این داستان تقدیم به شما

سلام.اسمم مهین هست و یه دختر ۲۰ ساله دارم و اسم شوهرم سعیده.خودم ۳۷ سالمه و شوهرم ۴۰ سالشه…

***

تا چند سال پیش شوهرم کار درست و حسابی نداشت تا به واسطه برادرش با کامران که از خودم سه سال کوچیکتر اشنا شد و پنج سال پیش کامران دفتر هواپیمایی زد و شوهرم مشغول شد.دوسال پیش کامران ویلا شمال گرفت و رفتیم شمال و یه شب دیدم مینا یواش داره می‌ره از اتاق بیرون که حالت رفتنش مشکوکم کرد و رفتم دنبالش و دیدم کامران در اتاقش رو باز کرد و مینا رفت داخل و دیگه نمی‌شد چیزی دید تا بعد نیم ساعت در باز شد و مینا بدون شرت دوید سمت دستشویی و کامران لخت از لادر معلوم بود.

من از مینا کفری بودم.به روش نیاوردم تا رفت دفتر هواپیمایی و کامران اونم استخدام کرد تا دوماه پیش که عقد کردن.اومدیم خونه و کامران شب قبل پرواز داشت و سعید و مینا رفتن دفتر چون مینا مسیول تورها بود.منم گفتم تا ساعت ۴ که میان هم کامران استراحت کرده و هم غذامو درست کردم.ساعت ۱۲:۳۰ کامران رفت دستشویی و وقتی اومد بهم گفت سعید شلوارک نداره.گفتم چرا.رفتم توی اتاق و داشتم توی کمد دنبال شلوارک میگشتم یهو دستای کامران دور کمرم حلقه زد و همزمان باهم افتادیم روی تخت.هرچی تقلا خواستم بکنم بدتر بود و شلوار و شرتم رو داد پایین و یه صدای تف انداختن اومد و خوابید روم و دم گوشم هی میگفت قربون مادرزنم برم و منم هی قسمش میدادم.اما یهو چشمام سیاهی رفت.کیرش رو از کون کرد داخل و همش رو فرو کرد.

سر حال که شدم دیدم کامل لختم و چهار پنج تا دسمال کاغذی کنارم افتاده و کامران داره از کون می‌کنه و یه لحظه برگردوندم روی کمر و پاهامو جفت کرد داد بالا و باز از کون شروع کرد.دل و روده هام ترکیده بودن.یهو کیرشو کشید بیرون دیدم هیچ فرقی با شیشه نوشابه نداره و با عجله گفت دستمال دستمال..تا دستمال به دستم اومد یهو پامو داد بالا و تا ته کرد جلو که نافم تیر کشید و همه آبشو خالی کرد جلو.شروع کردم بهش غر زدن و رفتم دستشویی دیدم فایده نداره.فرستادمش قرص اورژانسی بگیره.اومد دیدم انگار یه جعبه کامل که فکر کنم چهل تا بسته قرص داشت گرفت.من با ناراحتی داشتم قرص در میآوردم و میگفتم چه خبره اینقدر.یهو پرسید بچه ها کی میان.گفتم یک ساعت و نیم و دیدم باز لخته.

بهش گفتم بیشعور من مادرزنتم.مگه جنده گیر آوردی.بخدا درد دارم کامران.مینا میاد یکساعت دیگه که گوشش بدهکار نبود.و داشت با دست اشاره میکرد خم بشم.وااااای دیدم باز داره تف میزنه پشتم.با عصبانیت گفتم بسه.نمیتونم.بخدا به مینا میگم.هنوز جمله ام تمام نشده بود کامل کیر خرکی رو کرد داخل بعدم بگو….کامران ده روز پیش ما بود و من دیگه راه نمیتونستم برم از بس کون میخواست.داغون شدم.خسته شدم ولی چکار کنم فکر کنم یه عمر باید با کیر کلفتش بسوزم و بسازم …

نوشته:  مهین

داستان سکسی

اگر از داستان لذت بردید برای ما نظر ارسال کنید


دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *