخوابم چهار پنج ساعت تو رخت خواب بهش فکر میکردم هر شب
از طرفی هم چون خجالتی و کم رو بودم روم نمیشد بهش بگم دوسش دارم
اون سال درسم کلا افت کرد گوشه گیر شده بودم
منی که کلی دوست و رفیق داشتم کلی احساس تنهایی میکردم
روز به روزم علاقم بهش بیشتر میشد و دوست داشتم تو چشمش باشم
زنگای ورزش یه دست لباس گرفته بودم که خیلی چسبون بود و تحریک امیز که بپوشم تا شاید اون خوشش بیاد ولی نمیدونم چرا بهم توجه نمیکرد
نه اینکه بی محلی کنه ها نه مثله همه باهام احوال پرسی میکرد سوال های درسیمو جواب میداد لبخند میزد ولی دقیقا به اندازه همه نه بیشتر ولی من بیشتر میخواستم همه توجه شو میخواستم
سر اون لباسه ام مدیرمون شری درست کرد که نگو زنگ خونمون و خلاصه ابرومو برد
یروز دیگه زدم به سیم اخرو برداشتم بهش پیام دادم که من خیلی دوستت دارم
پیام دادم چون وقتی باهاش حرف میزدم زبونم بند میومد و به تته پته میوفتادم
اونم در جواب نوشت منم همینطور
این کارش اتیشم زد فقط منم همینطور و دیگه هیچی نگفت رفتارشم هیچ فرقی باهم نکرد
همش با خودم فکر میکردم که چی کار میتونم براش بکنم ولی دیدم هیچ کاری ازدستم بر نمیاد واقعا هیچ نیازی به من نداشت
از لحاظ درسی اول بود از لحاظ مالی عالی بود خوانوادشون یعنی از همه نظر سر تر بود و واقعا حس کردم هیچ دلیلی برای دوستی با من نداره و افسرده شده بودم تا جایی که به اصرار خوانواده رفتیم پیش روانپزشک ولی فایده ای نداشت
همش میشستم با خودم فکر میکردم کاش حداقل میشد براش بمیرم
تا اینکه زدم به سیم اخر با خودم گفتم اینجوری که نمیشه یا درست میشه یا از این خراب تر که نمیشه
چند وقت تو کمین بودم تا این که دقیقا یادم نیس چجوری ولی یه روز فهمیدم تنها تو کلاسه
سریع خودمو رسوندم به کلاس چون میدونستم دیگه فرست اینجوری گیرم نمیاد چون همش اطرافش پر همه تو مدرسه دوست داشتن پیشش باشن
خودمو بهش رسوندمو درو بستم رفتم جلو تو چشاش زل زدم گفتم محمد من عاشقتم برات میمیرم یه لبخند زد گفت منم همینطور
یقه شو گرفتم هلش دادم خورد به دیوار و سریع لبمو گذاشتم رو لباشو یه ماچه سفت ازش کردم
هلم داد عقب من خوردم زمین سرم داد زد گفت چه غلطی میکنی و با حالت ناراحتی رفت بیرون
شبش بهم پیام داد که این چه کاری بود تو کردی
گفتم دست خودم نبود نمیدونم چی شد ببخشید
فرداش تو مدرسه بهم گفت بعد از ظهر میخواد بره بیرون وقت دارم باهاش برم
منم که از خوش حالی میخواستم پرواز کنم گفتم اره
یه جا قرار گذاشتیمو بعد از ظهر رفتم پیشش
رفتیم یه چرخی زدیمو باهم صحبت کردیم سر صحبتو باز کرد گفت دوست داری از این کارا بکنیم با هم
منم گفتم از خدامه
گفت امرو خوانواده رفتن بیرون تا شبم نمیان
منم که تو پوست خودم نمیگنجیدم قبول کردم
رفتیم خونشون
تا از در رفتیم تو شروع کرد از من لب گرفتن منم از روشلوار کیرشو که چند وقت ارزوم بود شروع کردم مالیدن
همینجوری در حال لب گرفتم کشوندتم تا اتاقشو پرتم کرد رو تخت و شروع کرد به در اوردن تی شرتم تی شرتم رو در اورد و یه گاز سفت از ممه ام گرفت منم محکم لبمو گاز گرفتم
و داشتم کیرشو از رو شلوار میمالیدم
که گلومو گرفت سفت فشار داد و خوابوندم رو تخت و یه تف انداخت رو صورتم
منم با زبون اون جاهایی رو که میشد خوردم تا حالا چیزی به خوشمزه گی تفش نخورده بودم
بعد یه چک زد تو صورتم و بلندم کرد زیپ شلوارشو کشید پایین و من رویایی چند وقت اخیرمو دیدم یه کیر سفید که خیلی ام سفت بود و خیلی خوشگل منم با تمام وجود کردمش تو دهنم و شروع به خوردن کردن بعد دستش رو گذاشت پشت سرم و فشار داد لبام چسبید به بدنش کله کیرش تو دهنم بود بعد من سرفم گرفت و نا خداگاه کیرش از دهنم خارج شد
بلندم کرد و شلوارمو در اورد شورتمم در اورد و پرت کرت اونور
نشست رو تخت منم خوابوند رو پاهاش اولش یه گاز سفت از سمت چپ کونم گرفت بی هوا به جیغ اروم کشیدم تنم مثل بید میلرزید بعد چند تا چک به کونم زد و از رو تخت پرتم کرد رو زمین پاسد لباساشو در اورد من محوش شده بودم چیزی که ارزوشو داشتم داشتم میدیم اون بدن ورزشکاری خوشگلش رو به روم وایساده بود
اشاره کرد بلند شم و دوباره کیرشو بخورم یه تفم انداخت رو کیرش و من شروع کردم به خوردن
با یه دستش موهامو سفت گرفت و سرمو تکون میداد
با اون دستشم با یکی از ممه هام بازی میکرد اوم وایساده بود و منم زانو زده بودم جلوش
کیرشو در اورد مالید به چشمام و صورتم بعدشم کیرشو برد بالا تا من تخماشو لیش بزنم
بعدش بلندم کرد چهار تا انگشتشو کرد تو دهنم بعد مالید به کونم تا تفی شه بعد منو چهار دست و پا نشون رو تخت کونمو قنبل کرد یه چک زد رو سوراخم و یر کیر خوشگلشو که حسابی خیسش کرده بودم گذاشت دم سوراخم با یه فشار محکم کیرشو کرد تو منم بار اولم بود از درد چشمام سیاهی رفت ولی لبم گاز میگرفتم که صدام در نیاد بعد شروع کرد به جلو عقب کردن تقریبا یه دقیقه بعد از صداش فهمیدم داره ارضا میشه سریع برگشتم کیرشو گذاشتم تو دهنم و تند تند عقب جلو میکردم و با دستمم میمالیدم تا ابش بیاد
وقتی ام که ابش اومد اینقدر شیرین و خوشمزه بود که حتی نمیخواستم یه قطره شو از دست بدم بعد بی حال افتاد رو تخت رو شکم خوابوندمش و نیم ساعت ماساژش دادم که نزدیک بود خوابش ببره
بعدم یه ذره پیشش خوابیدم بغلش کردمو بوسش کردم و بلند شدم لباسامو پوشیدمو ازش خداحافظی کردم
این بهترین روز زندگی من بود
نوشته: شایان
داستان سکسی
اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید
دیدگاهتان را بنویسید